بنویسید و بنویسید و بنویسید

بنویس تا رشد کنی

این بخش از "لحظه به لحظه ی زندگی استاد کلانتری" الگوگیری شده.

قرار است مهمات یا شیرینات یا لحظات ناب و بعضی غیرناب هایم را آنلاین ثبت کنم.

هدفم از این مدل جذابیتی است که برایم دارد و نظمی که در پی دارد و نیرویی که مجابم می کند از وقتم بهینه تر بهره ببرم چون در معرض دید شما دوستان گزارش می کنم.

امیدوارم که بتوانم حداقل هر روز و حداکثر در هفته در خدمتش باشم.

پس هر چه جلوتر برویم انتظار می رود با یک طوماری در این جا روبرو شویم، چون پیوسته به آخرش اضافه می شود.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

یکشنبه 30 شهریور 99

  1. مشغول مطالعه بودم که مادرم صدایم زد بروم پایین. عمه آمده.
  2. از 6 ونیم تا 7 و نیم مشغول صحبت با عمه شدیم. گفتیم و خندیدیم، از عمه مدل ترشی سالاد و لیته رو پرسیدم تا وقت شد درست کنم.
  3. عمه می خواست تا شب نشده، زود برگردد از طرفی مشغول نشان دادن بارش شد به ما که جالب بود: کیف بافتنی مشکی خوشکل و یک چیز جالب که اولین بار بود دیدم و به سازندش تحسین فرستادم:

پوست گوسفند. یعنی بخشی از پوست گوسفند بود که برای ماست خشک  از آن استفاده می کنند ولی من در قدیم پوست کامل گوسفند را دیده بودم که برای این منظور استفاده می شد. نه اندازه ی یک کتاب که تکه ای از یک پوست کامل بود. که سازندش آمده با ابتکار پوست گوسفند را با قیچی به چند قسمت کوچکتر تقسیم کرده و با سلیقه دوخته و با هسته ی خرما تزیینش کرده بود و به بهای سی هزار تومان به فروشش می رساند و کسب درآمدی ...

عمه دو تا از آن پوست ها را که به آن مَشک یا خیک هم می گویند خریده بود یکی را برای آن عمه ی دیگرم. جفتشان عاشق ماست خشک هستند.

  1. همچنین از عمه آدرس دقیق آن کوهی را پرسیدم که تعریفش را میکرد تا برای سور 31 پست شهریورم که به تعهدم عمل کردم کوهپیمایی کنم.
  2. عمه رفت و من ادامه مطالعه را انجام دادم
  3. صد صفحه از کتابی را که در نظر گرفته بودم تمام کردم
  4. در گروه واتساپی بررسی مسائل پیچیده سه نفره مان گزارش پیاده روی امروز و اتمام مطالعه کتاب امروزم را دادم.
  5. الان هم این پست را می نویسم برای بروز وبلاگ
  6. به نوشتن هزارکلمه روزانه مشغول می شوم
  7. دوشنبه 31 شهریور 99

  8. صفحات صبحگاهی را با صورت نشسته نوشتم.
  9. تغییر ساعت به عقب سورپرایزم کرد. 
  10. در سر سفره صبحانه گپ و گفتی طولانی با مادر داشتیم
  11. تاملی پیرامون پاراگرافی در مورد نحوه ی نوشتن که دیروز گذرا یادداشت برداری کرده بودم و حال اندکی با آن خلوت کردم. عجب جمله هایی دارد دریچه ای جدید به رویم می گشاید.
  12. بعدا در موردش صحبت خواهم کرد
  13. فعلا به مطالعه بپردازم
  14. چشم هایم می سوزد، یک نیمچه خوابی بزنم
  15. دارم پیاده روی میکنم
  16. پسربچه هایی را دیدم، کم سن ترهایشان طناب می‌زدند نوجوان هاشان بوکس 
  17. دلم یک ورزش رزمی خواست، چند وقتی است به کونگ‌فو فکر میکنم 
  18. بعد پروژه ام احتمالا بروم سراغش، یک باشگاه نزدیک خانه مان هست
  19. مطالعه و ذوق از بینش های جدیدی که به من می‌دهد. 
  20. روضه گوش می کنم
  21. در سایت استاد کلانتری چند تا از پست های قدیمی‌شان را میخوانم
  22. دوباره مطالعه
  23. کتاب ٨٠ صفحه ای را به انتها رساندم و اعلام در گروه دوستان. 
  24. کتاب مطالعه فردا را انتخاب کنم
  25. ساعت ٨ شب است بروم هزار کلمه را بنویسم
  26. ساعت ٩ و شام با چاشنی مختارنامه. همه مان هر سال با دقت نگاهش میکنیم سال بعد یادمان می رود
  27. ملیحه رفیقم مرا به شرکت در استخدامی دعوت کرد. 
  28. منم پذیرفتم
  29. اولین باری است که با بی میلی نمی خواهم شرکت کنم. و اولین دفعه ای است که قصد خواندن دارم مثل آدمیزاد. 
  30. ساعت یک و نیم شب، و من خیلی نگرانم، از مزاحمت های درپیش روی هووی وبلاگم (استخدامی) سر و کله اش یکهو پیدا شد. 
  31. سه شنبه اول مهر 
  32. امروز صفحات صبحگاهی ام را با صورت شسته نوشتم، هر وقت با صورت نشسته نوشتم روز پربارتری داشتم. 
  33. به کتابخانه می روم در جستجوی منابع استخدامی، خداکند این کتابخانه که عضوش هستم منابع را داشته باشد وگرنه مجبورم به کتابخانه ی دوم که نزدیکتر است به ما بروم و اگر آن نداشت به کتابخانه ی سوم که دورتر است از ما و دوستم میگفت خیلی بزرگ است و نسخه های فراوانی از همه نوع کتاب درسی دارد. 
  34. ساعت شش و نیم عصر است در حال برگشت از کتابخانه گردی. هنوز داخل مترو هستم. 
  35. هزار کلمه نویسی روزانه را نوشتم و سعی داشتم داستان یک زندگی واقعی را بنویسم که ضعف ادبیاتیم در شان آن داستان نبود و دو شب است پیوسته به آن داستان فکر می کنم اگر نگاشته نشود از دست می رود، قلمی زیبا می طلبد. 
  36. امشب با عزیزی حرف زدم که قصیده ی پربارش تسلای دل بی دردم بود. 
  37. کاش باز هم به سرودن ادامه دهد، هرچند به اندازه قطعه ی کوچکش
  38. کتابخانه گردی منظم تر فردا در راه است
  39. فردا باید صفحات صبحگاهی (تمرین آزادنویسی سه صفحه در اول صبح بعد خواب) را با صورت نشسته بنویسم تا بساط کتابخانه گردی زودتر جمع شود و به خواندن و نوشتن بپردازم دلمان تنگ است از دوری... 
  40. چهارشنبه دوم مهر ٩٩
  41. صفحات صبحگاهی را در بستر با صورت نشسته نوشتم. بروم ببینم چه روزی خواهم داشت. 
  42. امشب درگیر کارهای بی مزه ای مثل ثبت‌نام برای استخدامی و ثبت اینترنتی مراحل عضویت در کتابخانه بودم. 
  43. هزار کلمه را هنوز ننوشته ام 😐. الساعه می روم بنویسم. 
  44. وبلاگ را بروز میکنم
  45. ​​​​​​ در حین نوشتن پست چند تا چرت زدم
  46. بخوابم دیگر
  47.  پنجشنبه سه مهر ٩٩
  48. امروز را با چای و شیرینی، بعد صفحات صبحگاهی و سپس پیاده روی آغاز کردم. 
  49. در پیاده روی پیرمردی داشت آواز قشنگ می‌خواند صدایش و صفایش را دوست داشتم
  50. از لوازم خانگی و دکوری جات رد شدم که فلاکس های چیده اش نظرم را جلب کرد، وارد شدم اینقدر شیک و تمیز و با سلیقه چیده بودند و همه جایش برق میزد که دوست نداشتم بیرون بیایم. 
  51. از آغاز نویسندگی به فکر خریدن فلاکسی با رنگ سوسنی هستم در اندازه ی نه خیلی کوچک و نه خیلی بزرگ. 
  52. هرچه نباشد نویسندگی و قهوه در نکاح هم اند. 
  53. هرچند قهوه ی تلخ را زهر مار میدانم و دوستش ندارم ولی دیگر اعضای خانواده اش مثل نسکافه، کاپوچینو و کافی میکس را که تا حالا خوردم دوست دارم، ما بقی شو نخوردم ببینم به مزاجم خوش می آید یا نه. 
