بنویسید و بنویسید و بنویسید

بنویس تا رشد کنی

۸ مطلب با موضوع «هزار کلمه از هزارکلمه ها» ثبت شده است

21 مرداد 99

سلام امروز روز فوق العاده ای برام بود. سمت صبح و ظهر کلی نوشتم و صفایی خوندم و کتابمو نوشتم سمت عصرم اتاقمو مرتب کردم و چیدمان جدید بهش دادم. حسابی خودمو سورپرایز کردم با طرحی که اول ریختم.

...

من امروز نسبت به دیروز پرکارتر بودم چون اتاقمو به تنهایی مرتب کردم و دکوراسیون جدیدی دارم.

من امروز نسبت به دیروز خوشحالتر بودم چون تنوع و نظم جدیدی دادم به اتاق و در اثناء مطالعه صفایی یه جاش خیلی ذوق کردم.

22 مرداد 99

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام.

کلی ایده تو ذهن دارم از کجاش بگم.

 

بذارین از دیروز بگم. دیروز مشغول مرتب کردن اتاقم شدم دلیلش هم اومدن میز کامپیوتر از پایین به اینجا بود که به افتخارش اتاق رو تعویض دکوراسیون دادم. قبلش که شروع کنم مشغول آزادنویسی بودم که توش گفتم چطور اتاقو مرتب کنم که خودمم سورپرایز بشم؟

 

 این آشنایی با قدرت سوال و اثربخشی سوال رو از آموزش های استاد وحید امیدواری یاد گرفتم که مثل یه بازی می مونه. این پرسیدن سوال از ذهن باعث میشه که ذهن بره دنبال جواب مناسبی براش بگرده اما من در عمل دیدم که در واقع ذهن فقط جواب نمی دهد بلکه بهترین پاسخ را به عمل درمی آورد. من دیروز منتظر سورپریز کردن خودم بودم و به طور باور نکردنی در آخر کار سورپرایز شدم.

 

قبل شروع تغییر دکوراسیون فکر کردم طرح ریختم و آزمون و خطا کردم و کلی تغییرات دادم از تهدیدهای اتاق فرصت درست کردم شش تا تهدید را فرصت کردم مثلا کتاب هایی را که جمع کرده بودم تا بیرون اتاق ببرم و چند ماهه هنوز نبردم چیدم شان و نمای زیبایی رو به اتاقم دادند.

.....

ای بابا پس کو ایده ها؟ اینم از تمرین کلمات واستا دوباره بخونم.

 

خدا این کلانتری (استاد شاهین کلانتری) رو از ما نگیره.

آدم وقتی میخونه ش کلی ایده میگره ازش. خب من میخام الان بعد دو دقیقه که در وبش بودم ایده ی که الان به خاطر شریفم اومدو بنویسم.

 

اگه برگردم به کودکی چیکار میکنم چه چیزی رو تغییر میدم؟

 

خب اگه برگردم به کودکی مشق هامو خودم می نویسم البته که خودم می نوشتم ولی یه بار یادم میاد داداشم برام می نوشت کلاس اول که بودم خطوط موربی که برای حروف به کار میرفت مثلا کلاه ک و گ بود رو تمرین میکردم، نمیدونم چرا انجام نمیدادم سختم بود، نمی تونستم؛ تنبلیم میشد یا کمالگرا بودم میخاستم دقیقا شبیه سرمشق یا شبیه کتاب بشه ولی ناشی بودنم اجازه نمیداده دلیلش را نمی دانم فقط یادمه داداشم که دو سال تحصیلی از من جلوتر بود یعنی من که اول بودم او سوم بود برام می نوشت. اگه برگردم به کودکی حتما خودم همان بارهایی که دیگران برایم می نوشتن را خودم می نوشتم تا دستم قوی تر بشه.

 

اگه برگردم به کودکی دوباره و هزار باره آنقدر روی درخت سنجد تاب می خوردم که لذتش در درونم بماند و بماند.

 

همچنین با زبانی تند به چندتا از پسرهای فامیل برخورد می کردم.

 

همچنین از دست خونی تخیلی که ابراهیم ما را از آن می ترساند نمی ترسیدم.

همچنین از گوسفندان و بره بزغاله ها بیشتر لذت می بردم و شیرشان را بیشتر می خوردم. تا همین چند سال پیش از شیرداغ خوشم نمی آمد خصوصا با قند. اگه برگردم به مادرم میگفتم مامان برام شیر سرد بریز.

 

 اگه برمیگشتم عاشق سوباسا نمی شدم می گفتم این فقط یه کارتونه. اگه برگردم کارتون های دخترانه را بیشتر می دیدم مثل حنا، بابا لنگ دراز، آن شرلی و برنامه های مشابه آن دوران.

 

اگه برگردم با دخترهای فامیل بیشتر عروسک بازی می کردم.

 

اگه برگردم به مامانم میگفتم مامان برام دم پایی تازه بخر یا خودم پول ازشان می گرفتم و برای خودم دمپایی نو می خریدم. من با آن دمپایی های پینه بسته ی آبی پررنگ دوست نداشتم برم جاهای عمومی که همه مرا می دیدند.

 

اگه بر می گشتم به کودکی به معاون و مدیر نفهم  یک مدرسه ای میگفتم بی شعور و نفهم بچه را سرصف نمی برن به همه نشان دهند که در فلان درس نمره کم گرفته خاک تو سر آن طرز فکر که این چنین آبروی دانش اموزان را ببرد و آینده ی آنان را کج کند. با همان بیان کودکانه می گفتم می دونین دارین چه بلایی سر بچه ها می یارین؟ یا میگفتم حواستون هست دارین با آینده ی اینا چیکار میکنین و یه تلنگری بهشان می زدم.

 

اگر بر میگشتم به کودکیم دختری آرام و ساکت نمی بودم دختری بی آزار نبودم کلی شیطنت می کردم کلی می دویدم کلی زبون می ریختم و فقط لبخند نمی زدم و مهربونی درونم را با شیطنت و جفنگ بازی و پررویی و زبون درازی مخلوط می کردم.

 

آنقدر بلند می خندیدم که از خنده هایم می خندیدم مثل الان.

 

اگر برگردم کلی کتاب و داستان می خواندم.

 

اگر برگردم کلی شوخی می کنم.

اگر برگردم کلی پیاده روی و بدو بدو می کنم.

اگر برگردم به پسرها خیلی توجه نمی کردم یا باهاش زبان درازی می کردم.

اگر برگردم کلی بازی می کردم.

 

اگر برگردم به قاصدک ها بجای اینکه بفرستمشان آزاده را بیاورن می فرستادم دنبال کتاب.

اگر برگردم انقدر به خودم اعتماد میداشتم که نذارم گاهی بابام برام انشاهای به نام خمینی کبیر بنویسه.

 

اگه برگردم می نویسم آنقدر می نویسم که شکوفا بشم، که علاقم رو درک می کردم که آرزوی نویسندگی می کردم.

....

رفتم پیاده روی چه خوب بود البته بد موقع رفتم. ولی خوب بود حالا بدیش این شد که روضم قضا شد. که چند روزه هی داره قضا میشه باید حواسمو بیشتر کنم تا قضا نشه امشبم باید ساعت 11 بخوابم حتما حتما.

 

چیزایی که نظرمو جلب کرد در پیاده روی مانکن های چشم رنگی بود کاش ازشون عکس میگرفتم اینجا توی پست میذاشتم مانکنهای چشم رنگی نظرمو جلب کرد، به قول استاد رائفی پور قبلا زیبایی در چشم و ابروان سیاه بود که در شعرهای ما هم نمود داشت. الان زیبایی رفته سمت چشم رنگی داشتن.

 

یاد یکی از دوستام افتادم که بین دونفر که یکی چشمان مشکی داشت او را زیبا می دانست من یکی رو که چشم رنگی داشت زیباتر از او می دانستم و باهم توافق نداشتیم.

