بنویسید و بنویسید و بنویسید

بنویس تا رشد کنی

۶ مطلب با موضوع «علایق» ثبت شده است

عنصری شاعر چه قرن و دوره ای بود؟ نمی دانم

گلشن راز از آثار کدام شاعر است؟ محمود شبستری

چند تا از شاعرانی که در ادبیات دبیرستان با اسم یا یک شعرشان آشنا شدید را نام ببرید؟ 

زیادند : معزی، ناصرخسرو، بیدل، صائب، هاتف اصفهانی، فرخی سیستانی، وحشی بافقی، اوحدی مراغه ای، فروغی بسطامی، اسدی طوسی و.... 

 

آن موقع دبیرستان شاید از بخش تاریخ ادبیاتش دل خوشی نداشتیم و همه را قاطی می کردیم، یا تشخیص نمی دادیم فلان شعر از فلان شاعر است، بیشتر از خود ابیات لذت می بردیم ورای اسم و رسم شاعرش. 

 

حال چند صباحی است دیدارم با این شاعران محصور در همان دوران مدرسه و کنکور خیلی خیلی زیاد شده. 

 

هیچ وقت گمان نمی کردم دیوان این عزیزان و بزرگان را یکجا داشته باشم، هنوز هم باورم نمی شود. 

 

ولی آنچه که این روزها تجربه می کنم غرق شدن در دنیای اشعار آنهاست. حضور کلی دیوان شعر در کتابخانه ی گوشیم، هیجان زده ام می‌کند. هنوز مراحل آغازین آشنایی با آنها را طی میکنم. 

 

هر روز یک دیوان را باز می کنم اولین شعرش را می خوانم، دوباره می خوانم، کلمات ناآشنایش را مهمان دفترچه کلمه برداریم میکنم و می روم سراغ شاعر بعدی، تا ١۰ شاعر را به همین روند می خوانم.

 

خیلی لذت دارد، با بعضی شاعرها بیشتر مانوس می شوم، شاعری را که جنس شعرش پخته تر به نظرم می آید یاداشت میکنم که بعد آشنایی اولیه با همه شان آنها را در اولویت بگذارم تا کل دیوانشان را به مرور بخوانم. 

 

شاید شما هم بخواهید در کتابخانه گوشی یا لب تاب تان همه ی این دیوان ها را داشته باشید. 

 

این دیوان شاعران از کجا قابل تهیه است؟ 

آنها از طریق نرم افزار کتابخوان طاقچه به صورت رایگان قابل دانلود است و در دسترس عموم قرار دارد. 

در حال حاضر بالای ۶٠ تا از دیوان شاعران کلاسیک و معاصر فضای طاقچه گوشیم را مزین کرده. حضورشان مایه ی آرامش و انس بیشتر من با آنهاست. 

 

راستی اگر می خواهید به اهمیت شعرخوانی روزانه و یک راهکار ساده برای پایبندی به خواندن شعر بیشتر آشنا شوید به این دو لینک از مطالب سایت استاد کلانتری مراجعه کنید:

 

من این گونه شعر می خوانم

اگر واقعا نمی دانید چکار کتید

 

یک روز مستندی را در تلویزیون از یک روستا نشان می داد که در مورد قالی بافی بود.

اکثر اهالی روستا قالی بافی می کردند. بچه ها هم یاد می گرفتند و کمک کار بزرگترها بودند.

 

مجری در اواخر با دوتا از دختر بچه ها مصاحبه ای کرد. که در ادامه می آید:

 

+کلاس چندمی شما؟ 

-فاطمه: سوم

+شما آرزو خانوم؟

-چهارم

+فاطمه خانوم شما درآینده میخوای چیکاره بشی؟

-قالی باف

+آرزو خانوم شما چی؟

-بازیگر

+چرا؟

چون علاقه دارم، خیلی دوست دارم بازیگری را

+مگه قالی بافی رو دوست نداری

-نه 

+پس چرا انجامش می دی؟ 

-چون مامانم میگه

+فاطمه خانوم شما چی؟ قالی بافی رو دوست داری؟ 

-آره 

 

 

به نظر من علاقه شدید به یک زمینه ی خاص بیشتر از اینکه اکتسابی باشد انتسابی و ذاتی است. بر اساس تجربیات و ادراکاتی که از درون خودم دارم می گویم. 

 

با فرض ذاتی بودن علاقه، چنانچه یک زندگی، یک عمر را بگذرانیم تا بعد ببینیم به چه علاقه داریم هم زمان بر است هم ریسک زیادی دارد. 

 

اما اگر تدبیرهایی اندیشیده شود که در اولین زمان های ممکن و هر چه سریعتر این علاقه مشخص شود خیلی اتفاق خوبی است و کلی در وقت انسان ها صرفه جویی می شود. 

 

 نظریه ای هست که علاقه را در بستر استعدادهای شاخص فرد پررنگتر می داند. مثلا استعدادهای بارز و شاخص من استقرا، تحلیل قیاسی، ایده پردازی است، خب من از فعالیت هایی که از این استعدادها در آن بیشتر استفاده شود خیلی خوشم می آید مثل نویسندگی مثل شعر گفتن. 

