بنویسید و بنویسید و بنویسید

بنویس تا رشد کنی

۴۶ مطلب با موضوع «نوشتن» ثبت شده است

 

امروز در موقعیت انتقام جویانه قرار گرفتم.

دوست داشتم سریع انتقام بگیرم. اما دست به نوشتن زدم و نوشتن مرا منصرف کرد.

 

نوشتن به من گفت مثل شخصیت های حرفه ای و متشخص برخورد کنی بهتر است یا مثل آدم های کینه جو و انتقام جو؟ 

البته همان اول این را نگفت. مقدمه چید. حس خشمم را نرم کرد و کم کم به خوردم داد. من هم پذیرفتم. 

 

نمی‌دانم این نوشتن چه قدرتی دارد که اینقدر تاثیر می‌گذارد دل سنگ را آب، اندیشه ی منجمد را موم و هیجان منفی را مثبت می‌کند. 

 

زبان نوشتن مثل زبان شخصیت جواد جوادی در سریال بچه مهندس سه است که در کسری از ثانیه بی بی را که چمدان بار کرده بود برود، از رفتن منصرف کرد. 

 

یک نقشی هست در این سریال به اسم تینوش، امشب پدرم بهش گفت دَمنوش 😂

 

 

سلام استاد کلانتری

 

بسیار ممنون از پادکست پرمغز کمک کننده ی امشب تان.

 

استاد دوست دارم مصرف و تولید را مشق دائمم کنم. دوست دارم این دو را دوقلوهایی که از سر به هم چسبیده اند بدانم.


 

 مدت ها قبل از ایده ی 12 هزار کلمه نویسی شما و ایده ی ورودی خروجی، مدت کوتاهی (همین دو سه روزی که در ادامه می آید) بود، بعد هر ورودی و مصرف محتوایی یک نشست خروجی و تولیدی داشتم به این صورت که یک فایل وُرد را باز کردم اسمش را گذاشتم صفحات میان وعده و داخلش آزادنویسی بعد هر مصرفی داشتم.


از قضا برای پست امشبم که در حال فرار ناخودآگاهانه بودم. لبتابم را روشن کردم و رفتم سراغ آن فایل، خواندمش خیلی شگفت زده ام کرد. تصمیم گرفتم نشرش دهم. همزمان هم پادکست شما را که از مصرف محتوا و تولید پشت بندش گفتید را گوش می کردم تصمیم گرفتم این روند را ادامه دهم و بعد هر دریافتی یک نشست نوشتاری 10 دقیقه ای داشته باشم تا آموخته هایم را به بند بکشم.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

10 آبان 99

نشست اول

الحمدلله رب العالمین. خدایا شکرت که دارم می نویسم در اینجا قرار است آزادنویسی کنم اسم این خروجی است خروجی پس از هر ورودی الان نیم ساعت شعر خواندم و حال امدم یک ده دقیقه ای را خروجی بدم و آزاد نویسی کنم. الحمدلله بخاطر این فایل پر برکت. چقدر تصمیم بکری گرفتم.

 

بله، به به صدای گربه هم که بلند شد امیدوارم در بالکن ما پاتوق نگیرد. قبلا شب ها و آخر شب ها صدایش یکریز می بارید یک مدتی هم خانوادگی با سه قلوهایش یکریز و شتاب آلود بر خانواده ی ما باریدند. اما بچه هایش علی رغم شور و ذوق و نشاط و بازی گوشی شان عمرشان زیاد به دنیا نبود و یکهو غیبشان زد و بعد در همین حوالی ها جنازه شان یافت شد و مرگی مهجورآمیز داشتند. خدا بیامرزدشان.

 

راستی که چه می شود به خودمان بیشتر بپردازییم به درون خودمان به دنیای خودمان دنیای درونی عمیق و وسیع خودمان اگر هر کس به خودش بپردازد و خودش را حل و فصل کند نه به فکر دیگران و اصلاح دنیایی آنها باشد جهان گلستان می شود راستی پست دیشبم که در مورد شخصیت های دورو بود یادم رفت آن حدیث و سخن حضرت امیر را بیاورم یادم باشد بعد اینجا بروم و اصلاحش کنم تا پستم غنی تر شود و از دشوار خوانی و دشوار فهمی به سهل فهمی برسد هر مطلبی خوب است با تجربه نمونه و مصداقی از ثقلی به درآید.

 

راستی این پست ها آجرهای قصر زیبای وبلاگم هستن باید خوش بدرخشند و اصولی و تمیز و اساسی چیده شوند اگر کج شوند باید راستشان کنم باید واضح و روشن بنویسم و هدفم این باشد که در هر پستی درسی را بگنجانم درسی عالی را یا سطحی را.

 به راستی که عالی و سطحی نسبی است، درسی برای یکی ممکن است تکراری باشد و فقط حکم یادآوری و تذکار داشته باشد حتی ممکن است بخاطر تکرار مکررات برایش روانکاه و توان فرسا و طاقت فرسا بنماید، و برای دیگری عمیق و پربار و تازه باشد 

 

راستی این دو ترکیب را از شعر برداشتم نمی دانم چه معنایی می دهند بروم در واژه یاب دنبال معنایش: قحبه ای بیمار و گزمه ای بیدار.

 

نشست دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

یک یک ربعی با احادیث امام حسین گذراندم که استاد صفایی در کتاب چهل حدیث اربعینیات سخنان امام را جمع آوری کرده ترجمه کرده و عربی و فارسی شو آورده و بعد اندکی کوتاه پیرامونش صحبت کرده و بازترش کرده و از عمق و فشردگی به مصداق وار و فهم شدگی حرکت شان داده. خب جملاتی زیبا و پرمعنا بود در مورد بخشش و سخاوت و بخل و در مورد معروف و خوبی.

 

خب میگفت که نیازها و حاجت های پیاپی مردم به سمت خودت را مبادا از آنها خسته و ملول شوی که آنها از لطف خداست اگر ملول شوی نقبت می شوند. اگر ناامیدترین شان را اجابت کنی که چه بهتر. حتی وقتی خواسته ها به سمتت میان خوبه در خوبی کردن سبقت بگیری اگه شتاب آلود عمل نکنی، آن عملِ خوب را به حساب نیاور. اگر هم خوبی کردی به کسی هم که ناسپاسی کرد و موج های تند و تیز نمکدان شکستن را یکریز به سمتت روان کرد باز هم خوبی کن و اتفاقا این باعث باروری اخلاص تو می شود.

 

از کسانی هم که از تو بریده اند پیوند بریده شده را تو برقرار کن که بالاترین پیوندهاست.

ببخشای و بخل نورز اگر نعمت ها را از خود دانستی بخیل می شوی و بخیل هم که یک تهیدست واقعی است.