حال زیبا یا زشت بودن چه صحبتی در موردش هست. اینکه خدا کنه همان طور که ملاک زیبایی در گذشت زمان فرق میکنه ملاک خوبی آدم ها و زیبایی درون فرق نکنه، یا ملاک محبوبیت آدم ها ملاک قبول کردن شان ملاک تحسین کردن شان، انگار آن هم دستخوش تغییرات شده پول داری، تحصیلات نه صرفا علم بلکه مدرک داشتن و شغل داشتن انگار این ها شده ملاک.

 

پیاده روهایی که پستی بلندی زیادی داره خودش یه پا کوه نوردیه برا خودش.

 

 

 

18 مرداد 99 عید غدیر

سلام

امروز روز عید غدیر بود بهت تبریک میگم فاطمه خانم.

...

+خب الان که مثانه م خیلی پره

-اشکال نداره برو دستشویی بهت اجازه میدم چون میخام بعد نوشتن بلافاصله بخوابی. نه نه اجازه نمیدم چون نیاز به دستشوییت بیشتر میشه منظورم اینه که نوشتن این هزار کلمه یه 40 دقیقه ای طول میکشه میخام نزدیک خواب بری که حین خواب باز بیدار نشی از شدت نیاز به بیرون روی، البته چقدرم که من میرم.

 

داشتم توی وبلاگم پستامو می خوندم اون پستایی که توش گفتگو راه انداختم خیلی شیرین و بانمکه دوستشون دارم کلی بلغور ذوقی داشتم. میخام الان یه کاری کنم بیام باز گفتگو راه بندازم. اونقدری گفتگو کنم تا برام عادی شه. هی نَرم زمان بزارم و دوباره خوانیشون کنم.

 

خب بین چی گفتگو راه بندازم؟

بین همین مثانه و تنبلیم خوبه؟ خخخ اره

 

+مثانه: اووخ چقدر درد دارم

-تنبلی: تو همیشه درد داری، یه بار ندیدیم بی درد باشی

+واقعا که همش تقصیر تویه این دردای وقت و بی وقتم

-به من چه؟

+اه الان میگم به تو چه. شبا از موقعیکه میری تخلیم میکنی تا خوابت میبره یه سه ساعتو اندی میشه

-خب خوابم نمی بره

+صبحا هم که خوابت میاد از نزدیکای ظهر که بلند میشی به ضرب و زور من تا یک ساعت فیکس توی تخت خوابت وول میخوری و یک ساعت بیشتر منو منتظر میذاری

-خب خوابم میاد

+چه خوابت نبره چه خوابت بیاد در هر دو حالت برات فرقی نداره

-ای بابا غرغرو هم شدی جدیدا

+چیکار کنم خوب بهم نمیرسی

-من اگه تووی کار رسیدن بودم اسمم تنبلی نبود

+تنبل خانومی دیگه راست میگی. میگم یه سوال تا حالا پیش اومده تنبلی نکنی؟

+نه من وظیفم تنبلی کردنه جز تنبلی ازم انتظار نمیره

-چرا من انتظار دارم که تنبلی نکنی یا حداقل اینقدر شدید نباشه کمترش کنی

+خخخخخخ

-چرا میخندی

-به یاد یه خاطره ای افتادم از یکی از دوستای تنبلوم

+چه خاطره ای برامنم تعریف کن

....

-یه بارم یه حاکم شهر میاد برای بیکارای تنبل ...

+یعنی تو حاضری صاحبت بمیره ولی دست از تنبلی برنداری؟

-آره چون واسه این ساخته شدم تو میتونی به مار بگی نیش نزن یا خودت می تونی پر نشی یا پر بشی ولی تخلیه نشی؟

+نه

-هرکسی را بهر کاری ساختند

+ولی من معتقدم هر کسی می تونه رشد کنه حتی تو

-رشد رو توی چی می بینی

+اینکه بهترشی بالاتر بیای

-یعنی کمتر تنبلی کنم؟

+آره

-نه. ما رشدمون در اینه که تنبل تر بشیم هرچه تنبل تر مرتفع تر. ما تنبلِ تنبلا داریم اون آقا بالاسرمونه، بهمون دستور میده ما گاهی تنبلیمون میشه از فرامین تنبل وار اون اطاعت کنیم

-چقدر شما پیچیده این

+ما موجود فلسفی هستیم

-اوهوم

+ما اگه تنبلی نکنیم می میریم

-اگه کمتر تنبلی کنی چی؟

+در آستانه مرگیم

-گاهی هم تغییر ماهیت میدیم ولی به هرحال ماهیت هم تغییر کنه دیگه ما اون ماهیت خودمونو نداریم و یه جورایی همون مردنه

-عجب

+آره از تنبلی بیزار نباش تنبلی قشنگه

-فِرَه فِرَه (یعنی خیلی خیلی، کلمه ی کُردی است)

+ما خیلی هم باهوشیم

-چطور؟

+ببین الان چطور سرتو گرم کردم هم دردت یادت رفت هم من چاقتر شدم و رشد کردم

-خب بسه بسه پاشو منو ببر اعصاب ندارم.

 

خب اینم از گفتگوی بین مثانه و تنبلیم

 

حالا یه گفتگو دیگه. حالا باشه این مثلا آزادنویسیه ها انشاء و پست که نیست که هی بینش فکر کنی.

...

راستی چه گفتگو خوبه قوه خلاقیتو پرواز میده. با نمکه و یه طنزی داره.

 

اون کی بود توی خوابم میگفت فاطمه خانم؟ دیشب خواب می دیدم نه شب نبود صبح هفت به بعد که مرضیه فیضی زنگ زد منو بیدار کرد بعدش خوابیدم مرضیه رو خواب میدیدم. خب ولش کن رویا خواب خوبه بیام خوابامو اینجا تعریف کنم بشکفمشون و قشنگ و دقیق توصیفشون کنم شاید خودش یه راه جالب برای نوشتن و درمان باشه.

...

چرا نوشتن؟

...

مضرات ننوشتن؟

...

آزاد می نویسم تا ازاد شوم.

 

20 مرداد 99

امروز روز فوق العاده ای بود برایم چون با برنامه ریزی پیش رفتم. با برنامه ی اصولی و جدید که متنوع بود برام و بهم سرعت میداد. برنامه اینجوری بود که نیم ساعت کتاب می خواندم و نیم ساعت کار دیگه انجام میدادم. اون کار دیگم مثلا ناهار بود. در عرض ده دقیقه من ناهار می خوردم یعنی یه نیم ساعت رو هم غذا میخوردم هم دستشویی می رفتم هم کار دیگه می کردم. یعنی خیلی برام عجیب بود ناهاری که دو ساعت طول میکشید الان در ده دقیقه من خوردم مثل فرفره.

 

شیوه ی جالبیه ها از استاد کلانتری یاد گرفتم که 12 ساعت رو برای نوشتن 12 هزار کلمه صرف می کرد در یک روز البته نه همیشه.

 

صدای آژیر آموبولانس اومد هنوز ته صداش هست انگار که یک کرونایی اضطراری رو می بردن خدمت رسانی کنند. البته که از کرونا غول ساختیم به قول بابام همش از ترسه که می میرند می ترسن از غول کرونا. یاد داستان زنبور و مار افتادم که درکنارش یاد خانوم غلامی برام تداعی شد چون اون شبی که اومدن خونمون اونم این داستان رو تعریف می کرد.

 

راستی امروز توی کتاب استاد صفایی مسئولیت و سازندگیش می خوندم که تدبر یعنی تهیه مواد خام برای فکر. میگفت ما بیام روی حالات خودمون مطالعه داشته باشیم حالات مختلفمون رو در شرایط مختلف بسنجیم و یادداشتشون کنیم و طی زمان برسیشون کنیم روزانه هفتگی ماهانه تا خودمان را قشنگ بشناسیم و اون وقت کنترل و رهبری و رشد بدیم.