اگر این نظریه برای خودش آزمون های معتبری در سنین مختلف داشته باشد تا علایق را واضح بسنجد این خیلی خوب است. 

 

این درست است که بچه های کوچک اطلاعاتشان محدود است. و نمی توان بر اساس این سوال که   «می خواهی در آینده چه کاره شوی» آنرا ملاک علاقه شان قرار داد. چه بسا آرزوی ده ساله ی مستند قالی بافی بر اساس یک جَوی، بازیگری را دوست دارد و در تشخیصش اشتباه کند. 

 

پس دوتا بحث پیش آمد الان 

یکی سن بروز علاقه

دو احتمال تشخیص اشتباه علاقه

 

برای سن نمی‌دانم علم از چه سنی قادر به تشخیص علاقه هست. ولی آنچه که مسلم است هر چه در سنین پایین تر مشخص شود فرصت رشد و شکوفایی در زمینه ی علاقه بیشتر است. 

 

اینکه اگر در علم ثابت شود یا فرضیاتی برای امکان سنجش علاقه در سنین پایین تر تایید شده باشد. می توان آزمون هایی را متناسب با آن سنین طراحی کرد. مثل آزمون وکسلر کودکان جهت سنجش هوش. 

 

طراحی آزمون راه مشخص تر و پرکاربردتر و قابل استفاده در سطح وسیع است. و هر چه آزمون معتبرتر نتایج متقن تر و احتمال تشخیص اشتباه علاقه کمتر. 

 

آنچه که از تشخیص مهمتر است اینکه این تشخیص علاقه جدی گرفته شود و در هر سنی در هر مقطعی به طور عموم اجرا شود تا همه دانش آموزان قبل از انتخاب زمینه ی نامرتبط با علاقه شان واضح از علاقه ی درون شان آگاه باشند تا چنانچه بخواهند انتخاب اشتباه بکنند با آگاهی اشتباه بکنند.

 

و همچنین اهمیت کار کردن در زمینه ی علاقه ی ذاتی هم برای همه محرز باشد. 

 

اینکه علاقه داشته باشیم به کار خودمان از آن لذت می بریم، دچار فرسودگی شغلی نخواهیم شد، خستگی معنا ندارد برایمان، با جان و دل کار می کنیم، خوشحال و با انرژی هستیم، کار و تفریح یکی می شود و... 

 

آدم موفق کسی است که از کارش لذت ببرد، اگر زود علاقه اش را دریابد و در همان زمینه تلاش کند موفق تر خواهد بود... 

 

به امید آنروز که سردرگمی در علایق به وضوح و روشنی برسد... و برسد به آنجا که سردرگمی وجود نداشته باشد. برسد بدانجا که از همان کودکی یا نوجوانی علاقه ها درست شناسایی شود و هر کس در مسیر علاقه اش مشغول شود. 

 

کتابی داریم ما به اسم روانشناسی رشد از لورابرگ‌‌؛ ازکتاب های معروف دروس دانشگاهی است. 

 

از آغاز تصمیم به شرکت در استخدامی شروع کردم به خواندن این کتاب. یک سه چهار روزی می شود. 

 

باید تا الان نصفش را یا ثلثش را می خواندم، کتاب حجیمی است. 

 

ولی تا الان ده صفحه بیشتر نخوانده ام. 

 

و امروز کلا روی صفحه ده استارت می زدم و جلو نمی رفتم، دیدم بدجور وقتم می رود، گفتم بیایم بنویسم و بررسی کنم تا بفهمم چرا نمی خوانم. چرا دل نمی‌دهم.

 

علتش را یافتم، کم انگیزه گی بود. 

 

علت کمبود انگیزه چه بود؟ همان دلیلی که تا حالا نرفتم سمت این حیطه، علاقه، علاقه ی اصلیم این نبوده و نیست. 

 

تصمیم مهمی گرفتم، که نخوانم برای استخدامی. 

 

 


آستین ها را بالا زدم. جزء جرء سلول هایش را با چشمانم مرور کردم.

دیگر طاقت نداشتم. موقعش شده بود.

+آماده شد. بچه ها بیان.

-خانم الهام فر: اینجوری؟ آبپز؟

+آره دیگه پخته شده خیلی هم خوش مزه است

-بذار کباب کنیم اونجوری خوشمزه تره

+آره ولی من صبر ندارم. نمی بینی چطوری دارن دونه دون شون نگام می کنن.

-نخیر خودتو کنترل کن

حریفش نشدم. رفت بساط منقل رو آماده کنه .

تازه باید می رفتم پای منقل هی باد می زدم تا اون شعله ی اولیه ش به زغال های دیگر سرایت کنه. حالا بلال ها هم روبروی چشمام چشمک می زنن.

واسه اینکه هوسم بخوابه گفتم یه کوچولوشو بخورم. اما خانم الهام فر که از من بزرگتر بود این هوسم رو نپسندید و گفت زشت است و رگ ادب کردنش من را، گل کرده بود تا می خواستم ذرت رو بردارم هی نمی گذاشت میگفت نفست رو کنترل کن.