 

تو باید مثل یک حسابدار بانک به دارایی ها و نعمت ها بنگری نه مثل مالک ها. کسی که مثل امانت با مال و نعمت ها برخورد می کند از زیادی یا کمشان مغرور و نومید نمی شود. اگر بخواهی با فخر بر نعمت ها در چشم ها بنشینی نمی نشینی و تو را سفیه می پندارند، به فکر کوچ و رحیلت باش. نعمت ها تمام می شوند تو می مانی و مهجوریتت در قبر و برزخ و دوزخ.

 

عالم و دانشمندی عالم است که خطاهایش کمتر باشد نه اینکه کلا هیچ خطایی نکند اگر هر چه می گفت درست بود و خطایی نداشت به جنون می رسید، چاله های غرور در زیر پایش دهان باز می کردند و در خود می بلعیدنش. خوب است عالم اشتباه کند اما کمتر. نباید هم در اثر اشتباهاتش نومید شود.

 

با انسان نادان هم نباید مجادله و ممارات کرد. که مجادله و ستیزه جویی خود از نشانه های سفاهت و تهیدستی علمی است. شخصیت جستجوگر و دانش پژوه باید بیاموزد و بیاموزاند اما جدل و ممارات نکند. در جدل به دنبال نشان دادن ضعف طرف مقابل و قدرت خویش ایم که این از انصاف به دور است فرض هم که طرف را ملزم به اسکات کردیم دلمان خنک می شود؟ این خنکای دل گوارای دل شیطان و نفس مکارت می شود و تو را به چاه می کشد نه رشدی می دهد نه بزرگت می کند.

 

نشست سوم

بسم الله الرحمن الرحیم.

خب یک ساعتی را همراه با تخمه آفتاب گردان در محضر پر فیض سایت استاد کلانتری بودم مطالب محاوره نویسی و الان هم یک مطلب در مورد عشق به کلمه ها خواندم. خیلی خوب بود در محاوره نویسی هاش استاد از اطرافش می گفت که چه خبره از قابلمه ی سبز روی میزش که توش غذایی از کلمات می ریخت تا خوب بپزند و در آزاد نویسی ها پیش روی خود می گذاشت تا از حلقومشان ایده زاییده شود و یا با ترکیبشان بدعتی خلق شود.

 

باید همچون گزمه ای بیدار و با مسئولیت در قبال بروز کردن روزانه ی وبلاگ تیغ در چشمان شب کرد و بیدار ماند و پست وبلاگ را نوشت.

 

یک دیدگاه مشابه و مشترکی با استاد داشتم در مورد تغییر که هردویمان با آهسته روی یک جورایی مشکل داریم و با تغییر یکهویی و سریع موافقیم. او از آن به انقلاب یاد می کند انقلاب علیه خود با بولدزر بر روی پیشینه و بنای کهنه و مخروب وار زندگی رد شد و همه را خراب کرد و از نو راه زندگی را پویید.

 

اندک این انقلاب ها از بسیارش بهتر است آیا یا خیر؟ انقلاب پشت انقلاب خوب است؟ زلزله پشت زلزله خوب است یا نه؟ نمی دانم.

 

راستی استاد میگفت که منکر اثرات بلند مدت در گذر زمان نیست اما این انقلابی که می گوید نیاز به پیش نیاز دارد و آن هم که احتمالا از قبل در شخصیت اتفاق افتاده و در گذر زمان.

 

در عشق به کلمه ها می گفت فرقی نمی کند که جستار نویسی یا شاعر یا هر سبک نوشتاری دیگر، تو باید عاشق کلمه ها باشی و باهاشان محسور شوی و سرمست واژه های جدید شوی و در دیوان شاعران مست ترکیبات و استعاره های ناز و شیرین و روح نواز شوی.

 

در پستی از مطالعه می گفت که در سطحی بالاتر اثر مطالعه آن است که دغدغه های مرا رشد دهد.

درست است از مسائل سطح بالا حرف بزنم نه از مسائل سطح پایین و در جدل و ممارات با نزدیکان و واکنش های بازخوردی و کودکانه با سفاهت های درون، آن وقت ما نویسنده ای تهی دست می شویم که سیب زمینی پیاز می نویسیم تا طلا و الماس و در و مروارید.

 

نشست چهارم

بسم لله الرحمن الرحیم.

یک ساعتی را شعر خواندم و در زندگی و اشعار شاعران گشتم و نیم ساعتی را هم مفتون وار در واژه یاب با آن زیب و فرّش گرفتار شدم. این کار نه جزء حطامات دنیوی است و نه کاری شطح و طامات و بیهوده گردی.

 

در کوهسار لغتنامه با واژه ها و کلمات و نهایت آمالشان دمخور می شوی و گذر زمان را حس نمی کنی. هنگامه ی میان وعده است و من خوش می خرامم در واژه یاب.

 

ذهنم از بدپیلگیم در واژه یاب هیچ زار نمی نالد که از قضا زیبا رخ می نماید و شیون کنان هنگام رستن از واژه یاب همچون سهره ای سفیدخال مفتون واژه ها شده و می سراید پاینده باش واژه یاب. دوستت دارم کوهسار عشق زیبا رخم، آمال من. نگارستان واژه یاب او را از ترهات ایام می گسلد و شوریده سرش می کند و در هنگامه ی فراق لابه ی محنت وار سر می دهد.

درود به این قاموس من، مبتلا باد به این جیله های وقت گذاشتن در کوهسار و نگارستان واژه یاب.

کامران باد لحظات خوش وش همچون سهره ی جیله ای.

 

خب 10 دقیقه شد و وه چه خبره من  همه ی واژه های جدید را به کار گرفتم و تاختم و تاختم، بله همواره بتاز.

 

 11 آبان 99

نشست اول

بسم الله الرحمن الرحیم

تا 40 دقیقه قبل داشتم بلغور می کردم پست های وبم را. می خواندم و لذت می بردم. قبل آن لایو استاد کلانتری را گوش کردم قبل آن صبحانه و قبل آن لایو دیشبش را و قبل آن صفحات صبحگاهی و قبل آن اتلاف بستری بعد خواب. خب من چند تا چیز را دوست دارم از زندگیم حذف کنم یکی همین وبگردی وبلاگ خودم هست که هی می خوانم و ذوق میکنم و وقتم به بطالت می رود و یکی دیگر هم آن اتلاف بعد خوابم هست که در بستر طولانی با تحمل مثانه ی پر و دهان پر ملاط به سر می برم دوست دارم این دو حالت را تجربه نکنم چون به عنوان اتلاف وقتم می رود و زمانم را به بطالت می گذرانم. باید بروم این مشکل لذت از مطالب خودم را به استاد کلانتری گزارش کنم و بپرسم چنین مشکلی را کسی دارد و اگر دارد چه تدبیری برایش می اندیشد. خوب است بروم در بخش پرسش و پاسخ از استاد بپرسم.