 

به نظرم خوبه در مورد مسائلی که میدونی و دوست نداری کسی ازشون بدونه و احتمال میدی شخصی یا اشخاصی راجع به اونا کنجکاوی کنه براشون یه جواب از قبل آماده داشت تا دچار دستپاچگی نشد.

 

از این ویژگیم خوشم میاد که قدرت نه گفتنم قوی است و در بحث وقت نمار خصوصا با کسی شوخی ندارم معمولا این خوبه الحمدلله خدارو شکر.

 

یه چیز قشنگ عین صاد میگفت چرا مقلد باشیم اگه اون کسی که ازش تقلید میکنیم یه منطقی پشت کارش هست خب چرا با منطق نپذیریم اون کار رو و فقط به تقلید بسنده کنیم و اگه بی دلیل و منطق باشه کارش، آخه من چیم از اون کمتره که ازش تقلید کنم بیام خودم طرح بریزم. مگه من چیم کمتره راست میگه واقعا.

 

یه چیزی امروز توجه کردم بعضی ادما بچه تر که بودم برام خیلی احترام داشتن چون بزرگ بودند و شخصیتشان عمیق و پخته بود برایم اما الان که تحصیلاتم بیشتر شده یا سنم بالاتر رفته آن آدم ها دیگر برایم جذاب نیستن.

 

 

 

9 مرداد 99

امروز ملی میگفت این مطالب وبتو خودت می نویسی یا از بیرون از جایی میاری گفتم خودم می نویسم چطور؟ گفتش قلم خوبی داری.

 

این وبلاگ نویسی گذشته هم حالا داره به دردم میخوره.

 

ده هزار تا کلمه تا حالا نوشتم عالیه خودش یه کتابه.

 

خب من امروز نسبت به دیروز تاخیر رضامندی بهتری داشتم چون امشب بر خوابم غلبیدم و هزار کلمه رو دارم مینویسم.

 

امروز نسبت به دیروز شادتر بودم چون تجربه بازخورد ملی رو نسبت به نویسندگیم گرفتم و انرزی گرفتم.

همچنین از خودم که فیلم گرفتم همش خمیازه می کشیدم خندیدم.

هم اینکه سر نماز یه ایده ای به ذهنم اومد که ضبطش کردم و چون سر نماز بود کلی خندیدم.

 

من امروز نسبت به دیروز متمرکز تر بودم چون توی تمرین زنگ انشاء خیلی تمرکز داشتم و همچنین یه ایده ای به ذهنم اومد که بیام روزمو زمان بندی کنم و جیره بندی کنم به این صورت که صبح تا ظهر مصرف محتوا داشته باشم یعنی مطالعه کنم. ظهر تا شب هم تولید محتوا کنم و تمرین های نویسندگی رو انجام بدم و شب هم توزیع و انتشار محتوا های تولیدیمو داشته باشم بعلاوه عادت هزارکلمم.

 

خب امروز متوجه یه چیزی شدم در این جیره بندی و اونم موج زدن بی حوصله گیم و بی انگیزگی و نامنظمی و بیشتر ابهام در بخش تولید محتوا.

 

16 مرداد 99

هههه دیشب کلی با ذهن و احساس و خلاقیت و قوه شعریم بازی کردم و اینجا 1000 کلمه به تایپ رسوندم ولی بعدش سیو نشد برام، یعنی سیو نکردم و همه پرید از مستند شدن.

 انگار مطالب دیشب درونیات و احساسات عشقولانه، از دیده شدن شرم داشتن و فرار رو به قرار ترجیح دادند. خب حالا حتما خیریتی بوده مهم این بود که من به تعهدم عمل کردم و هزارتای هر روزمو نوشتم، همین الان یکی از ویژگی های خوبم برام تداعی شد چی؟ سختکوشی.

 

 سختکوشی من برا خودم زبانزده البته آن هنگام که خودم بخوام و علاقه داشته باشم به موضوعی براش جون و دل می دم و کم نمی ذارم چه بسا زیادم بذارم، آره زیاد می ذارم اینقدر غرقش می شم که نیاز های اساسیمو توجه و بروز نمیدم یعنی بیچاره ها یا نمیان یا اینقدر اومدن و از من بی توجهی و بی اعتنایی دیدن که از آمدن مجدد مایوسند.

 مثلا معده ی خالی وقتی میگه گشنمه من انگار صداشو نمی شنوم وقتی که درگیر نویسندگیم یا مثانه ی مبارک میگه من الان نیاز به تهی شدن دارم میگویم باشه باشه صبور باش، بیچاره صبر برایش سم است.

 خانوم دکتر همه جا صبر خاصیت رشددهی ندارد، حالا تا ناصح درونم روی منبر نرفته بحثو عوض کنم غرض اینکه خواستم بگم که من خیلی کوشا و سختکوشم.

 

 داشتم مطلب 30 ایده برای شروع تولید محتوا از ناهید عبدی می خوندم که در مدرسه نویسندگی باز نشر شده بود و بعد در آخر متن اینستا و تلگرام ناهید عبدی اومده بود رفتم و 20 دقیقه از زمان رو صرف آشنایی با دنیای این نویسنده ی خوش ذوق کردم.

 

خب بریم سراغ بازپرسی های رشدآمیزم:

من امروز نسبت به دیروز اعتماد به نفس بیشتری داشتم آن هنگام که ...

همچنین آنجا که با احساسات خودم رودررو شدم و نوشتمشان.

 

من امروز نسبت به دیروز تاخیررضامندی بیشتری داشتم آنجا که صبح بعد خواب فقط 5 دقیقه به اتلاف رفت.

و آنجا که درحمام بی توجهی کردم به بیشتر ماندن.

و آنجا که دوست داشتم با ناهید عبدی بیشتر آشنا شم ولی فعلا جزء برنامه های ناخواندم بود به همین جهت بیشتر از بیست دقیقه نذاشتم زمانم گرفته بشه.

 

من امروز نسبت به دیروز از نظم بیشتری برخوردار بودم چون اتلاف هایم هم را مدیریت می کردم.

 

من معتقدم آن رشدی که آدم در طول زندگیش بدست میاره اگه حجاب کامل یا خوبی نتیجش نباشه به نظرم آن رشدش پایش می لنگد رشد کاریکاتوری است کامل و پخته نیست.

 به هر میزان که رشد بیشتر میشه باید آدمو سالمتر کنه به نظرم بی حجابی یا بدحجابی علامت سلامت نیست میگن بابا اینجوری بزرگ شدن از بچگی توی خونواده بیحجابی بودن جزء فرهنگشونه، ولی من میگم آدم به سن بلوغ که میرسه و دنیا رو از یه دریچه دیگه می بینه از یه دریچه نو و تازه، توی اون سن به قدرت تشخیص هم می رسه و خدای عادل براش فضای انتخاب رو فراهم می کنه و همون قدر که می تونه بدحجابی رو انتخاب کنه می تونه باحجابی رو هم برگزینه،

 

حتما میگی کدوم انتخاب از اول بیحجاب بوده، دلبندم مجید قبلا براش انتخاب کردن فرهنگ و سطح خونوادش نوع پوششو حالا تو هی بگو انتخاب.

 

 نه من میگم توی سن بلوغ آدم به تشخیص می رسه تشخیص بین خوب و بد و خوب خوبتر و بد و بدتر و ترین. حالا باید انتخاب کند که برآن حال سابق بماند یا تغییر رویه دهد این خودش انتخاب است، ماندن یک کلمه ماندن، یعنی ماندن بر گذشته یا ماندن بر مواضع جدید. اگر چنین نباشد و همه اش را بندازیم گردن فرهنگ و تربیت خونوادگی من به چنین خدایی رای عدالت نمی دهم و خدایی هم که عادل نباشد ناقص است و خدایی هم که ناقص باشد ضعیف است و کامل نیست و نیازمند است و آنکه نیازمند باشد کسی دیگر نیازش را برطرف می کند و خدایی که برتر نباشد و کامل نباشد نمی تواند خدایی کند چون نیازمند است من چنین خدایی رو نمی پرستم.