  54. سابقه ی من در فلاکس گم کردن یا خراب کردن مثل هنزفری هایم هست. آن فلاکسی را که شکستم در حین کنکور خواندن برای ارشدم در راه پله ها، آن فلاکس دیگر را که در مسیر دانشگاه با پدرم می رفتیم و بین راه خرید تا مسیر طولانی دانشگاه را با گلو گرمی سپری کنیم، آنرا هم یادمان رفت داخل اتوبوس و برای راننده ماند.
  55. در هر سه قدمی هم که یک املاکی به چشمت میخورد، مثل نقل و نبات ریخته شده است. 
  56. الان ساعت نزدیک ٢ ظهر است و من می خواهم هزار کلمه را بنویسم
  57. ​​​​​​از موقعیکه سروکله استخدامی پیدا شده اتلاف وقت هایم زیاد شده، می‌خواهم خودم را وارد یک چالش سخت کنم، اینکه اینجا میزان اتلاف های روزانه ام را بگویم تا بلکه از روی شما دوستانم خجالت بکشم و وقتم را بیهوده هدر ندهم. 
  58. بعد نمازم ربع ساعتی را با غزلیات حافظ خوش بودم: زیر بارند درختان که تعلق دارند‌؛ ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
  59. وبلاگ را با پستی عاشقانه بروز کردم  «ذوق شعری ٢»
  60. یک شعرکی، به قول استاد کلانتری هوا کردم. 
  61. تاثیر خواندن غزلیات خواجه شیراز بود. 
  62. جمعه ۴ مهر ٩٩
  63. امروز صفحات صبحگاهی سعادت نداشت از محضرم مستفیض شه. 
  64. اگر می‌نوشتم صفحات ظهرگاهی می شد دیگه روم نشد بنویسم.
  65. ساعت پنج دقیقه به پنج است و من فقط دو ساعت کار مفید در حیطه ی اهدافم انجام دادم
  66. خیلی دارم وقتم را به بطالت می سوزانم، درگیری های ذهنی بی مزه ی بی نمک. 
  67. روزی که بی صفحات صبحگاهی شروع شود همین است دیگر.
  68. تصمیم مهمی گرفتم، که نخوانم برای استخدامی. 
  69. خب اجازه بدهید تا زمان اتلافم را حساب کنم
  70. راستش روم نمی شه به شما بگویم دیروز ٢ ساعت و ۵٠ دقیقه و امروز ۴:۴٠ اتلاف وقت داشته ام. 
  71. ​​​​​​بفرما وقتی به کاری علاقه نداشته باشی و خودت را بخواهی به زور و کلک به آن بچسبانی (معلمی) فرزند صحیح النسب اتلاف وقت متولد می شود. اصلنشم توجیه نمی کنم
  72. سعی می کنم فردا زمان نازنینم از دستانم نخزد
  73. راستی هزار کلمه را ننوشتم ولی الان با گوشیم قبل خواب می نویسم البته که فایلش در لبتاب است، ولی کو حوصله... 
  74. شنبه ۵ مهر ٩٩ 
  75. امروز را با کابوس گربه از خواب پریدم. 
  76. الحمدالله بخاطر این گربه، چون به ساعت که نگاه کردم ده دقیقه به اذان صبح بود، چه خبری خوش تر از این 😊
  77. نماز صبح را خواندم و بعدش اشک شوق از این توفیق اول وقت خواندن. 
  78. صفحات صبحگاهی به تلافی غیبت دیروز عجولانه قبل طلوع آفتاب حاضر شد.
  79. بعدش ۵ دقیقه ای در خدمت سوره ی ذاریات بودم تا از قرائتش امور زندگیم سامان یابد. 
  80. نیم ساعتی را از ساعت ۵ تا ۵ و نیم با غزلیات حافظ خوش بودم و چه لذتی... 
  81. بعدش ۶ دقیقه ای در محضر پر فیض روضه بودم به امید سنخیت یافتن با آن یار دلدار، و چه لذتی... 
  82. و الان هم که تقویم ساعتی در خدمت من است، با موزیکی ملایم و گوش نواز. ساعت حدود ۶ صبح است. و چه لذتی دارد سحر خیزی... 
  83. خب ساعت ۶ و نیمو کتاب آتش زیر خاکستر در دستانم و قصد خواندنش، قبلا تا بخش نامه نگاری های جلال و جمال خوانده بودم، چه شیرین بود خشونت های لفظی شان در نامه. 
  84. منظورم از جلال، جلال آل احمد است و مقصودم از جمال، محمد علی جمال زاده است، که کتاب مذکور نقدی است بر آثار جمال. 
  85. نماز ظهرم خواندم و بعدش هزار کلمه را نوشتم و غیرکارشناسانه از آسیب های نظام درسی و آموزش و پرورش گفتم، که در آستین هر ایرانی همیشه به این سیستم مظلومِ ظالم نقدهایی پیدا می‌شود. 
  86. خب حالا می خواهم به مطالعه ی ثابت روزانه ام بپردازم 
  87. روضه گوش کردم
  88. نماز شب و بعدش هم نیم ساعت در محضر نهج‌البلاغه بودم. 
  89. صد صفحه مطالعه کردم 
  90. ساعت ۱۱ شب است دارم توی اتاق پیاده روی میکنم 😎
  91. امروز یک ساعت و نیم اتلاف وقت داشتم
  92. یکشنبه 6 مهر 99
  93. امروز را با صفحات صبحگاهی و اندکی پیاده روی و مرتب کردن اتاقم شروع کردم
  94. اکنون ساعت ۱٢ ظهر است میخواهم کمی غزل بخوانم 
  95. دیروز ١٠ ساعت و ۴۵ دقیقه در راستای اهدافم کوشیدم. ببینم امروز چه می کنم. 
  96. شعرکی هوا کردم در پست امروز
  97. روضه گوش می‌کنم 
  98. ۵٠ دقیقه امروز اتلاف وقت داشتم. 
  99. ٩ ساعت و نیم هم خواندن نوشتن داشتم
  100. هزار کلمه هم توفیق نداشت امروز از محضرم مستفیض شه 🤦‍♀️
  101. دوشنبه هفت هفت نود و نه
  102. صفحات صبحگاهی شروع امروزم بود 
  103. یک ساعت مطالعه داشتم
  104. دارم سوره ی طور را می خوانم، نمی دانم چرا ولی ارادتی عجیب به این سوره دارم. 
  105. حافظ جان را دَمی بخوانم 
  106. ساعت اوایل ١٠ شب و من همین الان از نوشتن تمرین هزار کلمه نویسی روزانه فارغ شدم. 
  107. یک اتفاقات عجیب و شادی در هزار کلمه هایم افتاد که بسیار مرا کیفور کرد. 
  108. الان بروم پست امروز را بنویسم سپس می آیم تعریف می کنم که چه پیش آمد. 
  109. خب پنج دقیقه دیگر، دوازده می میرد و یک شب زنده می شود. امشب در تمرین هزار کلمه نویسی از همان بدو شروعش مقدمات ایده ی پست امشب متولد شد. اندکی جلوتر ایده ی دیگری برای پست وبلاگ آمد. هنوز، نوشتنش تمام نشد که باز یک ایده ی دیگر، یکهو سروکله ی دو ایده دیگر که تا اولی‌ را نوشتم دومی یادم رفت. تا نوشتم باز یک ایده ی دیگر و از شکمش یک ایده ی دیگر زاییده شد. 
  110. ​​​​​​خلاصه هزار کلمه ی امشب حسابی من را شگفت زده کرد
  111. فکر کنم دیشب گفتم توفیق نداشت از محضرم فیض ببرد، بهش برخورد و امشب به لج نشان داد که رابطه برعکس است و من مستفیض شدم از محضر پر برکتش. 
  112. شب پر ایده ای داشتم چطور سرکیف نباشم 
  113. اتلاف وقت امروزم زیاد شد ٢ ساعت و ۴٠
  114. ساعات مفید هم ٨ ساعت و نیم. 
  115. 8 مهر 99
  116. صفحات صبحگاهی سر جای خود بود امروز.
  117. وبلاگ را بروز کردم.
  118. به مطالعه می پردازم. امروز قصد دارم حتما صد صفحه را بخوانم.
  119. قبل شروع به مطالعه به سایت استاد کلانتری رفتم و زمین گیر شدم. 
  120. ببینم کی می توانم از سایت ایشان به سلامت بیرون آیم و آنگاه مطالعه کنم.
