بنویسید و بنویسید و بنویسید

بنویس تا رشد کنی

هزار کلمه از هزار کلمه ها 6

سه شنبه, ۹ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۵۸ ق.ظ

 

18 مرداد 99 عید غدیر

سلام

امروز روز عید غدیر بود بهت تبریک میگم فاطمه خانم.

...

+خب الان که مثانه م خیلی پره

-اشکال نداره برو دستشویی بهت اجازه میدم چون میخام بعد نوشتن بلافاصله بخوابی. نه نه اجازه نمیدم چون نیاز به دستشوییت بیشتر میشه منظورم اینه که نوشتن این هزار کلمه یه 40 دقیقه ای طول میکشه میخام نزدیک خواب بری که حین خواب باز بیدار نشی از شدت نیاز به بیرون روی، البته چقدرم که من میرم.

 

داشتم توی وبلاگم پستامو می خوندم اون پستایی که توش گفتگو راه انداختم خیلی شیرین و بانمکه دوستشون دارم کلی بلغور ذوقی داشتم. میخام الان یه کاری کنم بیام باز گفتگو راه بندازم. اونقدری گفتگو کنم تا برام عادی شه. هی نَرم زمان بزارم و دوباره خوانیشون کنم.

 

خب بین چی گفتگو راه بندازم؟

بین همین مثانه و تنبلیم خوبه؟ خخخ اره

 

+مثانه: اووخ چقدر درد دارم

-تنبلی: تو همیشه درد داری، یه بار ندیدیم بی درد باشی

+واقعا که همش تقصیر تویه این دردای وقت و بی وقتم

-به من چه؟

+اه الان میگم به تو چه. شبا از موقعیکه میری تخلیم میکنی تا خوابت میبره یه سه ساعتو اندی میشه

-خب خوابم نمی بره

+صبحا هم که خوابت میاد از نزدیکای ظهر که بلند میشی به ضرب و زور من تا یک ساعت فیکس توی تخت خوابت وول میخوری و یک ساعت بیشتر منو منتظر میذاری

-خب خوابم میاد

+چه خوابت نبره چه خوابت بیاد در هر دو حالت برات فرقی نداره

-ای بابا غرغرو هم شدی جدیدا

+چیکار کنم خوب بهم نمیرسی

-من اگه تووی کار رسیدن بودم اسمم تنبلی نبود

+تنبل خانومی دیگه راست میگی. میگم یه سوال تا حالا پیش اومده تنبلی نکنی؟

+نه من وظیفم تنبلی کردنه جز تنبلی ازم انتظار نمیره

-چرا من انتظار دارم که تنبلی نکنی یا حداقل اینقدر شدید نباشه کمترش کنی

+خخخخخخ

-چرا میخندی

-به یاد یه خاطره ای افتادم از یکی از دوستای تنبلوم

+چه خاطره ای برامنم تعریف کن

....

-یه بارم یه حاکم شهر میاد برای بیکارای تنبل ...

+یعنی تو حاضری صاحبت بمیره ولی دست از تنبلی برنداری؟

-آره چون واسه این ساخته شدم تو میتونی به مار بگی نیش نزن یا خودت می تونی پر نشی یا پر بشی ولی تخلیه نشی؟

+نه

-هرکسی را بهر کاری ساختند

+ولی من معتقدم هر کسی می تونه رشد کنه حتی تو

-رشد رو توی چی می بینی

+اینکه بهترشی بالاتر بیای

-یعنی کمتر تنبلی کنم؟

+آره

-نه. ما رشدمون در اینه که تنبل تر بشیم هرچه تنبل تر مرتفع تر. ما تنبلِ تنبلا داریم اون آقا بالاسرمونه، بهمون دستور میده ما گاهی تنبلیمون میشه از فرامین تنبل وار اون اطاعت کنیم

-چقدر شما پیچیده این

+ما موجود فلسفی هستیم

-اوهوم

+ما اگه تنبلی نکنیم می میریم

-اگه کمتر تنبلی کنی چی؟

+در آستانه مرگیم

-گاهی هم تغییر ماهیت میدیم ولی به هرحال ماهیت هم تغییر کنه دیگه ما اون ماهیت خودمونو نداریم و یه جورایی همون مردنه

-عجب

+آره از تنبلی بیزار نباش تنبلی قشنگه

-فِرَه فِرَه (یعنی خیلی خیلی، کلمه ی کُردی است)

+ما خیلی هم باهوشیم

-چطور؟

+ببین الان چطور سرتو گرم کردم هم دردت یادت رفت هم من چاقتر شدم و رشد کردم

-خب بسه بسه پاشو منو ببر اعصاب ندارم.