 

17 مرداد 99

سلام سلام سلام سلام

بیست تا سلام صدتا سلام

 

باید ورزشم بگنجونم توی کارم تا خوابمم تنظیم بشه و زود بخوابم و زود پاشم.

 

 بذار درباره چیزای دیگه حرف بزنم.خب چی بگم وقتی میخونی و مینویسی انگار ذهنت آماده تره ولی اشکال نداره این نوشتن رو میذارم برای حالت نخونده ذهن خالی کن. چون وقتی ورودی میدی ذهنت درگیر ورودی های جدیده و خب حرف جدید هم تولید میکنه ولی وقتی ورودی نمیدی ذهنت خودش از خودش جنم نشون میده شاید این شیوه ایده ش و خلاقیتش یا خاصیت درمانگریش بیشتر باشه چون شخصی تر میشه و برون ریزی عمیقتری میشه .

ذهن میره به اعماق ناخودآگاهش و دنبال هزار کلمه است برای بیرون ریختن . چقدر عالی هزار کلمه بریز بیرون یالله، خب اونم چاره ای نداره خودشم نخاد نمیشه چون کلمه ها خودشون میان بیرون و سریز میشن.

 حتی یه کلمه یا یه مفهوم ممکنه بارها و بارها تکرار بشه روی صفحه، این یعنی، اون توی ذهن خیلی تکرار شده و جا خوش کرده عمیقا و همچنین مثل یک انسان کلی برای خودش خونه و ویلا گرفته و خودشو وسعت داده یعنی دارایی هاش زیادن. جالبه یه لحظه احساس کردم رفتم به عمق ناخودآگاهم و دارم راه میرم توش خوبه خوبه ادامه بده برو توش ببین دیگه چه خبره .

 

6 مرداد 99

خودم که به نویسندگی خیلی علاقه دارم و یه چیز دیگه هم توی نوشته هام دقت کردم که من خیلی علاقه دارم خودمو نشون بدم یعنی حتما توی نوشته هام یه خودی از خودم نشون بدم و یه حرفی از خودم بیارم و یه تایید و تحسینی از برق چشای مخاطبم و از کامنت های رنگین و خوش آمدنش دریافت کنم این حس برا چیه؟ اصلا حس نویسنده سازی هست یا نه؟ و آیا این حس میتونه بهم ضرری برسونه یا نه و یا حس خنثی و یا حس طبیعیه؟ این آیا برای خودم یا رشدم یا توسعه نویسندگیم ضرری داره یا نه و اگه ضرر داره چطور باید کنترلش کنم.

 

ولی اون حسو خیلی دوست دارم حس مثبتی بهش دارم اینکه یه جوری خودمم در داستان یا در هر اثر تولیدی بیارم لذت می برم و هر وقت اون اثر رو بخونم خسته نمیشم و واسم تکراری نمیشه چون همیشه خودمو توش می بینم و جالبه احساس میکنم که خواننده و مخاطب هم حس منو دارن و بی نهایت لذت می برن از اثرم، حالا جدای از جنبه ی خودنمایی و جلب توجه کردنی که توش دیده میشه، حس می کنم کل اثرات و نوشته هام همون طور که برا من لذتبخش هستن واسه دیگران هم هستن و از خوندنشون لذت می برن و علاقه به دنبال کردن مطالب دیگمو دارن.

 

خب کاری نداره فاطیما خامونم بیا اینو بسنج ببین چقدر مخاطبات تو رو دنبال می کنن و به مطالبت علاقه نشون میدن بالاخره اگه علاقه مند باشند اولا آمار بازدید سایتت هر روز هر روز بره بالاتر دوما کامنتات بره بالا و کامنت هایی هم که دریافت میکنی این بازخورد رو بهت بدن ثالثا مخاطبین ثابتی داشته باشی که همیشه پیگیر مطالبت باشن و تو اینو می تونی از حضورشون و از بازخوردهاشون دریافت کنی و خودتو رشد بدی بر اساس انتقادات و پیشنهادای خوبشون.

 

7 مرداد 99

میخام یه کار جالبی بکنم، از کلمه های دفترچه کلمه برداریم استفاده کنم و با خلاقیت توی متنم استفاده کنم، پیوستگی مطالب منوط به پیوستگی ذهن منه.

دلم واسه یه دعای مَشتی، تنگ شده دعایی که پرمایه باشه مثل افتتاح مثل کمیل مثل ابوحمزه، حیف باید ساعت خوابمو کم کنم تا به اون برنامه ها هم برسم دلم الان حرمم خواست.

پریسا دماغشو رفت عمل کرد دماغ به این خوشکلی دارم هی بهم میگن برو عمل کن من همین دماغمو دوست دارم باشه بزرگ.

 

چه خوبه یه کوه محکم مثل خدا مثل حسین پشتت باشه. من به هیچ کدوم از کارهای نیک و حسنه ای که کردم هیچ امیدی ندارم دستمو اون دنیا بگیره به همین روضه ها دلخوشم چون با تمام اخلاص میشینی یه گوشه واسه غم اهل بیت الهی قربونشون برم زار میزنی دلت رنجور میشه طاقت نمیاره.

 

خودخواهانه بگم الحمدلله که قبل حسین نبودم و الان این نعمتو دارم که بتونم عاشقانه واسه حسین و غم هاش بسوزم. این سوختن رو دوست دارم. البته گریه بر حسین محدود به هیچ دوره ای نبوده از قبل خلقت این دنیایی حسین از زمان آدم و حوا بوده تا الان و همه ی پیامبرا برا غم حسین زار گریستند و بهره هاشو بردن.

 

راستی چه بهره ها در اشک بر حسین هست چه سِرّیه که اولیاء همه بر حسین گریستند چه رازیه که تا نسوزی بر غم حسین به جایی نمیرسی و همه آنانکه گریستند و سوختند به جایی رسیدند و همه آنانکه به جایی در مقامات معنوی رسیدن لاجرم بر حسین گریستند چه سریه؟ من خودم که یکی از سرهاشو اخلاصش میدونم خالص خالصه یکی دیگشو تناسب با امام زمان میدونم سنخیتی که با وجود نازنینش پیدا میکنی چون آقا هم صبح هم غروب بر جد غریبشان گریه میکنند.

 

8 مرداد 99

وقتی یکی می خاد به هم بریزدت باید چیکار کنی؟

باید عصبانی بشم؟ ناراحت؟ غمگین؟ یا خونسرد و بی توجه؟

وقتی میدونی که طرف میخواد حرصتو در بیاره خب چرا عصبی بشی؟

 

آدم با حرف زدن با دیگران در مورد یه چیز تلخ تلختر میشه ولی با نوشتن آرومتر میشه، البته شاید چون با دیگران حرف میزنه باعث آزردگیش میشه شاید اگه تنهایی با خودش حرف بزنه آروم بشه یا برعکس اگه با دیگران نوشتاری حرف بزنه شاید آروم نشه نمی دونم باید امتحانش کنم. چه خوبه اینو بعد اینکه روی خودم آزمودم روی دیگران هم بیازمایم یعنی مثلا تو وبلاگم یه چالش برگزار کنم و بازخورد بگیرم البته وبم که هنوز نوپاست و مخاطبین زیادی نیومدند.

 

راستی چه خوبه که تمرین حرف زدن رو هم داشته باشم از خودم فیلم بگیرم.

راستی یه ایده ای الان به ذهنم رسید که بیام واسه افزایش دایره لغاتم در حرف زدن از دفترچه کلمه برداری هم استفاده کنم و سعی کنم آنلاین در موردشون حرف بزنم یا ببافم.