  121. حضورم در سایت و دیدن لایو "شهرت سازنده" ی ایشان از یک ساعت رد شد.
  122. راستی روش دانلود کردن فیلم از اینستاگرام را در ویندوز بلد نبودم یاد گرفتم. یکی از روش ها مراجعه به این سایت است: https://www.w3toys.com/
  123. گرسنه ام بروم ناهار بخورم.
  124.  ٩ مهر ٩٩
  125. اول با صفحات صبحگاهی خوش وبشی داشتم
  126. بعد هم تا چایم سرد بشود رفتم سراغ اسپند دود کردن. یکبار دود کردم بویش را نفهمیدم، دوبار دود کردم باز هم متوجه بوی خوشش نشدم. رفتم بیرون اندکی توقف بعد آمدم داخل خانه بویش به دماغم خورد ولی گذرا، راضی کننده نبود. مادرم صدایش درآمد که بس است خانه را پر دود کردی. من دودش را نمی‌خواهم بویش را می‌خواهم. دوست دارم حداقل چند دقیقه ای بویش را استشمام کنم. هر وقت خودم اسپند دود کنم ناکام می مانم. بالاخره یک راهی برایش پیدا می کنم. 
  127. اندکی پیاده روی میکنم
  128. شانزده آیه از سوره طور را حفظ کردم. 
  129. اکنون نزدیک ١٢ است مطالعه می کنم
  130. صد صفحه مطالعه کردم 
  131. امروز یک ساعتی هم در سایت استاد کلانتری مستفیض شدم
  132. دو روز است تمرین هزار کلمه نازنین از من بی دلیل قهر کرده. فردا باهاش آشتی میکنم. 
  133. امروز دو ساعت و دیروز بیست دقیقه بیشتر از امروز اتلاف وقت داشتم. 
  134. امروز ٧ ساعت در راستای هدفم کوشیدم
  135. پنجشنبه ١٠ مهر ٩٩
  136. صفحات صبحگاهی در بستر خواب به استقبالم آمد. 
  137. مشغول مطالعه برای نوشتن کتابم بودم که مادر صدایم زد بروم بانک. ساعت حدود ١٢ و نیم بود. 
  138.  به قصد بانک صادرات راه افتادم روی ورودی بانک چسبانده بودند که هر روز تا ساعت ١ و نیم و پنجشنبه ها نیز تا ١٢ و نیم بانک باز است. 
  139. یاد روزی افتادم که قبل کرونا به همین بانک مراجعه کردم و دربش زود هنگام بسته بود و از آقایی که مشخص بود از کارمندان بانک بود و بیرون آمد پرسیدم مگر نباید تا ساعت اداری بانک باز باشد؟ و او هم در جوابم گفت که بانک صادرات می گوید ما چون خصوصی هستیم، ساعات فعالیتمان دست خودمان است. 
  140. با این یادآوری غر زدم و گفتم مگر بانک قحط است می روم به آن بانک سر بولوار
  141. از وجنات این هم معلوم بود که بسته است. بله پشت دربش همان اطلاعیه ساعت بندی بانک صادرات را دیدم که گفته بود تا اطلاع ثانویه.... 
  142. گفتم داخلش که پر است بگذار تیری در تاریکی بزنم. با ناخنم به در شیشه ای زدم، آقا (نگهبان) اجازه می دین من بیام تو یه واریزی ضروری دارم؟ نه این هایی هم که داخلن از ساعت ١١ منتظرند، برو شنبه.
  143. برگشتم، به نزد صادرات عزیز، اینبار نه با آن حالت غر و طلبکارانه که با نرمی و تواضع از نگهبان این بانک همان درخواست را کردم. گفت من دارم می روم در بزن اگر راهت دادند برو، که در زدم هیچ کسی توجهی نکرد.
  144. راستی در مسیر بانک پیمایی هایم بوی اسپند توی خیابان پیچیده بود، اینقدر ذوق کردم و لذت بردم، آرزو کردم که کاش همیشه این رایحه ی دل انگیز در کوچه و خیابان جاری باشد.
  145. می خواهم به امید خدا هزار کلمه را بنویسم
  146. روضه غروبم را گوش بدهم
  147. وبلاگ را بروز کردم 
  148. صد صفحه مطالعه کردم 
  149. یک ساعت و ١٠ دقیقه اتلاف وقت داشتم 
  150. همین الان یک ایده در حین نوشتن بند قبلی به ذهنم آمد بروم ضبطش کنم نپرد
  151. ٨ ساعت هم خواندن نوشتن داشتم 
  152. کلمه برداری (یک تمرین نویسندگی) هم داشتم.
  153. ساعت ١ و نیم شب است مشغول وبگردی بودم یک ساعت قبل را. الان از شدت خواب تیغ لای چشمان گذاشتم تا چشمانم خواب نروند و گوشی هم از دستم پرت نشود و کلمات در اینجا زخمی نشوند
  154. از رویاهای همیشه ی من بلند شدن نیم ساعت یک ساعت قبل اذان صبح است و از آن طرف زود خوابیدن
  155. علاوه بر کیفیت خواب دوست دارم کمیت هم... 
  156. کمیت فردا چشمانم رفت.
  157.  جمعه ١١ مهر
  158. صفحات صبحگاهی نوشته شد. 
  159. امروز یه چیز خنده دار موقع بیدار شدنم پیش آمد یادم باشد بگویم
  160. فعلا بروم چای صبحانه 
  161. هزار کلمه را نوشتم
  162. موقع بیدار شدن زنگ هشدار را که خاموش کردم بعد چند ثانیه دیدم سر صداهایی می آید تا گوشی را از زیر پتو پیدا کردم دیدم آقایی جوابگوست و منتظر من، 😐 خدایا این دیگه کیه؟ 🤔 تا چشمانم را خوب باز کردم و دقیق به صفحه گوشی نگاه کردم دیدم ١١٠ عزیز را گرفتم و سریع قطع کردم 😂 نفهمیدم چطور پلیس را گرفته بودم😇
  163. یک برنامه ی معنوی به روزمره ام اضافه کردم، ایشالله هر روز بر آن مداومت داشته باشم
  164. روضه غروب سر جایش بود
  165. وبلاگ به روز شد
  166. امروز ۵٠ دقیقه اتلاف داشتم
  167. ٨ ساعت هم مفید استفاده کردم 
  168. ١٠۵ صفحه هم مطالعه داشتم 
  169. در حین مطالعه کلمه برداری هم داستم
  170. ١٢ مهر ٩٩
  171. و اما امروز
  172. دیشب تا خروس خون بیدار بودم ولی صدای خروسی هم نشنیدم 
  173. از اینور هم تا ١١ خواب بودم 
  174. صفحات صبحگاهی هم نشد که بنویسم
  175. رفتن به بانک و در صف انتظار بودن، آشپزی کردن و تمیز کردن خانه، الان ساعت ۴ و نیم و من هنوز نه چیزی خواندنم نه چیزی نوشتم...
  176. ۴۵ دقیقه کتاب خواندم 
  177. غروب شد وقت روضه است
  178. ​​​​​​۴۵ دقیقه دیگه مطالعه کردم
  179. حالا می خواهم هزار کلمه بنویسم. 
  180. از آن هزار کلمه های دوست داشتنی من بود سرشار و غنی، با بارش ایده. الحمدلله
  181. حالا بروم به فکر پست امروز باشم
  182. ساعت 8 است وبلاگ را بروز کردم، "یک دغدغه ی تربیتی"
  183. امروز ٣٠ صفحه مطالعه کردم
  184. الان اوایل ١١ هست به آن برنامه ی معنوی جدید می پردازم
  185. ۴ساعت خوندن نوشتن داشتم
  186. متاسفانه ١:١۵ اتلاف وقت
  187. یکشنبه ١٣ مهر ٩٩
  188. صفحات صبحگاهی برجا
  189. ​​​​​​غروب و روضه
  190. ایده ی شب جادویی پست امشب، عصر در حمام به ذهنم رسید
  191. شب جادویی از امشب اجرا شد. از ساعت یک ربع به یازده شروع کردم. گزارش در اینجا هم یک پله مانده به آخر است. سپس به مطالعه در بستر خواب می پردازم و با گوشی آنلاین نمی شوم و خواندن را به خواب می دوزم. 
  192. از اول شب پدر در حال گلکاری و کاشتن گلهای جدید در گلدان های جدید است و مادر هم وظیفه ی سنگین نطارت کردن را، آخر سر خانوادگی مشغول سنگ ریزان پای گلدان ها و جابجایی شان.​​​​​
  193. امروز دو ساعتی هدر دادم
  194. ۴ ساعت و ۴۵ دقیقه هم خواندن نوشتن داشتم. 