 

خب اینم از گفتگوی بین مثانه و تنبلیم

 

حالا یه گفتگو دیگه. حالا باشه این مثلا آزادنویسیه ها انشاء و پست که نیست که هی بینش فکر کنی.

...

راستی چه گفتگو خوبه قوه خلاقیتو پرواز میده. با نمکه و یه طنزی داره.

 

اون کی بود توی خوابم میگفت فاطمه خانم؟ دیشب خواب می دیدم نه شب نبود صبح هفت به بعد که مرضیه فیضی زنگ زد منو بیدار کرد بعدش خوابیدم مرضیه رو خواب میدیدم. خب ولش کن رویا خواب خوبه بیام خوابامو اینجا تعریف کنم بشکفمشون و قشنگ و دقیق توصیفشون کنم شاید خودش یه راه جالب برای نوشتن و درمان باشه.

...

چرا نوشتن؟

...

مضرات ننوشتن؟

...

آزاد می نویسم تا ازاد شوم.

 

20 مرداد 99

امروز روز فوق العاده ای بود برایم چون با برنامه ریزی پیش رفتم. با برنامه ی اصولی و جدید که متنوع بود برام و بهم سرعت میداد. برنامه اینجوری بود که نیم ساعت کتاب می خواندم و نیم ساعت کار دیگه انجام میدادم. اون کار دیگم مثلا ناهار بود. در عرض ده دقیقه من ناهار می خوردم یعنی یه نیم ساعت رو هم غذا میخوردم هم دستشویی می رفتم هم کار دیگه می کردم. یعنی خیلی برام عجیب بود ناهاری که دو ساعت طول میکشید الان در ده دقیقه من خوردم مثل فرفره.

 

شیوه ی جالبیه ها از استاد کلانتری یاد گرفتم که 12 ساعت رو برای نوشتن 12 هزار کلمه صرف می کرد در یک روز البته نه همیشه.

 

صدای آژیر آموبولانس اومد هنوز ته صداش هست انگار که یک کرونایی اضطراری رو می بردن خدمت رسانی کنند. البته که از کرونا غول ساختیم به قول بابام همش از ترسه که می میرند می ترسن از غول کرونا. یاد داستان زنبور و مار افتادم که درکنارش یاد خانوم غلامی برام تداعی شد چون اون شبی که اومدن خونمون اونم این داستان رو تعریف می کرد.

 

راستی امروز توی کتاب استاد صفایی مسئولیت و سازندگیش می خوندم که تدبر یعنی تهیه مواد خام برای فکر. میگفت ما بیام روی حالات خودمون مطالعه داشته باشیم حالات مختلفمون رو در شرایط مختلف بسنجیم و یادداشتشون کنیم و طی زمان برسیشون کنیم روزانه هفتگی ماهانه تا خودمان را قشنگ بشناسیم و اون وقت کنترل و رهبری و رشد بدیم.

 

به نظرم خوبه در مورد مسائلی که میدونی و دوست نداری کسی ازشون بدونه و احتمال میدی شخصی یا اشخاصی راجع به اونا کنجکاوی کنه براشون یه جواب از قبل آماده داشت تا دچار دستپاچگی نشد.

 

از این ویژگیم خوشم میاد که قدرت نه گفتنم قوی است و در بحث وقت نمار خصوصا با کسی شوخی ندارم معمولا این خوبه الحمدلله خدارو شکر.

 

یه چیز قشنگ عین صاد میگفت چرا مقلد باشیم اگه اون کسی که ازش تقلید میکنیم یه منطقی پشت کارش هست خب چرا با منطق نپذیریم اون کار رو و فقط به تقلید بسنده کنیم و اگه بی دلیل و منطق باشه کارش، آخه من چیم از اون کمتره که ازش تقلید کنم بیام خودم طرح بریزم. مگه من چیم کمتره راست میگه واقعا.

 

یه چیزی امروز توجه کردم بعضی ادما بچه تر که بودم برام خیلی احترام داشتن چون بزرگ بودند و شخصیتشان عمیق و پخته بود برایم اما الان که تحصیلاتم بیشتر شده یا سنم بالاتر رفته آن آدم ها دیگر برایم جذاب نیستن.

 

 

  • Fatima ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">