 

آها راستی ایده من امروز نسبت به دیروز بهتر بودم:

خب من امروز نسبت به دیروز منظم تر بود نظم فکری و انرژیکی خوبی داشتم هم مطالعه ی بیشتری کردم هم روی پست نفس گیر وبلاگ تمرکز کاملی داشتم تا جایی که داشتم می نوشتم متوجه اومدن بابام از بیرون از سرکار نشدم با وجود اینکه در هم صدا میده وقتی میاد ولی من متوجه اومدنش نشدم. پست وبلاگ امروز که مباحث تخصصی آماری داشت 5 ساعت و نیم ازم زمان گرفت این واژه ی آماری رو باید اصلاح کنم بجاش بذارم پزوهشی، روش تحقیقی که زشته.

 

9 مرداد 99

سلام. امشب خواستم قید هزار کلمه رو بزنم چون یه لحظه منو چرت گرفت، ولی گفتم نه. مشغول برطرف کردن مشکل درج تصویر در وبم بودم که یک ساعت و اندی سرچم به جواب نتیجه بخش ختم نشد.

دستام خشکی میکنن مثل کویر و نیاز به رطوبت دارن به کرم مرطوب کننده ولی بلند شدن و طی کردن دو قدم رفت و دو قدم برگشت و خود را به کرم رساندن به مزاق حوصلم خوش نمیاد و همین کویربودن پوست دستم رو ترجیح میده به قدم فرسایی و فتح فاصله ی طولانی و زمانگیر و نفسگیر تا کرم، جوابی که حوصلم به اعتراض دستانم میده اینه که با نرمی و لطافت وجود خودت ظاهرت رو مرطوب کن. و دستانم از اعتراضش منصرف می شود از ادامه اعتراضش و خشمشو از حوصلم سرکوب میکنه. می ترسم برای این خشم های سرکوب شده. کاطمین الغیظ یعنی چی؟ اینکه خشمتو فرو خوری با سرکوبی که یک مکانیزم دفاعی در روانشناسی است چه فرقی داره؟ نفهمیدم همون دوره دانشجویی هم برایم سوال بود.

 

راستی اون موقع بحث حوصله شد یاد اون داستان تنبل ها که در حمام بودن از استاد صفایی افتادم، بعد نیست این داستانشو و داستانک های قشنگ دیگشو توی پست هام بیارم. راستی تمرکز هم خوب چیزیه کلی میشه روش مانور داد از اصل و چیستی اش تا کارکردهاش تا نتایجش و تا تجربه های من.

پنج شنبه 2 مرداد

سلام چه روز خوبی دارم امروز کلی تمرین نویسندگی کردم و کلیت و برنامه ی ثابت هر روز رو ریختم، ایشالله دیگه قراره به شدت روی تمرین ها متمرکز بشم و اون 10 هزار ساعتی که میگن واسه هر کاری بذاری توش متخصص میشی رو رکورد 10 سال زمانبریشو بشکنم.

 

من امروز نسبت به دیروز منظم تر بودم چون همه ی تلاشم این بود که تمرین ها و عادات نویسندگی رو یه جا گردآوری کنم و به صورت منظم چیدمشون توی یک پوشه.

 

خیلیییی جالبه خصوصا این غذاهای اخیر این ایده که آنلاین اومد توی ذهنم که من امروز نسبت به دیروز تغییر کردم در سطوح متنوعی که ذکر شد و خیلی سطوح دیگه که میشه بهش پرداخت و از فردی به فرد دیگه متفاوت خواهد بود، چقدر حس خوبی دارم چون لینکی پیدا کردم بین مشاوره و نوشتن، اصلا خیلی ایده ی بکریه چون خیلی اثرات شگفت آوری داره خصوصا در روزهای آتی، اگه هر روز توی ذهنم باشه که میخام حداقل یه مورد عملی توی رفتارم مثال بزنم که مثلا اعتماد به نفسم بالاتر رفته یا شادی من بیشتر شده امروز نسبت به دیروز خب این یه عادت میشه که هر روز یه قدم بردارم چون خودمو ملزم کردم که حتما یادداشت کنم و یه جور تعهدی میشه.

 

جمعه 3 مرداد 99

خب امروز فهمیدم وقتی واسه ایده می مونی سراغ یه کتاب برو خصوصا یه کتاب غنی و قوی و پای بوس کتاب بشو اونوقت ایده ها رخ نمایی میکنن و به ذهنت سرریز میشن.

 عاشق لحظه سرازیری ایده هام که دستپاچه میشم زود ثبتش کنم و تا قلم کاغذ دست میگیرم بعضیاش می پرن.

 

امروز روز پرباری داشتم و قرار شد که برنامه ی مطالعاتی هم بذارم تا مغزم و ذهنم تغذیه بشن برا نوشتن به قول استاد کلانتری ورودی بگیرم و خروجی داشته باشم و این مدام باید در رفت و آمد باشه بین خواندن و نوشتن. خب امشب قراره برم بیرون عابر بانک پول انتقال بدم. مهم نیست بیا بگو از غذاهای خوشمزه ی منوت چه خبر.

 

خب من امروز نسبت به دیروزم سریعتر بودم چون یه جا موقع غذا خوردن یادم اومد و تسریع بخشیدم همچنین حین نوشتن 4 صفحه از 200 صفحه هم یادم که اومد خیلی سریعتر مینوشتم. خدایا شکرت.

 

نه گفتن به خود هم مثل نه گفتن به دیگران از مظاهر اعتماد به نفسه.

 

باید حواسم باشه و یه چک لیست واسه این مواقع درست کنم که اگه کسی خواست با بدگویی منو الکی درگیر کمبودهای خودش کنه خودمو قربانی خواسته های نابجای اون نکنم و وقت و انرژیمو تلف نکنم.

 

من امروز نسبت به دیروز خوشحال تر بودم چون موقع خوندن شعر حافظ ذوق درونی زیادی داشتم که یه غزل کمم بود دوتا خوندم.

 

4 مرداد 99

سلام. مستقیم برم سر اصل مطلب:

امروز نسبت به دیروز منظم تر بودم  چون یکسره برنامه م جلو چشام بود البته برنامه که نه منظورم کارهام بود لیست طولانی چک لیستایی که باید هر روز توشون تیک بزنمه.

سعی می کردم فقط کار اصلیم همین باشه و به متفرقه ها و امور غیر ضرور نپردازم مثلا ناهار رو در عرض 20 دقیقه نوش جان کردم. و اتلاف وقت امروز بعید میدونم داشته باشم.

 

امروز نسبت به دیروز تاخیر رضامندی بیشتری داشتم چون صبح که از خواب پا شدم طبق معمول همیشه که نیم ساعتی در تختخواب به بالا اومدن ویندوز میگذرونم سریع پا شدم و نذاشتم به یه دقیقه برسه و ساعت 7 و نیم رفتم پایین.

 

امروز نسبت به دیروز از هوش هیجانی بهتری برخوردار بودم چون به جدل الکی ادامه ندادم هر چند حواسم به عصبانیت صدام نبود.

 

امروز نسبت به دیروز خوشحال تر بودم چون دوتا پست از استاد کلانتری خوندم و به فضا رفتم از شدت ذوق.

 

آها بیام داستان بگم. یکی بود یکی نبود یه فاطمه ای بود خیلی دختر مستعد و توانا و باهوشی بود که بعد سال ها بعد سی سال حالا استعدادشو کشف کرده خب حالا که کشف کرده میخاد برا خودش برا چند سال آینده ی خودش رویا بباره خب میخاد بگه از اتفاقات و تجارب و افتخارات خوب آیندش.

 

خب فاطمه ی قصه ی ما هنوز یه هفته ای میشه با استعداد درونیش یعنی نویسندگی آشتی کرده نه آشتی خوب نی چون قهری نبوده آشنا شده کشف کرده و حالا به شدت مشغول تمرین ها و ایجاد عادات نویسندگی در خودشه خب فاطمه میخاد که در نوشتن ...

.... خب پس فاطمه به این نتیجه رسیده که باید یه چک لیست رشد کیفی نویسندگی رو درست کنه و روش کار کنه.