  195. هزار کلمه هم ننوشتم. 
  196. تا فردا بدرود
  197. 14 مهر 99
  198. امروز روز بسیار بدی بود. درگیر مسئله ای بودم
  199. ​​​​عملا چیری نه خواندم نه نوشتم 
  200. شب جادویی اما اجرا شد از ساعت 10:20 تا الان که بعد از اینجا سراغ کتاب می روم
  201. ١۵ مهر ٩٩
  202. صفحات صبحگاهی شروع امروزم بود
  203. غروب و وقت روضه
  204. برنامه شب جادویی بود 
  205. وبلاگ را در حالت نیمه خواب نیمه بیدار بروز کردم
  206. یک ساعت و ٢۵ دقیقه اتلاف وقت داشتم
  207. حدود ٧ ساعت هم خواندن نوشتن، صد صفحه کتاب خواندم
  208. 16 مهر 99
  209. 100 صفحه مطالعه کردم
  210. غروب است و روضه
  211. هزار کلمه را نوشتم
  212. وبلاگ را بروز کردم
  213. غزلی از حافظ خواندم: روی جانان طلبی آینه را قابل ساز، ورنه هرگز گل و نسرین ندهد زآهن و روی
  214. 2 ساعت و نیم اتلاف وقت داشتم
  215. ۴ ساعت و نیم خواندن نوشتن داشتم 
  216. شب جادویی هم که اجرا کردم
  217. الان میرم سراغ یک کتاب قبل خواب
  218. 17 مهر 99
  219. صفحات صبحگاهی شروع امروزم نبود
  220. توی کوچه ی ما امروز فرش پهن کردن مراسم برای اربعین است. یک خانم دیدمش ساعت ۱٠ میگفت مگه اعلام نکردن ساعت ٩ شروع میشه، گفتم وقتی میگن ٩ یعنی تازه ساعت نه می‌خوان فرش پهن کنند😁
  221. ببینم امروز ایده ای برای نوشتن به دست میگیرم
  222. بله بدست داد
  223. وبلاگ را بروز کردم
  224. غروب و روضه. روضه و غروب
  225. هزارکلمه را نوشتم با پیشنهادهای خوبی که به یکی از دغدغه هایم ارائه داد، ممنونم ازت هزار کلمه 
  226. دارم از مطالعه طفره می روم با رفتن به سراغ چیزهای مفید دیگر که فوری نیستن (پیشنهادهای هزارکلمه ی امشبم)، اما خودم را مجاب میکنم، ولی دلم آنجاست. درگیر این وسوسه هستم. ببینم آخرش صد صفحه را گزارش می دهم یا نه.
  227. خب خداروشکر در مقابل وسوسه مقاومت کردم و مشغول مطالعه شدم، کمی از مطالعه که گذشت از وسوسه فراموش کردم و جذبه ی مطالب کتاب بیشتر مرا گرفت. 
  228. امروز ٨٠ صفحه خواندم.
  229. ۴ ساعت و ۴۰ دقیقه در راستای اهداف وقت گذاشتم، ٢ ساعتش خواندن مابقی نوشتن. 
  230. نیم ساعت هم اتلاف وقت داشتم، این عالیه👏 نسبت به روزهای گذشته رشد خوبی است👌. به امید به صفر رساندن زمان اتلاف.
  231. امشب تصمیمی گرفتم بس مهم و قشنگ و خاص و تاثیرگذار در زندگی. 
  232. جمعه 18 مهر
  233. امروز صفحات صبحگاهی حضور نداشت
  234. هزار کلمه را نوشتم
  235. وبلاگ را بروز کردم
  236. امروز یک ربع مطالعه داشتم، یک ساعت هم نوشتم. روز شلوغی بود سمت صبح که برای مادر سوپ درست می کردم چون سرما خوردگی ِِبدی گرفته و کارهای دیگری. سمت بعد از ظهر تا مشغول به مطالعه شدم پدر زنگ زد که عمه ها می خواهند بیایند، بنابراین فرصت نشد ....
  237. اتلاف وقت هم که 10 دقیقه داشتم 😀
  238. شنبه 19 مهر
  239. به به روزی که با استشمام بوی اسپند عزیزدل و نماز اول وقت شروع شود آنروز عید من است. 
  240. صفحات صبحگاهی را نوشتم.
  241. صبح زود در هوای سرد هم پیاده روی کردن صفا دارد.
  242. امروز روضه صبح و غروب و تمرین هزار کلمه نویسی بر قرار بود، البته که می‌خواستم جا بزنم و ننویسم اما مطالب سایت یکی از دوستان که پیرامون عشق به نوشتن، دشواری در استمرار و اشاره مستقیمش به جاماندن از هزارکلمه و جبران دوهزارتاکلمه در روز بعد بود مرا به جنبش نوشتن وا داشت. 
  243. خوابم می آید اصلا حوصله محاسبه برنامه امروزم را ندارم که چقدر خوابیدم چقدر خواندم و نوشتم و به هدر دادم. دفتر ثبت فعالیت های روزانه م داخل کیف است. امشب پدر شیفت حرم دارند و من آمدم پایین بخوابم دفترم کنار دستم نیست. 
  244. ولی امروز مطالعه زیاد نداشتم ٢۵ صفحه خواندم، نوشتن هم سه تمرین یا سه عادت صفحات صبحگاهی و هزار کلمه و وبلاگ نویسی را هم که داشتم.
  245. یکشنبه ٢٠ مهر ٩٩
  246. امروز از صبح که بیدار شدم گلوم خارخار می‌کرد، خدایا یعنی سرماخوردگی؟ نه نه. شروع کردم به آب نمک قرقره کردن، شربت عسل و انار و نارنگی یا پرتقال همان که راحت پوست میشود پرتقال است یا نارنگی؟ همیشه اسم این ها را با هم قاطی میکنم 😁 رمز هم می‌گذارم رمزها را هم فراموش. آخر سر هم سوپ شلغم. 
  247. دیروز زن داداشم میگفت جواب آزمایش کروناش مثبت بوده، شوکی وارد شد بعد چند ساعت تماس گرفتن که جواب را اشتباهی گزارش کردیم بخاطر تشابه اسمی 😐
  248. حالا روضه گوش می‌کنم. سپس صفحات صبحگاهی
  249. باز دارم می روم کتابخانه، همان کتاب های دفعه پیش را تحویل بدهم. این بار آخری بود که از این کتابخانه کتاب می گیرم، بد مسیر است 
  250. به برکت ثبت‌نام در استخدامی در کتابخانه نزدیکتر به خانه عضو شدم، دیگر برای کتاب به آنجا خواهم رفت.
  251. امروز بعد کتابخانه توی پارک روی چمن ها نشستم، یک گروهی بودند تمرین های رزمی میکردن. یه عده جلوتر گروگان گیری می‌کردند برای ضبط فیلم، جالب بود یک عابر را گیر آوردند و اول واقعی به دنبالش افتادند آن بیچاره هم فرار می کرد بعد برایش توضیح دادند و صحنه های دیگری هم باهم بازی کردند. 
  252. پست امروز وبلاگ را همانجا نشسته بر چمن بروز کردم.
  253. روضه ی غروبم را گوش کردم
  254. نوشتن هزار کلمه را می‌خواهم شروع کنم
  255. دوشنبه 21 مهر 99
  256. سرماخوردگی و بی حوصلگی 
  257. بی حوصله و کسل افتاده بودم. پدرم لیمو به دست آمد، یک لیمو را در شربت عسل آب کردم، بعد خوردنش منقلب شدم. حالم بسیار بهتر شد و الان از آن حس های خیلی خیلی خوب دارم، حس نشاط و سرزندگی. ممنونم ازت لیموترش 😅
  258. ​​​​روضه گوش کردم
  259. در حالت درازکش داشتم از گوشی کتاب می خواندم، صحنه ای را دیدم یک دیگ پر برنج در حال پخت که با جیغ آن گوشی دیگر بر روی میز بیدار شدم، نفهمیدم کی دو ساعت خوابیدم، اثر آنتی هیستامین است فکر کنم، احساس گرسنگی هم میکنم که خواب غذا دیدم. کتابی که در حال خواندن از کتابراه باز مانده را نگاه کردم فقط چند صفحه نه اشتباه شد چند خط 😐 را خوانده بودم که بعدش خوابم برده بود.