 

استاد من یک چالش و مشکلی دارم که منجر به اتلاف وقتم می شود. اینکه وبگردی می کنم اما نه در وبلاگ ها و سایت های دیگران بلکه در وبلاگ خودم. و گاهی می شود نیم ساعت بیشتر همین طور پست هایم را می خوانم و لذت می برم. من نمی دانم آیا دیگران هم دچار چنین حالتی می شوند. پس الان من دو ابهام دارم یکی اینکه این حالت لذت از نوشته های خود نشانه ی خوبی است یا نه خطر دارد؟

 

دوم اینکه اگر این وقت گذراندن در بین پست های وبلاگ مفید نیست چه تدبیری هست چه می توان کرد تا آن لذت کم شود و یا در برابر وسوسه اش تدبیر مناسبی اندیشید. وقت از طلاست اتلاف آن به هر صورت ناپسند است.

 

خخخ اینم از حالت های من..

 

خب این را بروم بپرسم از استاد نازنین دل. خب دیگر چه اینکه اینکه اینکه اینکه اینکه اینکه آها در لایوها چه گذشت اینکه تکرار خوب است و لذت دارد. خوب است یک فهرست تکرار از دوست داشتنی های مفید داشت. در لایو دوم هم درباره چه بود درباره ضرب العحل داشتن و خاصیت هاش و اگر در آن افراط شود دلزدگی هایی خواهد داشت.

 

نشست دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

خب الان یک نیم ساعتی را از روی نهج البلاغه رو نویسی کردم. حضرت علی علیه السلام به اشعث بن قیس متلک انداخت که ای بافنده پسر بافنده و منافق کافر زاده عشیره ات بایدم تو را عرف النار بنامند یعنی اصطلاحی است برای آدم های دغلباز چون آنها را به دم شمشیر سپردی در آن هنگامی که با خالد بن ولید همدستی کردی. خب دیگر چه میگفت اینکه ای مردم اگر می توانستید ببینید آنچه مردگان دیدند یک لحظه هم نافرمانی نمی کردید ولی روزی پرده ها برداشته می شود.

 

 چه می شد ما می توانستیم ببینیم آنچه مرده ها می بینند و بشنویم آنچه را آنها می شنوند؟ چطور می شود به این مرحله رسید آیا؟ با درستکاری و تقوا و اطاعت و شکر و اخبات و انکسار و تفویض و رضا و فنا در حق. معلوم است دیگر به همین طولانی بودن. اما اگر بیایی همین فرآیند طولانی را ریز ریز کنی و به اهداف کوچکتر تقسیم کنی موفق می شوی.

...

راستی که فلانی چه بحرانی را گذراند و چه سختی هایی کشید ... اما انگار دارند با هم خوب می شوند و اختلاف ها تبدیل به تفاهم و رفع و رجوع می شود ... مهربانانه و نرم گونه صحبت کرده و متواضعانه معدرت خواهی کرده و گویا جویای احوال شده ...  خب خوب است الحمدلله که پیوندها دوباره برقرار شده.

 

خب در نهج البلاغه دیگر چه میگفت اینکه حضرت علی در مسجد کوفه صحبت می کرده بر منبر که وسط حرفش اشعث خان می پره و با قیافه ای حق به جانب می گوید یا امیر المومنین آنچه که می گویی به سودت نیست به ضررته. حضرت علی هم خوب ضایعش می کنه که چه کسی تو را از سود و زیان من آگه کرده؟ و بعد هم آن پیشینه اش را به رویش می کشد این پروهای منافق را باید همین طور کرد.

 

خب در کتاب دیشب (بحارالانوار) از امام هادی می خواندم که چقدر دیدارشان سخت بوده برای شیعیانشان و چقدر تقیه بجا می آوردند یکی از شیعیان برای یافتن پاسخ سوالش به نزد زندانبان می آید و می گوید آمده ام که تو را ببینم زندانبان تیز هم می گوید دروغ می گویی آمده ی مولایت را ببینی آن شیعه هم می گوید مولای من متوکل عباسی است. و آن زندانبان هم به متوکل بدگویی می کند و می گوید او که مولا نیست مولای تو امام هادی است که در زندان است برو ببینش. و بعد که می رود حضرت را در کنار قبر کنده اش می بیند و متاثر می شود. آن زندانبان شیعه هم دمش گرم با این زیرکی اش که همچنان پستش را حفظ کرده و نهایت تلاشش را برای شیعیان می کند.

 

آن هنگام علی کجا که چه حضرت علی با اقتدار بر روی منبر به مستمعش تذکر می دهد و این هنگام دوره امام هادی کجا که چنین غریب و در کنج زندان شیعیان در تقیه و ترسان ترسان به نزدش می روند و احکام و سوالات دین را می پرسند.

 

آنجا آزادانه مطرح می شود و حاکم امام است اینجا حاکم دشمن امام است و خوشا آن شیعیان محکم دوره ی تقیه مثل آن زندانبان باحال.

 

نشست سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

خب از قرآن یک نیم ساعتی سه صفحه ی دفتر رونویسی کردم. سوره طه بود تا آیه 18 نوشتم. در مورد جریان گم شدن حضرت موسی با خانواده اش بود که از دور نوری را می بیند و به سمت آن می رود که ندایی را می شنود که ای موسی منم پردودگار تو منم که یکتایی ندارم مرا پرسش کن و تو را برای رسالت برگزیدم. ای موسی پای پوش ها یا نعل ها یا کفش هایت را در بیاور که به وادی مقدس طوی وارد شدی.

 

وادی مقدس طوی در روی زمین کجاست آیا؟ طوی یعنی چی؟ چرا اسمش طواست؟ و چطور خدا برای موسی به صورت نوری جلوه می کند و موسی چطور آن ندا را می شنود؟ مثل صدای آدم هست؟ آیا مثل الهام و وحی بر دل است؟ یا صدا در همه جا در بیرون پخش می شود؟ و اینکه در آیات بعد آیه 18 قبلش خدا می پرسه اون چیه تو دست راستت؟ موسی هم میگه این خودکاره خخخ میگم خودکار خب یاد حرف استاد دانشمند در سر کلاسمان افتادم که میگفت این قسمت داستان موسی جریان داره. از ما پرسید این چیست در دست شما؟ ما هم گفتیم این خودکار است ولی موسی در جواب خدا نگفت این عصا است که پر طولش کرد، گفت این عصای منه که بر آن تکیه می کنم برگ درختان رو می تکونم برا گوسفندام و کارهای دیگری هم ازش برمیاد.