... فاطمه ی ما میخاد که هر روز و هر روز بنویسه و با نوشتن رشد کنه و بزرگ شه.

 

... خب حالا میخام از خشم درونم به یکی حرف بزنم ...

 

6 مرداد 99

باید برم یه کیبورد یا کیورد تهیه کنم که سیال باشه و کلیداش روون تر و پر احساس تر باشن از صفحه کلید لیبتاب.

 

ای جان موسی کوتقی داره میخونه.

 

+تمرین آزاددنویسیه یا تمرین تایپه؟

 -هر چه دوست داری اسمشو بذار ولی من به شخصه از تایپ ده انگشتی بسیار لذت میبرم.

+ بله بایدم ببری ولی حواست هست که زمان میره ولی تو هنوز هیچی ننوشتی؟ خب چه کاریه تو که اینقدر علاقه به تایپ ده انگشتی داری یه زمانی بذار تایپ ده انگشتی کن یه متنی رو. اصلا یه متنی از همین تمرین های نویسندگیت انجام بده که نیاز به فکر و تامل داشته باشه نه این آزاد نویسی که باید دستت و فکرت رو رها کنی تا خودش بره.

در صفحات صبحگاهی به خودکار و قلمت اجازه جولان میدی اینجا باید به انگشتان و دستات بذاری هر چه دل تنگشان میخاد بگن و تایپ کنن. بذار صفحه ی ذهنتو بیارن جلو چشات ببینی توی اون کله ی مبارکتان چه میگذره.

-تشنمه آب میخام. انگار داره از آب بدنم کم میشه که هی به آب احساس نیاز میکنم.

+ آره دیگه بدنت اسم پیاده کردن ذهنیات به عینیات اومد فرصتو غنیمت شمرد و ابراز نیاز کرد یعنی اظهار نیاز کرد.

 

وقتی مرددی تصمیم نگیر مجبورت که نکردن.

 

خب دیگه چی توی ذهنمه؟ همش از نویسندگیه و نویسندگی. خب مگه بده؟

 

وقتی ذهنت از اطلاعات ناب پر باشه مواد خام بیشتری داری برا ساختن و تولید محتوای جدید و بکر.  وقتی هم که تنوع این مواد خام بیشتر باشه موجود جدید محصول جدید هم متنوع تره و جذابتر.

 

دوشنبه 30 تیر 99

عاشق یه چیز دیگم هستم عاشق اون لحظاتیم که ایده میاد سراغم من خودمو یک آدم یک ذهن سرشار از ایده میدونم

یاد ایام دبیرستان و دانشگاه بخیر که کنار کتابای درسی بیچاره هی ایده هامو می نوشتم. از یه جایی به بعد دیگه نمی نوشتمشون در عوض با اختصار این رمز قراردادی رو می نوشتم "من من من و سه تا علامت ستاره دور این سه تا من" که محصورشون میکرد اینو تعریف کرده بودم که یعنی این علامت ایده است هر جای کتاب که کمم نبودن تا از خوندنش یه ایده ای به ذهنم میرسید کنار خطش علامت میزدم من من من با ستاره هاش که اون موقع فرصت پرداختن به اون ایده رو نداشتم بعدا سر فرصت برم سراغشون که بعدنی هم هیچ وقت نبوده،

شاید یکی از دلایلی که دوست نداشتم کتابای درسیمو بیرون بریزم همین علامت های ایده باشه تا حالا هم مراجعه نکردم ببینم اون ایده ها چی بوده و اصلا الان اون خطو بخونم یادم میاد از ایده ی اون لحظه؟ آیا؟ نمیدونم شاید ولی بعید میدونم.

 بعدنا یعنی همین چند ماه اخیر فهمیدم که استعداد ایده دادنم زیاده یه جا یاد گرفتم که ایده هامو توی دفترچه ثبت کنم و این کارو کردم البته خیلی وقته سراغ دفترچه ی ایده نرفتم باید توی تمرین های نویسندگی این ایده ها رو به طور روزانه بگنجونم تا هم ثبت بشن هم چون روزانه است ایده خودش یاد بگیره هر روز حضور داشته باشه و یه جور تقویت عضلات ایده دادن باشه.

واقعا نام کتاب سال من اسم ارزشمندیه برای این فایل. من این کتابو خیلی دوست دارم چون نکات ارزشمند زیادی توش میبینم البته برنمیگردم بخونم چون نفس تمرین اینه بعدنا میشه ولی الان نه ولی مطمئنم بعدا که برگردم بخونم کلی شگفت زده میشم نوشته ها منو سورپرایز میکنن نوشته هام.

مخاطب نوشته مخاطب نوشته کی باشه؟

خود ادم یا دیگران هردو میتونه باشه بستگی به مفهوم و ایده ی اصلی متن داره ولی یه چیزایی که ممکنه واسه خودت بنویسی واسه دیگران مناسب نباشه یا برعکسش که این ضعیفتره. خب مخاطب کیه مخاطب شناسی چطوره لازمه؟ متنتو واسه خوشایند مخاطبت تغییر بدی دستکاری کنی جهتش بدی اینا همه مطرحه، ولی یه چیزی که مهمه فک میکنم نباید مفهوم مورد نظر خودمو فدای خوشایندی نظر مخاطب کنم یه جوری ریاکاری در نوشتن چه جالب مفهوم جالبیه ها ریاکاری در نویسندگی خخخخ میبینی فاطمه جون چه ذهن سرشاری داری، هی کلمه و مفهوم تولید میکنه عاشق این کارم.

یادمه توی دانشگاه بعد کارشناسی میخاستم تغییر رشته بدم برم یه رشته ای که توش اکتشاف باشه کشف کنم یه چی یا چند تا چیزو ترکیب کنم و یه چیز جدید خلق کنم، روحیه ی کنجکاوی و ابتکار سر همین علایق فکر میکردم داروسازی اون رشته میتونه باشه که بیام دارو تولید کنم ترکیب کنم یه چیز جدید بسازم خخخخ در اشتباه تشخیصی بودم داروسازی تو رو میکنن توی داروخونه نسخه بپیچی طبق یک نسخه ی مشخص یک آموخته ی ثابت یک شغل یکنواخت بدون ابتکار یا نهایت با پژوهش های فراوان یه داروی جدید رو کشف کنی کلی آزمایش بدی تا بعد با کلی فیلتر ثبت بشه یعنی درگیر کار اجرایی بیشتر میشی تا خلق و ابتکار خلق و ابتکار فقط همون لحظه است کوتاه. خوب بود کنکور تجربی رو جدی پیشو نگرفتما.

 

حالا احساس میکنم نوشتن اون عرصه ی خلق و تولید مدامه. مینویسی یه دفعه بدون برنامه ریزی یه خلقی اتفاق میفته و کلی ذوق زدت میکنه هر چه بیشتر بنویسی بیشتر خلق میکنی و بیشتر شگفت زده میشی، یه کار خیلی هیجانی و پر فراز و فرود. یکنواخت نیست شاید از بیرون روند نوشتن یه چیز ثابت و یکنواخت باشه ولی در خود نوشتن در مسیر نوشتن یکنواختی نیست کلی اکتشافات، کلی ایده ی جدید، کلی آفرینش کلی هیجان کلی دستاورد کلی کلی کلی ... تموم شدنی نیست.

چهارشنبه 1 مرداد 99

 بسم الله الرحمن الرحیم

هرکاری بی بسم الله شروع شه ابتره خب کارمونو از ابتری در آوردیم.

امروز خیلی چیزا یاد گرفتم. کلی فیلم شاهین کلانتری از اینستاش دیدم که سراسر مطلب و نکته بود خیلی خوشحالم که اومدم توی این مسیر یعنی خدا هدایتم کرد به این مسیر، این راهیه که جای رشد فراوونی برام داره و همه جانبه ارتقائم میده. ایشالله دیگه از این به بعد با همین چیزهایی که یاد گرفتم که کمم نیستن شروع میکنم و هر روز خودمو بروز میکنم و تمرین های نویسندگی رو انجام میدم. استاد کلانتری روزی 18 ساعت گاهی 20 ساعت کار میکنه خیلی عجیبه معلومه کم میخوابه.