  260. حس غزلخوانیم شدیدا اوج گرفت چند غزلی از حافظ جان خواندم
  261. دیروز 1:10 دقیقه و امروز 2 ساعت و 45 دقیقه اتلاف وقت داشتم 
  262. دیروز و امروز 3 ساعت کار کردم
  263. سه شنبه 22 مهر 99
  264. چای آویشن شیرازی خوردم یاد آن روز که با مادرم به یک جلسه ای رفتیم که برایمان آویشن آوردند در لیوان رنگش سبز روشن بود و رقیق، وقتی نوشیدیم یک عطر خاصی یک طعم خوشی داشت که تا آن موقع نخورده بودم و هنوز هم. مادرم هم نظرش همین بود. هر وقت آویشن میخوریم به یاد آن طعم و بو می افتیم.
  265. بله امروز سراسر به بی حوصلگی و درازکشی گذشت، لبتاب را فقط برای هزارکلمه روشن کردم، نوشتم و بعد هم خاموش. 
  266. ورودی نداشتم خروجی هم فقط پست وبلاگ که ایده اش از قبل بود و هزارکلمه. 
  267. البته که در اینترنت می چرخیدم و ایده هایی هم به ذهنم می رسید.
  268. سرماخوردگیم در اوج به سر می برد.
  269. اینستاگرام را از گوشیم حذف کرده بودم و در لبتاب خیلی کم سری میزدم آن هم بخاطر لایوهای استاد کلانتری، امشب اما برگرداندم به گوشی و یکی از لایوهای استاد را دیدم و کلی حس خوب گرفتم، خوشحالم.
  270. چهارشنبه 23 مهر 99
  271. سراسر دیروزم را سرماخوردگی مدیریت کرد، امروز هم همان قصد را دارد که درازبکشم و قربانی کم حوصلگی و بی حوصلگی شوم. اما سخت در اشتباه است، من امروز باهاش مبارزه می کنم. و می‌خوانم و می نویسم و فعالانه مثل سابق کار می کنم به امید حق
  272. اندکی مطالعه کردم
  273. در مورد مسئله ای که طوق گردن  ذهنم شده بود آنقدر سرچ کردم که چشم و توانی برایم نماند ساعت ها... 
  274. وبلاگ را بروز کردم
  275. سه ساعت و ده دقیقه هم خواندن نوشتن داشتم
  276. اتلاف هم یک ساعتی
  277.  پنجشنبه 24 مهر 99
  278. من و سرماخوردگی، سرماخوردگی و من. سیر نزولیش تازه شروع شده
  279. هزار کلمه را نوشتم ایده ای عملی برای پست امشبم متولد شد، مطالعه ام را کامل کردم در موردش می نویسم.
  280. صد صفحه خواندم بروم شام.
  281. وبلاگ را بروز کردم
  282. رونویسی از یک کتاب کردم یک ربعی
  283. یک ربع دیگر هم غزل و پیاده روی در اتاق را ادغام کردم. لذت بردم 
  284. امروز ٧ ساعت خواندن نوشتن داشتم
  285. 2 ساعت و 10 دقیقه هم اتلاف وقت داشتم
  286. جمعه 25 مهر 99
  287. امروز در کوچه ی ما فرش پهن کردند مراسم است، توفیق شود شرکت میکنم.
  288. در مراسم شرکت کردم یه نیمچه ایده ای از صحنه و برخوردی در ذهنم خیس خورد ولی مبهم است ضبط کردم شاید بعدا رشد کرد و روشن شد. 
  289. در شلوغی های صف حلیم بعد مراسم، دفتر یادداشت گوشی را باز کردم و آزاد نویسی کردم، صد کلمه ای نوشتم، از حس و حالم گفتم:   «آخر مجلس یک حس نشاط و شادابی و خوشحالی داشتم و لذت می‌بردم از حضور در جمع خوبان و مراسم اهل بیت پاک، یک حس فوق‌العاده ای داشتم که دوست داشتم زمان بر آن اقبالِ دلی 💚 باقی می ماند و تکان نمی‌خورد. لحظه ای بس باشکوه بود. دوست داشتم از جا تکان نخورد و بر همان حال و منوال بماند.»
  290. بعدش حس نوشتنم رفت آمدم پیج استاد کلانتری نازنین و لایو  «درباره زندگی و نوشتن» ایشان را باز کردم در همان شلوغی و گوش میکردم تا به خانه آمدم و تا آخرش گوش کردم، در این لایو ذخیره شده استاد یک اصطلاحی به کار می برند:  «گفتگوی مولد یا سازنده» که از این اصطلاح خاطره ای برایم تداعی شد، و جرقه ای خورد که پست وبلاگش کنم.
  291. سر فرصت مناسب برای پست امروزم دربارش می نویسم
  292. روضه ای و نشاطی و انرژی دوباره ای... قبلش بی حوصله بودم. 
  293. در مورد این حوصله یادم باشد یک پستی بنویسم
  294. تمرین رونویسی را انجام دادم 20 دقیقه ای
  295. هزارکلمه را نوشتم اواخرش، طبع شعری قلقلکم می داد تقصیر کلمه ی بارالها شد که تا بر زبان آوردم یاد سروده های دبیرستانم افتادم که یادم هست این شعر که با بارالها شروع می شد را سر کلاس ادبیات تخصصی عروض و قافیه، خواندم با اعتماد به سقف، اما چهره ی ماست دبیر ادبیات قشنگ در ذهنم هست که هر چند بازخورد لفظی نداد اما از وجناتش معلوم بود اشکال زیاد داشت، از آن شعر با اینکه خیلی دوستش داشتم و تکرارش می کردم فقط سه چهار واژه یادم مانده.
  296. ووووی دارد همین الان یادم می آید. بارالها احسن المخلوق منم برتر از جبریل تو محبوب منم - آن ملک ها عقل کل اند در جهان، خالی از هر شهوت و اثم و گمان- یا که نه ... بقیش یادم نیامد.
  297. وبلاگ را بروز کردم.
  298. یک ربعی قدم زدن در اتاق همراه غزلیات حافظ: سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری، که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
  299. ۵٠ دقیقه اتلاف وقت داشتم امروز
  300. امروز ۶ ساعت و نیم هم خواندن نوشتن داشتم.
  301. شنبه 26 مهر 99
  302. دیشب نخوابیدم تا ساعت 4 ونیم بیدار بودم، بی‌خوابی به سرم زده بود البته که مفید هم استفاده کردم، صدای خروس را هم شنیدم دوست داشتم. 
  303. امروز هم مثل دیروز مراسم بود داخل کوچه مان، بسی لذت بردیم. 
  304. فقط در یک جا صحنه ای را دیدم که خاطرم مکدر شد شاید امروز پستش کنم. 
  305. آخر مراسم موقع توزیع غذا فرصتی بود برای نوشتن اما ننوشتم الان پشیمانم که کاش می نوشتم. 
  306. لایوهای استاد کلانتری را در شلوغی گوش میکردم، بدون هندزفری، گوشی را به گوشم چسبانده بودم تا صدا را بشنوم
  307. هزار کلمه را نوشتم وسطش لحظاتی خوابم می گرفت و خواب می دیدم و از آن خواب ها در هزار کلمه نوشتم.
  308. پست وبلاگ را نوششتم
  309. به شدت خوابم می آید ساعت اوایل پنج است
  310. می خواهم رونویسی و غزل و پیاده روی را انجام بدم
  311. بعدش به خانواده بگویم که مزاحم نشوید یعنی صدایم نکنید که میخواهم ساعت 7 بخوابم
  312. پیشاپیش بگویم که چیزی نخواندم امروز در عوض 1 ساعت و 50 دقیقه لایو استاد کلانتری دیدم. اتلاف وقت هم خداروشکر نداشتم. با رونویسی و غزل هم 2 ساعت نوشتنم می شود
  313. ووووووووی یک روز بدون اتلاف تبریک می گویم به خودم. 
  314. راستی امشب تجربه ی لذیذی در لابلای دیوان حافظ یافتم‌؛ اینکه یک غزل را مکرر خواندن بهتر از چند غزل خواندن بدون تکرار است. آنقدر خواندم غزلی را تا مرز حفظ کردن.
  315. یکشنبه 27 مهر 99
  316. دیشب مثلا میخواستم ساعت ٧ بخوابم از قبل ٧ به بستر خواب رفتم و جهت جلوگیری از اتلاف قبل خواب، برای چشم گرمی مطالب سایت استاد کلانتری را مطالعه کردم، اما چشم گرمی و خواب آلودگی پرید، دیدم بیست دقیقه دیگر ساعت ٩ می‌شود از سایت بیرون آمدم و کتابی الکترونیکی را شروع به خواندن کردم، به ٩ نرسیده خوابم برد. 