 

استاد دانشمند یک تعبیر لطیفی از این آیه داشتن که وقتی کسی مصاحبت و همنشینی کسی را می خواهد دوست دارد بیشتر با او حرف بزند برای همین موسی هم بیشترش کرد تا بیشتر از حضور پروردگار لذت ببرد و بهره مند شود.

جالب است. وقتی کسی را دوست داری چرت و پرت هایش را هم دوست داری. وقتی کسی را خیلی دوست داری از گذر زمان در کنارش خسته نمی شوی که دوست داری زمان متوقف شود و تو بیشتر با او حرف بزنی دوست داری فقط نگاهش کنی و او حرف بزند یا تو حرف بزنی و او نگاهت کند از حضور او ملحوظ می شوی مسرور می شوی.

 

12 آبان 99

نشست اول

بسم الله الرحمن الرحیم

خب قبل الان داشتم شعر می خواندم 4 عدد شعر خواندم از شعرای معروف. خوب است کلی شاعر دانلود کردم واستا الان ایده اومد به ذهنم ضبط کنم. خب ضبط کردم ایده ی اینکه بیام بگم که می تونید مثل من کلی دیوان شعرا رو گردآوری کنید از طاقچه و بعد هم به خواندنشان مشغول شوین و از هر کدوم یک نمونه ای را بخوانید و محک بزنید ببینید با کدام شاعر بیشتر حال می کنید یا اینکه ببینید بسنجید کدوم شاعر رو پخته تر و اشعارش را نغزتر می دانید و بعد با آنها مانوس شوید در تمرین شعر خوانی آنها را بخوانید می توانید گلچین کنید تعدادی دیوان را و آنها را مدام بخوانید یا رونویسی کنید. راستی رونویسی شعر هم خوبه ها. رونویسی اینقدر مهم و تاثیرگذاره که حتی یه بار استاد کلانتری گفت یعنی در پاسخ به سوال یکی که ازش پرسید آیا میشه در هزار کلمه ها هم رونویسی کرد گفت آره البته عجیب بود برام. ولی منظور اینکه رونویسی اینقدر تاثیر داره. می تونم در روز شعری را هم رونویسی کنم. خوب است از بین شعرایی که هر روز می خوانم یکی را برگزینم و از رویش رونویسی کنم. آنرا که بیشتر خوشم آمده.

 

خب دیگر چه اینکه قبل شعر داشتم نهج البلاغه می خوندم توصیه های جالب حضرت علی در مورد خویشاوندان جالب بود موجب استحکام یک فامیل می شود. و آن توصیه هم که به تهی دستان کرد و برای ادب یا تادیب ثروتمندان هم بود اینکه وقتی کسی دارد و کسی ندارد به آنکه دارد حسادت نورزد چرا که این تقسیم کار خداست درست مثل دانه های باران که بر یک جا کم می بارد و بر یک جا زیاد. این زیادی نباید موجب مشکل شود. کار خداست تقسیم خداست. از این تقسیم خوشم آمد اینکه مدام تهمت می زندد به خدا که ناعادل است. بفرما خود خدا خواسته تقسیم کند و گفته حسادت هم نورزید. نقطه والسلام.

 

14 آبان 99

نشست اول

بسم الله الرحمن الرحیم.

خب 10 تا شعر از 10 تا شاعر خوندم. خیلی خوب بود. آخریش ناصر خسرو بودکه خیلی باهاش حال کردم تا آخر عمر مجرد مونده و هیچ وقت ازدواج نکرده. دارم فکر میکنم که چه اصراریه که حتما ازدواج کنم، مجرد بمونم مگه چیه. کلی هم وقت آزاد دارم و می تونم برا خودم مشغول باشم.

.....

 جقدر کلمه و کلمات قشنگه. به آدم راهکار میدن.

 

نشست دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

خب نیم ساعت پیش کتاب 20 زن قدرتمند را خواندم. اولیش صدر اعظم آلمان آنگلا مرکل بود که تنها صدر اعظم زن آلمانی بوده که در سال 2005 صدر اعظم میشه.

 اسم کتاب زنان آهنین است.

این خانوم دوبار ازدواج میکنه ازدواج اولش در بیست و سه سالگی هست که تا 4 سال بعد دوام میاره و بخاطر اینکه بچه نیاورد به طلاق کشیده میشه.

 ازدواج دومش حدود 15 سال بعد اتفاق می افته در اوایل 40 سالگیش و شوهرش هم پروفسره خود آنگلا مرکل هم فیزیک خونده. شوهر دومش از ازدوج قبلیش دوتا بچه داره که آنگلا اونارو مثل خانواده ی خودش می دونه و باهاشون زندگی میکنه. آخر هفته ها هم سعی میکنه وقتشو با اونا باشه. اغلب هم آشپزی میکنه واسه آقاش و معتقده غذا باید طعم غذای روستایی بده. و تا وقتش بعد جلسات، آزاد میشه به دل طبیعت می زنه و میگه زندگی، تنها در فضای شهری ناممکنه.

 

خب جالب بود زندگی شخصیش.

 

 در سیاست هم که کارش درسته که برای اولین بار او صدر اعظم زن میشه قبلش یعنی صدر اعظم قبلی در یک برنامه شکست میخوره و این اونو کنار میزنه و جایگزینش میشه. چهرشم که بور و خوشکله.

 

خب چی می تونم از زندگیش یاد بگیرم.

اینکه در مواضعش خیلی محکم بوده تا جایی که دفاعش از اپوزیسسیون آمریکا را سجده در برابر آمریکا دونستن و اینکه در جوانی با زیرکی به خانه مادر بزرگش می رفته و جویای اخبار برلین شرقی یا غربی می شود آنکه مقابل خود بود و از همان دوران به فکر سیاست بوده. و اینکه در دل شلوغی های کاراش آشپزی هم می کند و معتقد به غذای سنتیه. خب دوست داشتم کتابو. تا نشست بعدی بدرود.

 

نشست سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

خب تا یک ساعت قبل مشغول سرچ برگ های پاییزی بودم به دنبال ایده ام برای استفاده از آنها به عنوان برگ کاغذ.

اینکه برگ ها دور ریخته می شوند در ایران چیز واضحی است اما در خارج به عنوان کود طبیعی از آن استفاده می کنند.

 یه بار از دوستم که آشناشون در کار فروش کودشیمیایی بود شنیدم که پول این کار خوبه انگار. ولی خب کود شیمیایی هم که عوارض و ضعف خاک را در بلند مدت دارد. چه خوب است که این برگ های پاییزی بجای اینکه دور ریخته شود در سطح کلان برایش تدبیری اندیشیده شود.

 

 

 

 

 

در مقطع ارشدمان (رشته مشاوره) یک واحدی داشتیم به اسم مشاوره گروهی، استاد این واحد یکی از کتاب های یالوم را برای فهم بیشتر مشاوره گروهی در عمل، به ما معرفی کرد، آنرا کامل میخواندیم و یک جلسه تحلیلمان از کتاب و شخصیت هایش را می گفتیم.