خب امروز از استاد یاد گرفتم که منوی خوشمزه ی نویسندگی برا خودم درست کنم خب من میتونم توی لیست منوم این غذاها رو بگنجونم: البته این لیست واسه آزاد نویسی هست همین فایلی که من الان دارم مینویسم که روزی 1000 کلمه در 30 دقیقه است ولی ایشون سه برابر این حجم و زمان مینویسن یعنی 3000 کلمه در عرض 90 دقیقه.

خب منوی من شامل این موارد می تونه باشه:

میخاستم بگم نهج البلاغه بخش حکمتاش یکی رو انتخاب کنم و در موردش صحبت کنم گفتم این باشه توی بخش تمرین های غیر آزاد نویسیم نمی دونم مرددم این شک من مثال اینه که شک داشته باشی دلمه کمیاب یا آبگوشت خوشمزه رو بین غذاهای پلویی بذاری. حالا بعدا در موردش تصمیم میگیرم.

سوم: امروز از نوشتن یاد گرفتم

چهارم: تعریف از خود

پنجم: مانور روی یکی از احساسات یا هیجانات

ششم: نوشتار درمانی

هفتم: در مطالعه کتاب امروز یاد گرفتم

هشتم: چقدر خوبه اگه

نهم: بهترین حالت ممکن

دهم: خدا چقدر منو دوست داره

یازدهم: ذکر نعمت های خدا

دوازدهم: سپاسگزاری

سیزدهم: سوال کردن

چهاردهم: من خودمو دوست دارم چون

پانزدهم: یاد گرفتم از فلانی

شانزدهم: من چقدر خلاقم چون

هفدهم: من چقدر اعتماد به نفس دارم چون

هجدهم: من چقدر خوب می نویسم چون

نوزدهم: من عالیم بهترینم چون

بیستم: من شایسته ی بهترینام چون

بیست و یکم: آفرین به من چون

بیست و دوم: من در پنج سال آینده

بیست و سوم: قدرت متقاعد کردن من عالیه چون

بیست و چهارم: هوش هیجانی من قویه چون

بیست و پنجم: من باهوشم چون

بیست و ششم: من منحصر به فردم چون

بیست و هفتم: من ارتباطاتم عالیه چون

بیست وهشتم: من نویسنده ی قهاریم چون

بیست و نهم: من هر روز دارم رشد میکنم چون

سی ام: انجام کار متفاوت و خاص

سی و یکم: من با انگیزه ام چون

سی دوم: خلوت با خدا

سی و سوم: از روضه یاد گرفتم

سی و چهارم: بماند

سیو پنجم: ایده خاص روزم

خب واسه منوم غذا دیگه دارم

سی و ششم: غذای جدید واسه منو

سی و هفتم: از نمازم یاد گرفتم

سی وهشتم: در سکوت امروزم

سی و نهم: در برخوردهایم یاد گرفتم

چهلم: تقویت مهارت مشاوره ای

چهل و یکم: نتیجه تمرین مشاوره ای

چهل و دوم: نامه نوشتن به اعضای خانواده و همه کس و همه چیز

چهل و سوم: اگه بنویسی چه برکاتی بدست میاری

چهل و چهارم: تاملی راجع به گفتگو با خود، خوددرمانی

چهل و پنجم: جملات قصارم

چهل و ششم: استعاره هام

چهل و هفتم: لینک هام

چهل و هشتم: لبخندهام

چهل و نهم: ارتقای خودم

پنجاهم: ارتقای دیگری

پنجاه و یکم: اگه من نباشم

پنجاه و دوم: من خوشحالم از

 

 

پنج شنبه 26 تیر 99

خواهرم یه کار خنده دار کرد من جورابامو گذاشته بودم روی مبل، واسه اینکه خونه مرتب باشه جورابارو برداشت گذاشت لب پنجره بیرون (من توی حیاط بودم) و بهم گفت،

 

منم جورابارو که دیدم کلی خندیدم بلند بلند از ته دلم. حس خوبی داشتم. جورابا خیلی با نمک بودن ازشون عکس گرفتم گفتم شاید بعدا پستش کردم توی وبلاگم.

خیلی خوشحالم امروز بهترین روز زندگیمه چون بالاخره آمدم سمت نویسندگی چند وقته هی میخام بیام نویسنده بشم هی می ترسیدم یا آشنا نبودم و سردرگم بودم واسه همین امروز دارم استارتشو میزنم با همین فایل.

 

وووووی صدای موسی کوتقی عاشق این صداشم نمیدونم چرا بهم آرامش میده دوستشم دارم اون روز اومده بود توی حیاط که داشتم پیاده روی میکردم گفتم از کنارش رد نشم تا بتونه دون و غذایی برا خودش پیدا کنه.

 

نوشته، نویسندگی چقد واژه های آروم و دوست داشتنی هستن.

 

شاهین کلانتری خیلی دوستت دارم امروز که اولین بار فیلم و حرف زدنتو دیدم خیلی لذت بردم چون با سبک روزنامه نویسی قدیم و با آهنگ پیش زمینه ی متناسب با اون دوره ها حرف امروزی میزدی خیلی به دلم نشست یه سبک مخصوص خودتو داشتی احساس کردم از کارت داری لذت میبری.

 

جمعه 27 تیر 99

خیلی جالبه این نوشتن انگار درون ذهنتو داری می بینی و مینویسی.

 

هیچ وقت جدی نرفتم سمت استخدامی چون خوشم نمی یومد از محدودیت خوشم نمیومد بعلاوه اینکه درآمدشم کم هست. از کاری که بهش علاقه نداشته باشم خوشم نمیاد انجامش بدم طبیعیه که به اون کار دل ندی.

 

چقدر عالیه که دارم مینویسم و چقدر عالیه که از نوشتن دارم لذت میبرم.

خوندن کتاب و نوشتن بهم حس خوب و سرشاری میده.

 

دوست دارم ورای یک چیزو ببینم و عادی از کنار هر چیزی نگدرم به قول اون بزرگ هیچ چیزی اتفاقی نیست و چیزایی که ما گمان میکنیم اتفاقیه و تصادفیه کاملا از قبل برنامه ریزی شدست.

و با توجه به اون مفهوم معروف که چشمت به هر چی میفته یه درسی برات نهفته است دوست دارم  در هر چیزی درسی که برام نهفته داره رو کشف کنم و ببینم و این بینش خاص جزء شخصیتم بشه.

 

دوست دارم خوب بنویسم سبک خاص خودم رو در نوشتن داشته باشم. راستی این سبک خاص چیه؟ نشات گرفته از درونه چون اگه قابل آموزش باشه اونوقت دیگه خاص نیست مگه اینکه خودمم آموزشش بدم چون منحصر به منه منحصر به درون منه.

 

دوشنبه 30 تیر 99

بعضی جاها دیدم که نویسنده ها میگن اول که مینویسی کلی چرت و پرت میگی تا بعدش خوب بنویسی ولی من نوشته هامو پرت و بلا و چرت و پرت نمیدونم همشونو دوست دارم یه علقه ی خاصی به نوشته هام دارم خیلی جالبه این واسم. 

 

نمیدونم نویسنده های دیگه چرت و پرت هایی که اسمشونو میذارن دوستشون دارن یا نه، چون چرت و پرت میدونن شاید حس خوبی بهشون نداشته باشند، حایا حالیتا حالیتا حالیا بابا حالیا به قول شاهین کلانتری عزیز حالیا هرچه هست من همین نوشته های شروع کار خودمو دوست دارم حس خوبی بهشون دارم و پرت نمیدونمشون. 