شیرین نامرد هم باهاش دست به یکی کرده بود و جبهه اونا دونفر شد. و مبارزه ی بس ناجوانمردانه ای صورت گرفت.

+شیرین خانوم حیف که مدلتو ران کرده بودم وگرنه با تهدید به انجام ندادن تحلیل آماری مقاله هات، قطعا میومدی تو جبهه ی من. البته بعید بود دونفری بازم حریف رفیق لرمون می شدیم.

نمی دونین چه عذاب روحی بود. چه عذاب روحی بود چه عذاب روحی بود.

اما چه کنم که دو نفر به یک نفر بود و مثل عزرایل بالاسرم. بغض بیخ گلویم را گرفته بود. امواج متلاطم درون چشمانم بر هم می غلطید و اشک های ریزانم بر سر منقل گواهی می داد که با جیغ و ویغ راه انداختن دمسازی ندارم. اما خانم الهام فر کاری با من کرد که مجبور شدم برای ذرت محبوبم علم شتگه به پا کنم. زبان درازی کنم و با چشم هایم بخواهم خانم الهام فر و شیرین را  بخورم.  

از ریخت و تک و پوزشان معلوم بود که نه استرحام هایم و نه غضب نگاهم ذره ای در دل سنگیشان اثر نمی کرد.

حالا هر چی ذرت ها را اول آخر می کنم تغییر نمی کنند.

خیلی مونده بود تا کل قسمت های ذرت کباب بشن هر ثانیه اش برایم یک ساعت طول می کشید. آنها هم قاه قاه بنای خنده را گذاشته بودند.

+بابا نمی خوام نفسمو مهار کنم مگه زوره؟

-نه این هوست باید بخوابه

+بابا این علاقه به ذرت مثل بند ناف که باهام به دنیا اومده مثل بند ناف هم باهام تو گور می خوابه. مگه نمی بینین هر وقت می ریم با بچه ها بیرون هر کدوم یک بلال می خورند من سه سه تا می خورم.

پریسا هم هر وقت میره خونشون از مزرعه شون برام یه گونی ذرت میاره. گاهی برام می پزه میاره چون می دونه تا من چشمم بهش بیفته یا زنده زنده کلکشو کندم یا هم که با رنج منتظر پختنشون می مونم. اون رفیقه که به فکر دل منه.

-نه نمیشه باید بکشیش.

+من دیگه تحمل ندارم داره عقل از سرم می پره

-باید هوس از سرت بپره

 در آن لحظات سقف کوتاه دنیا برایم بس غیرقابل تحمل شده بود. ذرت جلو چشمو من ناتوان در بلعیدنش. شده بودم عیین بی بی م که دندون نداشت ذرت بخوره ما نوه های بی چشم و رو جلوش هی بلال ها رو گاز می زدیم و میگفتیم بی بی بخور و حواسمان به دندان هایش نبود. شاید آن شب تلافی آن روز بی بی بود.

ولی با تمام سختی های آن کنترل نفس زورکی از مقدار اشیاق سوزانم نسبت به ذرت اندکی کاسته شد. و مثل قبل آن شب، بی طاقتی نمی کنم از فراق فصلی اش.

وای الان همین الان دلم براش تنگ شد. بلال اندیشه ام را به جولان می ندازه. هوش غواصمو عمیق تر میکنه و شادی به دل و مغزم می رسونه. ولی دوستام رابطه ی عمیق منو با این عزیز لذیذ درک نمی کردن.

 

امشب با دوتا از رفقای پدرم صحبت می کردم که هر دویشان دفعه ی اول بود همدیگر را می دیدند. یکیشان که مسن تر بود متناسب با بحث شعری از خواجه شیراز خواند و گفت این شعری بود از همشهری ما. پدرم هم پرسید مولاناست؟ گفتش نه. اسم شاعرها را میخواست ردیف کند که آن یکی رفیق که خیلی جوان تر بود گفتش از حافظ است و بیت بعدی آن شعر را ادامه داد و من حظ بردم از تسلط شعریش. آن قدیم ترها یادم هست برایم در دفترم شعری نوشته بود از حافظ که هنوز دارمش.

بحث رفت سر اینکه موقعیکه از قضاوت بازنشست شد میرود سمت کارها و حیطه هایی که بیشتر علاقه دارد یعنی تدریس یا تبلیغ. من گفتم آن شم کارگاهیتان برای همین زمینه ی کاریتان خوب است. میگفت نه روحیه ی احساسی و شاعرانه ی من به این سمت ها بیشتر تمایل دارد. و این را با تمام وجودش میگفت.

یک لحظه خودم را جایش گذاشتم آیا من یا هر کس جای من با این علایق و روحیات و این آرمان ها و اهداف سمت فلان زمینه دست و پاگیر و  کم مرتبط با علایق برود، آخر سر مثل این دوست پدر برنخواهد گشت و حسرت نخواهد خورد که این روحیه و علایق با این زمینه نمی خواند؟