 

آن کتاب خیلی برایم شیرین بود چون حالت روایت گونه داشت.

 

شخصیت های جلسه ی مشاوره گروهی در این داستان هر کدام متناسب با تیپ شخصیتشان ناخودآگاه یک نقشی را در گروه ایفا میکردند و ما آن نقش را حدس می زدیم و دلیلش را می‌گفتیم.

 

رهبر این جلسه مشاوره گروهی جولیوس بود که آخر سر بخاطر بیماری مرد و بجایش فیلیپ که عضو سخت گروه بود (نمی شد با یک من عسل قورتش داد) و در ابتدا یک مقاومت شدیدی در مقابل شیوه ی جولیوس داشت جایگزینش می شود. 

 

فیلیپ اعتقاد به مشاوره ی فلسفی داشت و شوپنهاور را خیلی قبول داشت. اما شیوه ی جولیوس و در گروه بودن و ارتباط با اعضای گروه باعث درمانش شد.

 

کتاب برایم حس قشنگی داشت. با گفتگوی اعضا پیش می رفت. من به هر کدام از اعضا محبت پیدا کرده بودم.

 

در صفحه ی پایان کتاب  در کنار صندلی به ارث رسیده جولیوس برای فیلیپ که می‌خواست اولین جلسه ی مشاوره ی گروهی‌ش را شروع کند نوشتم جای جولیوس خالی، کاش زنده بود... چقدر جای خالیش در گروه احساس می شود...

 

بغض منم همراه با اعضای گروه در داستان ترکید...

 

 

اسم کتاب درمان شوپنهاور است از اروین یالوم ترجمه ی کیومرث پارسا.

 

 

 

من در آغاز نوشتن دوست داشتم همچین کتاب هایی بنویسم یعنی جلسات مشاوره ای (فردی یا گروهی) خلق کنم و شخصیت سازی کنم.

 

به نظرم کار قشنگی است برای مشاوران و روانشناسانی که علاقه به نوشتن دارند، البته که باید بیس علمی و تجربی شان هم قوی باشد تا کتابی غنی نوشته شود. 

 

 

یک کتابی هم امروز در کتابراه برایم اسمش ارسال شد که به نظرم جالب آمد. از زبان یک درمانگر است که جلسات مشاوره ایش را با مراجعانش با تغییر اسامی واقعی شان به صورت روایت بیان میکند.

 

مقداری از آن را خواندم دوست داشتم، جذابیتی که دارد خودافشایی مشاور است که از زندگی شخصی خودش هم می‌گوید. 

 

اسم کتاب هست: بهتره با یکی حرف بزنی از لوری گاتلیب ترجمه ی مریم ترابی نیا. 

 

امشب دچار حسی متفاوت شدم. حس اعتماد به نفس پایین در نوشتن، بخاطر اینکه برای پست امشبم ایده ای به ذهنم نمی رسید.

 

آمدم خودم را وارسی و تحلیل کردم. چون این حس نشانه ی خطرناکی برایم بود. و چون هشداری بود که اگر به آن توجه نمی کردم ممکن بود تاثیر منفی بر سیر نوشتنم بگذارد.

 

این برگه ی برنامه ریزی امروزم است که خیلی هم موفق عمل می کردم و برگه ای دیگر که عادات روزانه را هر روز می نویسم و هر یک را که انجام دادم با ماژیک رویش خط می کشم.

 

 

داشتم خیلی خوب پیش می رفتم، لذت می بردم. پست وبلاگم هنوز مانده بود تا بنویسم. برای پست یک نگرانی ته دلم بود چون به قصد پست داشتم مطالعه می کردم تا ایده ای به ذهنم بیاید با نیامدن ایده نگرانیم زیاد شد خصوصا اینکه قبلش با کلمات هم بازی راه انداخته بودم و متن دلخواهم بدست نیامده بود. بنایراین نگران بودم نگران بودم نگران بودم. 

 

هروقت برای ایده می مانم به یک مکان پر از ایده یعنی سایت استاد کلانتری می روم و معمولا دست پر برمیگردم. امشب همین طور که مطالب مختلفی را در سایتشان می‌خواندم به پست زمانی برای هیچ کاری نکردن رسیدم، یکبار دیگر هم خوانده بودم اما اجرا نکرده بودم. 

 

یک لحظه به برگه ی پیش رویم توجه کردم، سوال پرسیدم من که به این خوبی به برنامه ام عمل کردم پس چرا حسم منفی است؟ 

 

تصمیم گرفتم تمرین استاد را انجام دهم. نشستم و هیچ کار فیزیکی یا ذهنی نکردم و به افکارم اجازه رفت و آمد دادم. به محض شروع متوجه یک معضل پنهان در خودم شدم:

 

«لذت از نتیجه بجای فرآیند» 

بله من درگیر لذت اجرای برنامه شده بودم نه لذت از محتوای برنامه ام. 

 

و همچنین ایده هایی برای نوشتن به سرم زد. 

 

یکی از افکاری که در ذهنم رد شد این بود که همینجوری میخای جستار نویس شی؟ روز بی ایده؟ و یک بی اعتمادی پنهان تازه به دوران رسیده ای ته ذهنم جریان داشت. 

 

بلافاصله فکری مخالف در برابر آن حس بی اعتمادی به خود قدعلم کرد که اصلا این طور نیست. 24 ساعت زمان پیش رویم هست پر از تجارب پر از گفتگو بادیگران، پر از صحنه هایی در ذهن، کلی مواد خام خالص، یعنی از این همه یک مورد یک ایده برای نوشتن پیدا نمی شود؟ 

 

و آن حس بی اعتمادی رفت و یک حس قدرتی جایش را پر کرد. 

 

 

 

چند نکته:

 

اولا اینکه یک روز بدون ایده بمانی یک چیز طبیعی است.

 

دوما اگر برای ایده بمانی و ننویسی حتی یک چیز بی مزه ی سطحی این طبیعی نیست با فطرت روزانه نویسی نمی خواند اما با طبیعت تنبلی، کمال‌گرایی، ترس از قضاوت و فرار پنهان از هدف می خواند.

 

سوما اگر برای ایده ماندیم دست به قضاوت منفی خود نزنیم. اگر زدیم سریع دست به کار شویم و حلش کنیم.

 

چهارما در مواقع بی ایده ماندن، گاهی می توان  هیچ کاری انجام نداد، آن موقع ممکن است ایده ها خودشان بیایند.

 

 

امشب برای پست وبلاگ مانده بودم چه بنویسم. 

گفتم خوب است سوال بپرسم و به سوالات جواب دهم. 

دو سوال از خودم پرسیدم. 