  317. امروز بعد یک هفته صفحات صبحگاهی به دیدنم آمد
  318. امروز راهبرد  «اول روز، کارهای واجب را انجام بده» را در پیش گرفتم. 
  319. اولین کار سختم را به کوب انجام دادم و تا تمام نشد سراغ کار دیگری نرفتم. 100 صفحه مطالعه ام را تمام کردم
  320. در مورد زمان مطالعه یادم باشد پستی را بنویسم.
  321. غزل خواندم. ساقیا جام میم ده که نگارنده غیب، نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
  322. هزار کلمه را نوشتم
  323. برای پست امشب پای ایده هایم در گل مانده است، ایده هایی که از قبل هست بعضی هایش مناسب احوال امشبم نیست، و بعضی ها می طلبد که با پشتوانه علمی مزین شود. نمی‌دانم چه بگویم، فعلا میروم حمام شاید فرجی شد.
  324. پُرِ حرفم، نه نه هنوز به حمام نرفتم اما اینقدر ذهنم مشغول این بود که برای امشب چه بنویسم در وبلاگ، که از همان دقایق اول ببخشید معذرت معذرت در دستشویی ایده آزادنویسی آنلاین به ذهنم رسید، گفتم باشد جالب است صفحه بلاگت را باز میکنی و بدون سانسور می نویسی و انتشار می‌دهی، چالشی است خوشم آمد اما مشکلی پیش آمد از همان لحظه شروع کردم به ذهنی نویسی اینکه اینطور شروع میکنم این طور می نویسم و اگر بر همین منوال میرفت در حمام و شام و خلاصه تا برسد به اینجا دست چندم می‌شود و خودش خودش را نقض می کرد چون از آن حالت خلوص و تازگیش کم میشد و دیگر اسمش آزادنویسی نبود که در موردش فکر شده بود، بخاطر همین امشب را از خیرش گذشتم، اما... 
  325. اما اما... از پیدا شدن سرو کله ی ایده های جدید بگویم، اابته الان وقت نیست شاید هم امشب وقت نشود بعدا بگویم... الان در انتظار سرد شدن چای این بندهای اخیر را نوشتم. اگر بعد از حمام و شام و نوشتن پست فراغتی شد میگویم
  326. وبلاگ را بروز کردم
  327. میزان اتلاف و ساعات کارم را فردا گزارش می دهم الان امکانش نیست. 
  328. در مورد ایده های امشب خواستم بگویم، بعد بن بست ایده آزادنویسی آنلاین، در سایت استاد کلانتری قدم میزدم کلمه قبرستان را دیدم که خاطره ای برایم تداعی شد چند لحظه بعدش صحنه ای دیگر متداعی شد. یخچال را باز کردم خرما بردارم با چایی بخورم خاطره ای از خرما تداعی شد. قرار بود در پست زودباوری امشب آن صحنه ی دوم که از قبرستان تداعی شد را هم ذکر کنم اما نگفتم شاید بعدا اضافه کردم...  انگار وقتی ذهنت شدیدا دنبال ایده است ایده ها خودشان را پشتبند هم نشان می‌دهند.
  329. دوشنبه 28 مهر 99
  330. دارم در هوای باز پیاده روی میکنم با آهنگی که حس خطاطی به من می‌دهد.
  331. چند تا برگ پاییزی از درخت افتاده توی حیاتمان عکس گرفتم
  332.  
  333. دیروز نیم ساعت اتلاف وقت و 9 ساعت مفید داشتم.
  334. صد صفحه را خواندم. مطالعه ای متنوع، از زندگی سهراب سپهری، آشنایی با شاعر حسین پناهی، از اشعار ملک الشعرای بهار و زندگیش، یک چیز جالب دیدم در چند تا شعر بهار علاوه بر قافیه های بیت های زوج با یکدیگر بیت های فرد نیز با هم قافیه شده بودند.
  335. هزار کلمه را نوشتم، آخرهایش ایده پست امشب زاده شد. البته خاطره خرما را دیشب درِ یخچال از دیدن خرما یادم آمد
  336. وبلاگ را با پیوند بین تجربه و مطالعه بروز کردم
  337. رونویسی از نهج البلاغه داشتم، اصلا رونویسی کردن یعنی مشق نوشتن از روی یک مطلب که قبلا هم خوانده باشی یک فهم متفاوت و عمیق تری از آن مطلب به تو می دهد. خدا خیر دهد استاد کلانتری را که ما را با رونویسی آشنا کردندی. 
  338. لایو استاد کلانتری را گوش دادم بی نظیر بود آن لایوی که نوشتن را ابزاری برای رشد فردی می‌داند برای هر کسی
  339. سه شنبه 29 مهر 99
  340. به به عجب روزی است.
  341. امروز صفحات صبحگاهی را عالی نوشتم ایده ی پست امروز هم از آن برخاسته شد. 
  342. یادم باشد در مورد این صفحات نازنین که تا حالا خیلی تحویلش نمی گرفتم پستی را بنویسم. 
  343. پیاده روی کردم همراه با اشعار شیرین ملک الشعرای بهار، اینقدر کیف میکردم دوست نداشتم بیست دقیقه تمام شود. کلمات ابراندود و لیلی وش را از شعرهایش به خاطر سپردم. 
  344. خوشابحال قدیمی ها که از همان کودکی کامشان را با شاهنامه و اشعار سعدی و حافظ شیرین می‌کردند. 
  345. چقدر رسم خوبی بوده دورهم نشینی شان را با ادبیات و شعر می‌گذراندند. 
  346. چقدر جمع های پرمایه ای داشتند. چه می شود الان هم... چه می‌گویم آن وقت چه کسی در گوشی ها باشد.
  347. کاش قسمتی از فرهنگ سازی ها این رسم شعرخوانی را در بین خانواده های ایرانی زنده کند. 
  348. خیلی لذت دارد شعر فکر نمی‌کنم کسی پیدا شود که از خواندن مطلبی منظوم خسته شود، اصلا سرگرمی جذابی هم هست بگذریم از جنبه های دیگرش....
  349. دیروز ۴ ساعت خوابیدم، ٨ ساعت و نیم در راستای هدف، ٣ و نیم ساعت هم اتلاف وقت داشتم 🤦‍♀️
  350. دارم برای یکی از دانشجوها مقاله سرچ میکنم چه متغیرهای جدید و جالبی به چشمم می‌خورد.
  351. در حین سرچ کردن خواستم اینجا یک بحث پژوهشی کنم که کاش همان موقع میگفتم الان آخر شب است و حسش نیست... 
  352. بعد فرستادن انبوه مقالات به آن دانشجو، رونویسی کردم، در محضر حافظ بودم توامان با پیاده روی در اتاق، سپس هزار کلمه و در نهایت هم نوشتن پست امشب 
  353. امروز ۶ ساعت و ۴٠ خوابیدم، دوساعت و نیم اتلاف و ٣ ساعت و نیم هم نوشتن داشتم.
  354. چهارشنبه 30 مهر 99
  355. دیشب ۵ ساعت و ۴۵ دقیقه خوابیدم. 
  356. صفحات صبحگاهی را نوشتم با انگیزه فراوان.. 
  357. پیاده روی در اتاق و اشعار بهار  «ای طبع سخن سرای من خیز، تا در ره حق شوی سخن ساز»
  358. هزار کلمه را نوشتم با راه هایی برای درمان بی حوصلگی ام، یکی از پیشنهاد های هزارکلمه این بود که در مواقع بی حوصلگی میتوانی بجای وبگردی یا کارهای نامربوط به اهداف، شعر بخوانی، هم در راستای اهداف است و هم سرگرمی و جذابیت هم دارد.
  359. عجب پست انرژی بری بود ذهنم کنجکاو شد که طی الارض چطور از لحاظ علمی توجیه می شود. کلی مطلب در موردش خواندم.یکبار در دوران دانشجویی یکی از دوستان رشته ی شهرسازی به مباحث فیزیک علاقه داشت و بحث سیاه چاله ها را آنجا دنبال میکرد. امشب با کرمچاله ها هم آشنا شدم. البته که در پست در موردشان توضیحی ندادم بیشتر از علاقه ام به اجرا شدن این عمل گفتم.
  360. قبل طی الارض حدود 100 صفحه مطالعه کردم.
  361. الان کمی رونویسی می کنم و بعدش می خوابم.