 

حالا بستگی داره که منظور از پرت چی باشه اگه منظور عدم قابلیت چاپ و انتشار و کاربرد واسه مخاطب باشه خب میشه این نوشته های اولیه مو پرت بنامم ولی من پرت یا ناپرت باهاشون حال میکنم.

 

وقتی یه چیزی رو خلق میکنم یه کلمه یه مفهوم ذوق عجیبی بهم دست میده که شاید از مظاهر اشتیاق سوزان به نویسندگی باشه ولی مُردَّدَم بین نویسندگی و مشاوره دادن،

وقتی حس بعد مشاوره دادن به یک انسان رو با حس موقع نویسندگی مقایسه میکنم نمی تونم خط کش بذارم که این از اون بیشتر یا کمتره (منظورم شوق و علاقه است) احساس هر کدوم متفاوتند، از یک جنس نیستند از لحاظ کیفی با هم فرق میکنن، واسه همین نمیتونم از لحاظ کمیت بهشون اندازه بدم و اولویت بدم.

ایشالله که بشه یه طوری مشخص کرد ولی یه چیزی یه ایده که قبلنم به ذهنم اومده الانم اومد اون نقطه ی شیرینی که یه بار خوندمش شاید بشه با ترکیب مشاوره و نویسندگی بهش برسم

مثلا رسیدن به یک سبک خاص در مشاوره دادن که در اون از نوشتن استفاده بشه یه جور درمان نوشتاری، جالبه ها! خیلی میشه روش فکر کرد به نظرم جای کار داره و کمتر بهش پرداخته شده.

 

اسم آزمون و خطا اومد حس خوبی بهم دست داد چون نتیجه آزمون و خطاهای هر شخصی متفاوته یه طور متفاوتی درک میشه و این منجر به یه سبک شخصی میشه این منحصر به فرد بودن و سبک خاص خودتو داشتن در هر کاری به خصوص نویسندگی رو دوست دارم.

 

یاد علاقه جالب استاد کلانتری افتادم انجیر خیسانده در کنار عشق به نویسندگی و یاد خودم افتادم با علایق خاص خودم که عاشق شوید و هسته ی سیبم. 

 

هرکسی دنیاش با دیگری متفاوته و پا گذاشتن به این دنیای متفاوت واسه یکی دیگه جذابه.

 

بداهه گویی جالبه آدم با خودش هم بیشتر آشنا میشه.

 

 وقتی به روزای پیش رو نگاه میکنم حس فوق العاده ای بهم دست میده حسی که مطمئنم مثل الانه؛ لذت بخش روحبخش زنده پویا،  حسی که همراه نویسندگی دارم و چون با تمرین هی قوی تر میشم و هر روز رشد خودمو می بینم سرزنده تر میشم.

این احساسارو دوست دارم اینا موقع مشاوره دادن سراغم نیومده تا حالا، البته زیاد تجربه مشاوره دادن رو نداشتم اینم هست، شاید اگه تجربه های فراوونی داشته باشم یه جور دیگه احساس کنم. خدا عالمه.

بازم رسیدم به مشاوره و نویسندگی. جالبه هی میاد تو ذهنم حتما خیلی برام مهمه آره خب مهمه ولی اصلا دوس ندارم از نویسندگی جدا بشم دنیای جذاب و پویا و متنوع و پررشدی داره خوشم میاد عاشقشم.

 

درسته در شروع کارم ولی فکر نمیکنم این احساسات عمیق من به نویستندگی از سر جوگیری باشه حس میکنم از ته قلبمه و تو خونمه و همیشه باهام بوده هست و خواهد بود.

 

من عاشق لینک دادنم لینک دادن جالبه وقتی میای خاک و تمبان و گوشی و خیلی چیزهای نامرتبط به هم رو پیوند میدی با یک مفهوم، خیلی صحنه ی قشنگی میشه صحنه خلق، صحنه هنرمندی و هنرآفرینی ...

عاشق این صحنه های آفرینشم

عاشق این لینک دادنهای تجاربمم

 

یاد لینک ها و بافتن های پست های وبلاگ قدیمی بخیر از کجا به کجا که میرفتم ولی چه قدر قشنگ میرفتم.

عاشق یه چیز دیگم هستم عاشق اون لحظاتیم که ایده میاد سراغم.

 

 

 

 

استاد کلانتری در بین تمرین های نویسندگی یک تمرین پرطرفدار و بِکری دارند به نام هزارکلمه نویسی روزانه.

این تمرین به این صورت است که در پشت سیستم می نشینی و صفحه ی ورد را باز می کنی و شروع می کنی به نوشتن.

نوشتن چی؟ هر چه دل تنگت می‌خواهد. آن موقع هم که دل تنگت چیزی نگفت، به ذهن بازت مراجعه کن و هر چه درونش می گذرد به صفحه ی ورد منتقلش کن، ذهن هم که ماشاءالله بازار شام، همیشه پر است.

پس صفحه ی وُرد که ظرف این تمرین است هیچ گاه خالی نمی ماند و نباید خالی بماند، هرچه که به ذهنت می رسد از خودآگاه و ناخودآگاه بدون سانسور بنویس. این فایل ورد را نامی برایش بگذار و اختصاص بده به تمرین هزارکلمه نویسی.

تا کی بنویسم؟ تا آن موقع که واژه شمار وُرد روی هزار برود آن موقع توقف کن و تمرین تمام است.

درچه مدت بنویسم؟ بستگی به سرعت تایپت دارد ولی معمولا از 15 تا 30 دقیقه (من خودم اوایل 45 دقیقه طول می کشید، الان نیم ساعت یا کمتر).

در چه بازه از زمان بنویسم؟ هر روز، این تمرین روزانه نویسی است.

شرایط خاصی هم دارد؟ بله. اول اینکه بی وقفه می نویسی یعنی دستانت را از روی صفحه کلید بر نمیداری، و چشمانت را به دور و بر نمی چرخانی. فرض کن مسابقه ی سرعت نویسی است.

دوم اینکه در هرجای تمرین که بودی به عقب بر نمی گردی و یک خط قبل را هم نمی بینی و دوباره نمی خوانی. در اوایل هم تا مدت ها هزار کلمه های روزهای قبل را نمی خوانی.

سوم اینکه  نوشته هایت هر چه بودند پرت یا ناپرت، منفی یا مثبت، فحش یا تحسین و خلاصه هر چه که نوشته ای را قضاوت نمی کنی.

هدف این تمرین چیست؟ چون به صورت آزادنویسی است برکات زیادی خواهد داشت که چنانچه مشغول شوی متوجه می شوی، ولی هدف اصلی از این تمرین تقویت عضلات نویسندگی است.

جهت آشنایی کامل تر و با جزئیات این تمرین به لینک زیر در سایت استاد کلانتری مراجعه کنید:

با همین یک تمرین نویسنده شوید

خب من هم پس از آشنایی با این تمرین پرثمر به آن مشغول شدم. و تاکنون 60 هزار کلمه آزاد نویسی کرده ام. فایل هزار کلمه نویسی ام را که باز می کنم تا به پایین صفحه برسم گاهی چشمم به واژه هایی می افتد که دوست دارم دوباره بخوانمشان.

امشب در شروع این تمرین تصمیم گرفتم که بخش هایی از این فایل هزار کلمه هایم را گلچین کنم و برای پست امشبم بگذارم. اما بعد از اجرا کردن دیدم که فقط بخش کوچکی از فایل را خوانده ام و کلی مطلب گلچین کردم و پست های دیگری را نیز می طلبد. پس به ذهنم آمد که بخش مخصوصی را در وبلاگ به گلچین هایی از فایل هزارکلمه های روزانه ام اختصاص بدهم.

بنابراین در بین موضوعات وبلاگ بخشی را گذاشتم به اسم هزار کلمه از هزارکلمه ها.

اسمش را هزار کلمه گذاشتم چون در هر پست هزار کلمه را گلچین خواهم کرد.