 

سوال اول: چطور حسم را سریع خوب کنم؟ 

سوال دوم: بازی فراوانی را چطور می توان در نوشتن به کار برد؟

 

مقدمه:

 

نکته ی کلیدی قانون جذب را حس خوب بیان می کنند.

در بحث جذبِ ثروت، یکی از تمرین های معروف بازی فراوانی است. بازی فراوانی به این صورت است که به طور ذهنی هر روز پول خرج بکنید. روز اول یک میلیون تومان، روز دوم دو میلیون روز سوم سه میلیون و الی آخر.

 

ابن تمرین برای این است که حس خوبی بدهد چون احساس توانایی و بی نیازی به فرد دست می‌دهد.

 

 

پاسخ به سوال اول:

 

١

با بازی فراوانی حس خوب، روز اول یک حس خوب، روز دوم دو حس خوب روز سوم سه حس خوب و....

البته که با تجسم داشتن حس خوب در ذهن، احتمال خیلی شدید همان لحظه حس خوب تجربه شود یعنی از ذهن به عمل برسد.

 

٢

بازی فراوانی اتفاقات خوب:

روز اول یک اتفاق خوب، روز دوم دو اتفاق خوب و....

 

٣

بازی فراوانی سپاسگزاری.

امروز یک شکرگذاری، فردا دو شکرگذاری، پس فردا سه سپاسگذاری و....

 

 

 

پاسخ به سوال دوم‌ :

 

١

بازی فراوانی کلمات جدید: روز اول یک کلمه، روز دوم دو کلمه، روز سی ام سی کلمه. 

 

٢

بازی فراوانی شعر: روزاول یک شعر و... 

 

٣

بازی فراوانی ایده: روز اول یک ایده و.... 

 

 

بعد از یک ماه کم کم حجم ایده و کلمات زیاد می‌شود که به نظرم آن موقع می توان بازی را متوقف کرد.

 

خودم عملیش کردم از ٢٠ دی که روز اول بازی می شود‌. ببینم چطور پیش می‌رود. این هم تصویرش.

 

 

 

به اختصار هر کدام را آورده ام:  ح یعنی حس خوب ات یعنی اتفاقات خوب، ش یعنی شکر گزاری. 

 

سه ستون آخر هم برای بازی فراوانی در نویسندگی است. ک یعنی کلمات، ش یعنی شعر و ای یعنی ایده. 

 

روز اول زیر هر کدام یک تیک باید بخورد روز دوم دو تیک و الی آخر.... 

 

ذکر این نکته لازم است که این ها اکثرش ذهنی نیست بلکه در عمل انجام می دهم و فقط جنبه ی افزایشی شدنش را از بازی فراوانی در ثروت گرفتم.

 

این تمرین را برای این ساختم که خودم را منظم تر و مقیدتر کنم و چون به حالت بازی است می توان از انجامش لذت برد. 

 

شما هم می توانید انجام دهید، البته اگر در اوایل راه هستید پیشنهاد میکنم همه را با هم انجام ندهید. 

 

همچنین می توانید بجای هر کدام از این موارد چیزهایی که خودتان دوست دارید زیاد کنید را جایگزین کنید. 

 

 

 

امروز در یک موقعیتی تنش زا قرار گرفتم.

 

مکالمه ام در آن موقعیت را توی دفترم نوشتم. و به آن نگریستم.

 

به نظرم رسید چه خوب است در موقعیت های تنش زا با هر شخصی آنرا ضبط نوشتاری کرد و در موردش فکر کرد، تجزیه و تحلیل کرد. جای کلمات و جملات منفی یا مثبت به کار رفته در گفتگو واژه‌ های متناسب تر و بهتر جایگزین کرد.

 

 آن موقعیت را با بهترین شکل ممکن تجسم کرد. مسیر اتفاق افتاده شده را طور دیگری طی کرد. 

 

و در نهایت اگر آن موقعیت باز هم در آینده اتفاق بیفتد، با پیش‌بینی های اصولی خود را آماده ی آن کرد. 

 

چرت و پرت نویسی های دوست داشتنی یعنی هر چه که آزادانه می نویسم و ظاهرا به درد انتشار نمیخورند ولی برایم دوست داشتنی اند. 

 

من به شدت آدم کمال‌گرایی بودم که ذره بین دقت و حساسیتم کارها را ناتمام می‌گذاشت و با کمبود زمان مواجه می شدم. اما از موقعیکه در مسیر نوشتن قرار گرفتم، خداروشکر در این زمینه کمال‌گرایی ندارم. استرس و ترس از قضاوت شدن را کنار گذاشتم. نگاه مثبتی دارم به نوشته هایم حتی به چرت و پرت نویسی های در خلوتم. 

 

در هزار کلمه نویسی (یک تمرین آزادنویسی روزانه) هر چه را که بنویسم برایم عزیز است. هیچ وقت حس بدی به هیچ یک از کلماتش نداشته ام. 

 

خوب است برای مقابله با حس کمال‌گرایی تند تند مطلب انتشار دهیم حتی از همان ها که خیال می کنیم چرت و پرت است، از کجا معلوم شاید از دید دیگران چرت و پرت نباشد.

 

جطور حس خوبی به نوشته هایمان داشته باشیم؟ 

 

-این نوشته های من است از ذهن من است مخصوص من است حتی چرت و پرت باشد از درون من است چرا حس خوبی به آنها نداشته باشم؟ 

 

_هر چه نباشد همین نوشته های آزادانه، ذهنم را آزاد می‌کند، آرام می‌کند. چرا به چیزی که خاصیت درمانگری برایم دارد حس خوبی نداشته باشم؟ 

 

_همین چرت و پرت نویسی هاست که قلمم را ورزیده تر می‌کند چرا به محتوای تمرین هایم حس خوبی نداشته باشم؟

 

_از قبل همین چرت نویسی های مداوم است که می توانم نویسنده شوم، چرا به این ابزار و وسیله ی رسیدن به هدف احساسات منفی مثل استرس و تنفر داشته باشم؟

هر کلمه اش گامی است به سوی بهترنویسی. 

 

_همین بلغورنویسی های روزانه است که گاهی از سمتشان ایده باران می شوم، چرا به عنوان سپاسگزاری از آنها دوستشان نداشته باشم؟ 

 

_خوب است به نوشته هایمان موجودیت بدهیم به آنها به عنوان یک موجود زنده بنگریم و به آنها احترام بگذاریم حتی به پِرت ترین و پَرت ترین واژها مثل ناسزاها. 

 

 

ووووووی خدای من اینقدر حس ذوق دارم که می ترسم قلبم  از گلویم به صفحه ی کتاب پیش رویم بیفتد. 

 

خدایا صدهزار مرتبه شکرت بخاطر این کتاب قشنگ پرمغز. 