  362. تا نخوابیدم امروز کلا 9 ساعت خواندن نوشتن داشتم، 1 ساعت و 20 دقیقه هم اتلاف وقت
  363. پنجشنبه اول آبان ٩٩
  364. صفحات صبحگاهی را نوشتم با زایش ایده ای برای پست فردا. امروز که ایده ای هست برای نوشتن 
  365. لایو دیشب استاد کلانتری در مورد برنامه ریزی ماهانه بود، الان دارم میچینم.
  366. برای گنجاندن برنامه رونویسی از نهج البلاغه به عنوان یکی از اهداف ماهانه زمان گرفتم بین 15 تا 20 دقیقه طول کشید تا سه صفحه رونویسی کردم سه صفحه دفتر که سه صفحه از این منبع نور شد. یعنی در آخر ماه با این مقدار رونویسی حدود 100 صفحه از رویش را باید بنویسم، و در نگاه کلانتر حدود 6 ماه طول می کشد تا کل نهج‌البلاغه را رونویسی کنم.
  367. هزار کلمه را نوشتم
  368. وبلاگ را بروز کردم.
  369. جمعه 2 آبان 99
  370. دیروز 7 ساعت خوابیدم، 1 ساعت و نیم اتلاف وقت داشتم و 6 ساعت و نیم خواندن نوشتن داشتم. 
  371. هزار کلمه، رونویسی، وبلاگ نویسی، شعرخوانی همراه با قدم و صدای بلند خواندن امروز انجام شد. شعر با صدای بلند خواندن خوش است، از بهار قصیده ای خواندم و از اخوان ثالث که یکی از بیت هایش این بود: حزن شیرینی که هم درد است و هم درمان درد، سایه افکن شد به روح آسمان پیمای من.
  372. صد صفحه هم مطالعه داشتم. 
  373. امروز در جستجوی ساعت شنی در اینترنت بودم که فیلمی از طریقه ساختش دیدم خیلی با نمک بود.
  374. شنبه 3 آبان 99
  375. دیروز 7 ساعت خوابیدم، 7 ساعت و 10 دقیقه خواندن نوشتن داشتم و 2 ساعت و 10 دقیقه هم اتلاف وقت داشتم. 
  376. امروز با صفحات صبحگاهی شروع کردم که در آن یک نگاه جدیدی به یک پدیده پیدا کردم. 
  377. با اشعار اخوان ثالث و پیاده روی هم به ذوق شعر دوستی ام پاسخ دادم
  378. هزارکلمه، رونویسی، دوساعت مطالعه عمیق برقرار بود. از صدصفحه اما 20 صفحه خواندم.
  379. یکشنبه 4 آبان 99
  380. دیروز 7 ساعت و 45 دقیقه خوابیدم، 5 ساعت و نیم اتلاف وقت داشتم 🤦‍♀️7 ساعت و 45 دقیقه هم خواندن نوشتن داشتم. 
  381. صفحات صبحگاهی را نوشتم سرشار از حس خوب و جملات گهربار 😅
  382. رونویسی کردم 
  383. هزار کلمه را نوشتم و در لحظات آخرش ایده های قشنگ قشنگ.
  384. و مطالعه رمان داشتم
  385. دوشنبه 5 آبان 99
  386. دیروز 5 ساعت و 45 خوابیدم، 6 ساعت و 45 کار کردم و 1ساعت اتلاف داشتم.
  387. صفحات صبحگاهی را با چشمانی خواب آلود نوشتم.. 
  388. آزاد گویی کردم مثل آزاد نویسی محشره مخشر، به قول استاد کلانتری که نوشته حین نوشتن شکل میگیره، در آزادگویی هم به نظرم بعضی‌ حرف های خوب حین حرف زدن شکل می‌گیرد. ایده هایی در لحظه به ذهنم رسید، خیلی وقت است تمرین حرف زدن را قصد کرده ام.
  389. الان هم دارم قدم زنان شعر می‌خوانم: از آتش دل شب همه شب بیدارم، چون شمع ز شعله تاج بر سر دارم
  390. رونویسی کردم
  391. از یک حس لذیذ بگویم اگر نوشتن پست وبلاگم به آخر شب برسد هیچ نگران نیستم. چند وقتی است این حالت را دارم از نداشتن ایده نمی ترسم چون میدانم حتما وبلاگ بروز می‌شود هر طور شده، مثل این است که خدا بنده هاشو بی روزی نمیگذاره، احساس میکنم ذهن من هم رزق روزانه ی وبلاگ را هیچ وقت قطع نمی کند.
  392. سه شنبه 6 آبان 99
  393. امروز تغییر رویه دادم، دارم یک شیوه ی جدید را آزمون و خطا میکنم، ببینم چطور پیش می ره. 
  394. الان آمده ام حرم و کلی عکس گرفتم
  395. چهارشنبه 7 آبان 99
  396. دارم رونویسی میکنم یک ساعت شد. 
  397. پنجشنبه 15 آبان 99 
  398. دلم تنگ بود این یک هفته نبودم اینجا. 
  399. امروز صفحات صبحگاهی را نوشتم. 
  400. الان ساعت ۱٠ است بروم رونویسی کنم
  401. دارم شعر می‌خوانم بعضی شاعران را در همان شعر آغازینشان انتخابشان میکنم برای انس همیشگیم
  402. جمعه16 آبان 99
  403. غروب است و روضه جانان گوش می کنم
  404. رونویسی از قرآن و نهج البلاغه کردم. 
  405. شعر خواندم به همراه کلمه برداری 
  406. مطالعه کردم لختی
  407. شنبه 17 آبان
  408. دارم توی اتاق پیاده روی میکنم با چاشنی شعر بهار
  409. یکشنبه 18 آبان 99
  410. به به عجب روز دل انگیزی، از آن صبح هایی که به محض باز شدن چشم با انگیزه از بستر خواب بلند شدم، بلافاصله صفحات صبحگاهی را نوشتم
  411. الان ظهر است توی اتاق قدم زنان با شهریار، عجب شعرهایی جانم
  412. دیشب رفیقم ملیحه در یک موقعیت استرس زا قرار داشت اما سرشار از خلاقیت و خونسردی بود. خلاقیتش را به حال خود رها کرده، می‌خواهم روی ذهنش کار کنم تا وبلاگ بزند و بنویسد
  413. آن شعر معروف محتشم کاشانی را از دیوان‌ش خواندم غوغا بود غوغا
  414. غروب و روضه گوش کردم
  415. بارندگی داریم تا آخر هفته آخجون بارووووون، از امشب شروع شده
  416. هزار کلمه نوشتم
  417. امروز نیم ساعت اتلاف وقت داشتم
  418. دیشب 6 ساعت و 40 دقیقه خوابیدم 
  419. رونویسی هم که داشتم. 
  420. الان مطالعه میکنم و می دوزمش به خواب
  421. جمعه 23 آبان 99
  422. با ایجاد صفحه جدید عادات روزانه اینجا سبک‌تر و خلوت تر می شود.
  423. شنبه 24 آبان 99
  424. سخن با ما نمی گویی الا ای همزبان دل*** خدایا با که گویم شکوه ی بی همزبانی را. این هم بیتی از جناب شهریار
  425. دوشنبه 26 آبان 99
  426. مهمان عزیزی امشب داشتیم از آنها که زمان در کنارشان زود می‌گذرد و از آنها که می گویی از همنشینی با آنها پیر نمی‌شوی، شوخ طبع، شاد، بی نیرنگ، خالص و یکرو و خلاصه باصفا....  آخر مجلس آغاز خاطره گویی از افغان ها شد، که به دلیل ضیق وقت موکول شد به شب نشینی دیگری که ما به خانه شان برویم.
  427. فرصت نشد رونویسی و پیاده روی کنم، از قضا آماده شدم که با پدر که برای خرید نان بیرون می رفت، بروم پیاده روی کنم که مهمان های عزیزمان همان موقع سر رسیدند.
  428. سه شنبه 27 آبان 99
  429. دیروز ۴ ساعت و ١٠ دقیقه خوابیدم، ۵ ساعت و ٢٠ دقیقه خواندن نوشتن داشتم و ٢ ساعت و نیم هم اتلاف وقت داشتم،
  430. +بله فاطیما خانوم دو ساعت و نیم زمان به هدر دادی و به نوشتن خیانت کردی، اگر همان زمان را صرف نوشتن می کردی چه ها که نمیشد، حالا اشکال ندارد خودتو سرزنش نکن، امروز تکرار نمیکنی دیگر
  431. استاد کلانتری در مطلبی در مورد کشف ایده برای نوشتن ایده ی جالبی را می‌گویند تحت عنوان مکاشفات از ملاحظات، یعنی از چیزهایی که در روز ملاحظه کردیم ایده برای نوشتن پست وبلاگ بیرون بکشیم، البته به شرط نوشتن ملاحظات روز و با یه خورده چاشنی اندیشه در مورد آنها تا مکاشفاتی رخ دهد. 