 

هنوز شروع به خواندنش نکردم ولی همان اصطلاح جودوی کلامی روی جلدش و عنوان مقدمه در فهرستش: 

«ارتباطات از طریق ورزش بدون درگیری» کافی بود تا سروکله ی ذوقم پیدایش شود و با مرور فهرست تا آخرش و خواندن چند صفحه ی اولش هیجانم را به اوج رساند هیجانی که بیشتر می‌شد و مدام تکرار میشد، و تحملش برای قلبم سخت بود بنابراین تغییر جهتش دادم به سمت نوشتن.

 

موضوع کتاب برایم  بس خواندنی است چون در جواب دغدغه ی دیرینم نگاشته شده. از قضا امشب در صد کلمه پایانی هزار کلمه (تمرین هزارکلمه نویسی روزانه) هم بعد از کلی چرت و پرت نویسی های دوست داشتنی از این دغدغه، ضمنی یاد کردم.

ص‌ ‌‌‌

توی هزار کلمه میگفتم چرا من خیلی اصرار دارم که در متقاعد کردن افراد غیر منطقی درست عمل کنم و کلا قدرت تقاعد را دوست دارم (یک لحظه کات: یک ایده ای همین الان به ذهنم رسید در مورد چند کلمه قبل‌تر است منظورم عبارت چرت و پرت نویسی های دوست داشتنی است پست بعدی را در مورد این صحبت میکنم)

 

داشتم میگفتم از اصرار افراطی ام در جهت یادگیری متقاعد کردن دیگران. اینکه چرا برایم پررنگ است احتمالا بخاطر ضعفم در این زمینه باشد یا شکست هایی که در ارتباطات گذشته یا حال درگیرش بودم.

 

بگذریم یعنی توی هزارکلمه گفتم بگذریم. 

البته هزارکلمه به من تلقین می‌کرد و بازخواستم میکرد:

 

_تو مگه میخوای سخنور شی یا سخنران شی که دوست داری متقاعد کردن رو خوب یاد بگیری؟ رهایش کن.

+نه میخام نویسنده شم 

 

_خب پس دوباره نبینم اینجا از آن طرف ذهنت هی سوال بپرسی چطور خیلی خوب متقاعد کنم، یا عبارت تاکیدی به خورد من بدی که من قدرت متقاعد کردنم بالاست یا مشابه اینا

+یعنی یه نویسنده نباید قدرت متقاعد کردنش خوب باشه؟ 

 

_ببین من چند ماهه هر روز با بلغورهای ناخودآگاهت آشنام خودتو و ناخودآگاهتو از خودت بیشتر میشناسم

+واقعا؟ چه ادعای عجیبی! حالا منظورت چی بود 

 

_منظورم اینه که بیخود سرکوبی های ناخودآگاهت رو پشت جایگاه نویسنده پنهان نکن 

+من که نمی فهمم چی میگی هزارکلمه جان روشن تر بگو 

 

_ببین عزیزم منو چقد قبول داری

+فِره فِره (خیلی خیلی) تو یک قدرت عجیبی داری خیلی کارا از دستت برمیاد، تا حالا هم خدمات زیادی به من و قلمم کردی

 

_ممنون. پس ببین حرفم اینه: من میگم دلیل میل زیادت به یادگیری تقاعدگری اینه که اولا حس سرکوب گری گذشته را عقده گشایی کنی دوما با یادگیری اصولی فن متقاعد کردن خیلی شیک آن افراد غیر منطقی را بکوبانی و سرجایشان بنشانی، هرچه نباشد تو منطق تقاعد رو بلدی و آنها دور از منطق هستند. 

 

+وصله ی ناجور به من نچسبون

_دیگه خود دانی از ما گفتن بود

 

+یعنی نویسنده نباست متقاعد کردنش قوی باشه؟ 

_چرا، اگه به این نیت بری سراغ تقاعد خیلی هم خوب و مقدس ولی خودت خوب میدونی که نیت های سوئی در سر داری. 

 

+باشه دیگه به اون جنبه های منفی ش فکر نمی‌کنم، یعنی همی الان میذارم کنار. 

_احسنت. 

 

+میدونی یه حس رهایی بهم دست داد اونجا که گفتی مگه میخای سخنران شی که ذوم کردی روی تقاعد. الانم که میگی در خدمت نوشتن باشه این قدرت تقاعد یه حس انسجام و وحدت به سراغم اومد. 

 

داشتم از آن کتاب میگفتم کتاب قهرمان گفتگو (روش‌های پیروزی در گفتگوهای دشوار به شیوه‌ی جودوی کلامی). نوشته ی جورج جی تامپسون / جری ب جنکین به ترجمه ی دکتر سعید مینویی.

 

کتابی که احساسم می‌خواند‌ش و من نگران این احساس هستم، یک تجربه ی مبهم دارم از این حس ذوق چون از لحاظ جسمی دگرگونی های قلبم را حس میکنم در ملاقات با این کتاب، می ترسم از اینکه این تجربه ی ذوق برای قلب خطر داشته باشد. 

 

شما تا حالا توی همچین موقعیتی قرار گرفتید؟ 

 

+من عاشق نوشتن هستم

-منظورت اینه که میخای نویسنده بشی؟

+ آره نویسندگی رو دوست دارم. ولی یک ابهامی دارم

 

-چه ابهامی؟

+الان چند ماهه هر روز دارم می نویسم، فکر می کنم که وقتشه دیگه حرفه ای تر بنویسم، به این مسئله که فکر می کنم با یک چشم انداز مه آلودی مواجه می شم که گیچم میکنه.

 

-یعنی از آینده ی نویسندگیت یک وضوحی نداری؟

+آره. وقتی فکر می کنم که میخام یک نویسنده ی خوب بشم باید چه کنم؟ چند تا چیز میاد جلو چشمم

-خب اونا چیه؟

+اینکه بیام رمان بنویسم یا داستان بلند و کوتاه یا مقاله ی معتبر یا نمایش نامه یا فیلم نامه یا نوشتن برای حوزه کودک و نوجوان یا حتی شعر.

 

-مقاله منظورت مقاله ی علمی و آکادمیکه؟

+نه بابا مقاله ی دانشگاهی که خیلی توش محدودی، خوبیش اینه که زیاد میخونی و از پیشینه ی پژوهشی هم در کنار مباحث نظری استفاده می کنی، گاهی میشه یک نیم خط سه خط جلوش رفرنس داره.  از طرفی چون در چارچوب مجلات دوباره محدودتر میشی باید حواست به پاراگراف به پاراگراف، خط به خط باشه.

-خب این خوبه که اصولی می نویسی و کلی هم مطالعه می کنی

+نه بابا توی مقاله ی دانشگاهی جرات داری بگی من؟ ما؟ یا تو شما؟ از نگاه سوم شخصه و معمولا افعال به صورت مجهول بیان میشه، اونجا مگه می تونی از خودت بگی از درونیات و مسائل و تجربیات شخصی بگی؟

باید مستند حرف بزنی و این مستندها را هم با زیبایی و پیوستگی هر چه تمام در کنار هم بچینی.

 

-خب پس مقاله منظورت چیه

+همون مقاله ی علمی نه به اون خشکی و سخت گیری و نه اونقد پر استناد

-خب پس مقاله دوست نداری

+نه اونجا هم محدودم خیلی نمی تونم از خودم بگم باید خودم رو در قالب بگنجونم

 

-خب پس باید رمان برات خوب باشه، هر چیم دوست داشتی  میتونی تن شخصیت های داستانت کنی

+اسم رمان تن آدم رو می لرزونه، طولانیه، کِی میخاد تموم بشه، تازشم، بازم شخصیت ها، تو رو محدود می کنند، کنش و واکنش های بین شخصیت ها که زیاد بشه مجبور میشی از یک چیزایی کوتاه بیای

 

- داستان کوتاه که دیگه نمی تونی سرش حرف بیاری کوتاه هم هست دیگه

+نمی دونم بخاطر کوتاه بودنش دوستش دارم و حس تنوع طلبی رو ارضا می کنه.

-می دونی که اسمش داستان کوتاهه و باید چند تا داستان کوتاه بگی تا به صورت یک مجموعه داستان کوتاه گردآوری بشه.

+روش فکر می کنم

 

-نظرت در مورد فیلم نامه چیه؟

+می دونی یه برداشتی دارم نمی دونم چقدر درسته. اینکه فکر می کنم کسی که وارد حوزه ی فیلم نامه نویسی یا نمایش نامه نویسی بشه انگار باید مطالعاتش رو در زمینه ی سینما و تئاتر و این حوزه بیشتر کنه و برای اینکه خوب بنویسه نیاز باشه بیشتر فیلم ببینه تا اینکه کتاب بیشتر بخونه.

 

-منظورت اینه که از کتاب کمی فاصله میگیری

+آره و من اینو نمی خوام. دوست دارم همیشه و زیاد کتاب بخونم.

 

-خب تو که اینقدر به کتاب علاقه داری چرا به فکر نوشتن کتاب نیستی

+ کی حوصله داره یک کتاب کامل رو به انتها برسونه؟

-وا؟

+ببین من دوست دارم کتاب داشته باشم ولی دوست ندارم بشینم پای نوشتن یک کتاب از صفر تا صد. منظورم اینه که یه جوری آزادیمو میگیره اینکه خواسته باشم طبق چارچوب مشخص بیام توی کتاب مطلب بنویسم.

-خب اینطوری که هیچ وقت یک کتاب نوشته نمیشه

 

+می دونم خودم تجربه ش کردم تا وسطای یک کتاب رفتم و نوشتم و ولش کردم ناتمام.

-چه کتابی؟

+از نوع کتاب های گردآوری بود، مجموعه جملات قصار بود که خیلی هم آسان بود.

-خب تنبلی کردی لابد، برنامه ریزی نکردی، شایدم زود شروع کردی و دلزده شدی

+نمی دونم شاید. اما حسم نسبت به نوشتن کتابی که از دیگران باشه قابل قیاس با حسی که خودم در آن دخیل باشم نیست.

-آها پس دلیلش شاید این باشه.

 

+می دونی من دوست دارم آزادانه بنویسم. در چارچوب سخت و محکمی قرار نگیرم.

توش آزاد باشم از خودم بگم از تجربیاتم از خاطراتم از مشاهداتم از روزمره ام از مطالعاتم. عاشق اینم که تجاربم رو با آموخته ها و مطالعاتم پیوند بدم.

 

-فهمیدم خوراک تو جستاره

+جستارو شنیدم. اتفاقا دیشب هم توی سایت استاد کلانتری مقاله ی جستارشون رو خوندم

 

-این طوری که تو میگی شبیه ترین قالب نوشتن برات همین جستاره. البته که جستار خوب هم بازم چارچوبایی داره ولی نسبت به انواع دیگه نوشتن آزادیش بیشتره.

+منم که آزادی خواه و آزادی دوست.

-خب مبارکه

+پیش به سوی فهم جستارنویسی

 

کتاب همه چیز درباره نویسندگی خلاق را شروع کردم از رویش می نویسم به عبارتی این کتاب را رونویسی می کنم. 

 

چند وقت قبل که شروع به خواندنش کردم از همان آغاز مرا سر ذوق آورد. امروز هم همان خشت مقدمه اش دوباره ذوق و هیجانم را به خروش آورد و آن حس خوشحالی شدید وادارم کرد دو بار رونویسی کنم، این قسمت از مقدمه اش را که در زیر می آید:

 

 «اصلاً چرا برای نویسنده شدن تلاش می‌کنید؟ 

 

چون شما عاشق کلمات هستید.

 

 چون چیزی برای گفتن دارید و دوست دارید آن را در بهترین و جذاب‌ترین شکل ممکن بگویید. 

 

چون عاشق ارتباط و پیوند با تمام اقشار هستید.

 

 چون از رنگ، طعم، آهنگ و عطر زبان لذت می‌برید. 

 

چون نظریات، تجربیات و احساساتی دارید که لازم است با خوانندگانتان در میان بگذارید. 

 

چون می‌خواهید کاوش کنید، بجویید و استدلال کنید تا چیزهایی را که در اطرافتان می‌گذرد درک کنید و به دیگران در انجام دادن این کار یاری دهید. 

 

و بالاخره چون شما با نگاه خاصی به همه‌چیز نگاه می‌کنید.

... 

 

با عشق ورزیدن به زبانْ زبانتان شکوفا و بارور می‌شود.

... 

 

چیزی که ضمن درگیر شدن و تلاش برای خلاقانه نوشتن حتماً رخ می‌دهد این است که‌ـ حتی اگر هرگز یک کلمه هم چاپ نکنیدـ مهارت‌های جدیدی می‌آموزید، دانش جدیدی کسب می‌کنید و راه تازه‌ای برای ابراز وجود می‌یابید.

 

آموختن و رشد کردن، افق‌های شما را گسترش می‌دهد، بر توانایی‌هایتان می افزاید. و احساس آرامش و رضایت شگفت‌انگیزی به شما می‌بخشد. ضمن اینکه امکان ثبت مُهر مخصوصتان را بر گوشه‌ی کوچکی از دنیا در اختیار شما قرار می‌دهد».

 

 

خلاصه، کرول وایتلی و چارلی شولمن (نویسندگان کتاب) حرف دل مرا پیش چشمانم با کلمات به تصویر کشیدند.