  432. خب من امشب که ایده ی جدید نداشتم آمدم در دفترچه یاداشت گوشی شروع به نوشتن کردم از چیزهایی که امروز دیدم از مکالمات از مطالعات امروز، از تصمیمات امروز، از احساسات و هیجانات از حس های مبهم درون از هر چه که در امروز اتفاق افتاده بود و در ذهنم بود، پس از کلی نوشتن، از بخشی از تجارب روز، تجارب و خاطرات مرتبطی برایم تداعی شد که تصمیم گرفتم در موردش پست امشب را بنویسم. 
  433. خب الان ساعت ١٢ و نیم شب است بروم این پست را بنویسم.
  434. چهارشنبه 28 آبان 99
  435. ووووووی چه روز خوبی است، دیشب ایده ی پست امروز زده شد چارچوب کلی‌ش را هم نوشتم. الان ساعت ١٢ و نیم ظهر است، یک ایده ی دیگر به سرم زد که ضبطش نکردم پرید ولی دوباره می آید ایشالله، اگر فرصتی شد سعی دارم هر دو را امروز بنویسم. 
  436. اعتقاد عجیبی دارم که ایده ی هر روز را در همان روز باید نوشت، می گویم ایده مثل روزی است در هیچ روزی قطع نمی‌شود.
  437. اول شب رفتم بیرون توی حیاط تا در را باز کردم پنبه های سفید در هوا چند ثانیه ای ذهنم را قفل کرد، تا فهمیدم که برف است به وجد  آمدم برای اولین برف پاییزی
  438. یکشنبه دوم آذر 99
  439. زمستان نیامده زمین شهر ما سفید پوش شده، برف و زیبایی های خاص خودش. 
  440. ​​​​​​منتظر آن برف های انبوهم که یک آدم برفی خوشکل بسازم.
  441. امشب یک ساعتی را در گروه سه نفره با دوستان خوبم چت کردم، از نوشتن گفتم، ملیحه به شدت خلاق و شوخ طبع است و سیما سرشار از احساس و یک روح لطیف و شخصیت زیبا و دلنشینی دارد، از وبلاگ نویسی روزانه گفتم، از هزارکلمه ها و صفحات صبحگاهی گفتم، جفت شان از صفحات صبحگاهی خوششان آمد، سیما کپشن زیبایی را که برای روز کودک نوشته بود را برایم فرستاد بی نظیر بود، گفتم احسنت به این قلم زیبا مثل سهراب نوشتی. ملیحه هم مطمئنم، ذهن خلاق بازیگوشش الان در خواب بیست هزار کلمه آزادنویسی کرده 😀
  442. در صحبت هایی که با دوستانم داشتند ترغیبشان کردم تا وبلاگ بزنند، الگوی زنده هم به آنها معرفی کردم، سایت متمم و استاد کلانتری، سوالاتی هم داشتند که بحث عمیقتری را می طلبید اما ساعت ۱٢ بود و من وبلاگ را بروز نکرده بودم بنابراین خداحافظی کردم، پس از بروز وبلاگ، در گوگل گفتگوی استاد کلانتری را با امید جهانداری دیدم که بسیار جالب بود و مرا تا صبح بیدار نگه داشت، لینکش را برای دوستانم فرستادم چون پاسخ سوالاتشان را در آن گفتگوی دونفره می یابند. 
  443. یکی از نکات که به آن اشاره شد در آن گفتگو که من خودم را در آن بی اطلاع میدانم پاراگراف نویسی درست است که من همین طور بی اصول می نویسم شان. برای دی ماه باید مطالعاتم را تخصصی تر در حوزه نوشتن و چارچوب درست نوشتن از لحاظ نگارشی بیشتر کنمکنم. 
  444. لینک آن‌ گفتگو
  445. سه شنبه 4 آذر 99
  446. ووووووی خیلی ذوق دارم کتاب همه چیز درباره نویسندگی خلاق را خریدم تازه شروع کردم به خواندن. صفحات آغازینش و مرور فهرست‌ش خیلی مرا به وجد آورد. کتابی پربار و غنی است، از آنها که دوست نداری کنارش بگذاری.
  447. بیتی از جناب حافظ: ماه کنعانی من مسند مصر، آنِ تو شد*** وقت آن است که بدرود کنی زندان را
  448. مادرم رفته خانه برادرم، چون برادر زاده سه ساله ام بی قراری می‌کرد و دلتنگ شده بود، قبل‌ تلفنی مرا تهدید کرد که اگر با عزیرجون (مادرم) نیای خونه ی ما باهات قهر میکنم، منم نرفتم اونم به حرفش عمل کرد زنگ میزنم با من حرف نمی‌زند. امشب پدرم تلفنی بهش گفت من عزیرجون رو میخوام بفرستش بیاد خونه، اونم نه گذاشت نه برداشت گفت برو برا خودت یک عزیرجون دیگه بخر 😐😂
  449. 10 آذر 99
  450. بحث ازدواج و خواستگار و حرف زدن ها و آشنایی مقدماتی... 
  451. 16 آذر- روز دانشجو
  452. از 11 خط قرمزم برای ازدواج 9 تا را طرفم داشت اما بخاطر آن 2 تای دیگر و بعلاوه یک مانع جدی ردش کردم.
  453. این چند روز که درگیر بحث انتخاب برای ازدواج بودم از نوشتن جاماندم حسابی دلم تنگ شده بود.
  454. 23 آذر 99
  455. ووووووی اینقدر ذوق دارم، تلوزیون روشن و سریال در حال پخش و من بی میل به نگاه کردن، این بی میلی مبارک را دوست دارم، یکی از آرزوهایم این بوده که در برابر سریال ها غش نکنم، الان نه تنها ذوق نکردم که حالتی خنثی دارم و نگاه نمی کنم در عوض سرم در گوشی و غرق خواندن نوشتن هستم. 
  456. در امتداد بند قبلی دو آرزوی جدید میکنم اولا این حالت بی ذوق بودن در برابر سریال تعمیم یابد به همه ی سریال ها و در همه زمان ها. دوما از حالت عدم ذوق و خنثایی به حالت تنفر از سریال های بی مایه برسد. 
  457. البته که هدف از سریال دیدن هم ملاک است، گاهی سریال می بینی برای درس گرفتن یا آشنایی با فیلنامه نویسی یا دیگر زمینه های فیلم گاهی هم هدف فقط سرگرمی است، من از آن دسته ام که هیجان فیلم مرا می رباید چنان می‌گیرد که هدف فراموش می شود و این حالت غش کردن برای فیلم را اصلا دوست ندارم
  458. 29 آذر 99
  459. امروز برای کاری اداری به ارگانی رفتم. صبح زود بود و هوای دل انگیز صبحگاهی مرا به یاد صبح هایی انداخت که سرکار میرفتم، دلم هوای سرکار رفتن کرد.
  460.  6 دی 99
  461. ووووووی اینقدر ذوق دارم و خوشحالم، باورم نمی شود با استادی صحبت کردم که روزی آرزوی صحبت با ایشان را داشتم.
  462. 10 دی 99
  463. دیشب با مادرم رفتیم حرم امام رضا، ضریح را جدیدا باز کردند، از فاصله ی هفت ده متری چند ثانیه بیشتر نمی توانستی بمانی سریع باید رد میشدی، یک حس لطیفی داشت که دوست داشتی زمان متوقف شود.
  464. این هم عکس های حرم​​: 
  465. امشب فهمیدم می توانم جستارنویس موفقی با‌شم
  466. جمعه 12 دی 99
  467. به به سحر خیزی چه لذتی دارد، با اینکه دیشب دیر خوابیدم، سحر بیدار شدم و الان ساعت ۱٠ دقیقه به ٨ است و من انرژی دارم، خیلی دوست دارم به طریقی نیاز بدنم به خواب را کم کنم.
  468. راستی یک چیزی حدودا چهار پنج روزی است که سایت شخصی ام را راه اندازی کردم و چند روز دیگر میتوانم به آنجا اسباب کشی کنم 😅، باید همه ی مطالب را دستی حمل کنم به مکان جدید. خلاصه دیگر قرار است اینجا را ترک گویم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">