بنویسید و بنویسید و بنویسید

بنویس تا رشد کنی

هزار کلمه از هزارکلمه ها 7

شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۹، ۰۷:۲۰ ب.ظ

21 مرداد 99

سلام امروز روز فوق العاده ای برام بود. سمت صبح و ظهر کلی نوشتم و صفایی خوندم و کتابمو نوشتم سمت عصرم اتاقمو مرتب کردم و چیدمان جدید بهش دادم. حسابی خودمو سورپرایز کردم با طرحی که اول ریختم.

...

من امروز نسبت به دیروز پرکارتر بودم چون اتاقمو به تنهایی مرتب کردم و دکوراسیون جدیدی دارم.

من امروز نسبت به دیروز خوشحالتر بودم چون تنوع و نظم جدیدی دادم به اتاق و در اثناء مطالعه صفایی یه جاش خیلی ذوق کردم.

22 مرداد 99

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام.

کلی ایده تو ذهن دارم از کجاش بگم.

 

بذارین از دیروز بگم. دیروز مشغول مرتب کردن اتاقم شدم دلیلش هم اومدن میز کامپیوتر از پایین به اینجا بود که به افتخارش اتاق رو تعویض دکوراسیون دادم. قبلش که شروع کنم مشغول آزادنویسی بودم که توش گفتم چطور اتاقو مرتب کنم که خودمم سورپرایز بشم؟

 

 این آشنایی با قدرت سوال و اثربخشی سوال رو از آموزش های استاد وحید امیدواری یاد گرفتم که مثل یه بازی می مونه. این پرسیدن سوال از ذهن باعث میشه که ذهن بره دنبال جواب مناسبی براش بگرده اما من در عمل دیدم که در واقع ذهن فقط جواب نمی دهد بلکه بهترین پاسخ را به عمل درمی آورد. من دیروز منتظر سورپریز کردن خودم بودم و به طور باور نکردنی در آخر کار سورپرایز شدم.

 

قبل شروع تغییر دکوراسیون فکر کردم طرح ریختم و آزمون و خطا کردم و کلی تغییرات دادم از تهدیدهای اتاق فرصت درست کردم شش تا تهدید را فرصت کردم مثلا کتاب هایی را که جمع کرده بودم تا بیرون اتاق ببرم و چند ماهه هنوز نبردم چیدم شان و نمای زیبایی رو به اتاقم دادند.

.....

ای بابا پس کو ایده ها؟ اینم از تمرین کلمات واستا دوباره بخونم.

 

خدا این کلانتری (استاد شاهین کلانتری) رو از ما نگیره.

آدم وقتی میخونه ش کلی ایده میگره ازش. خب من میخام الان بعد دو دقیقه که در وبش بودم ایده ی که الان به خاطر شریفم اومدو بنویسم.

 

اگه برگردم به کودکی چیکار میکنم چه چیزی رو تغییر میدم؟

 

خب اگه برگردم به کودکی مشق هامو خودم می نویسم البته که خودم می نوشتم ولی یه بار یادم میاد داداشم برام می نوشت کلاس اول که بودم خطوط موربی که برای حروف به کار میرفت مثلا کلاه ک و گ بود رو تمرین میکردم، نمیدونم چرا انجام نمیدادم سختم بود، نمی تونستم؛ تنبلیم میشد یا کمالگرا بودم میخاستم دقیقا شبیه سرمشق یا شبیه کتاب بشه ولی ناشی بودنم اجازه نمیداده دلیلش را نمی دانم فقط یادمه داداشم که دو سال تحصیلی از من جلوتر بود یعنی من که اول بودم او سوم بود برام می نوشت. اگه برگردم به کودکی حتما خودم همان بارهایی که دیگران برایم می نوشتن را خودم می نوشتم تا دستم قوی تر بشه.

 

اگه برگردم به کودکی دوباره و هزار باره آنقدر روی درخت سنجد تاب می خوردم که لذتش در درونم بماند و بماند.

 

همچنین با زبانی تند به چندتا از پسرهای فامیل برخورد می کردم.

 

همچنین از دست خونی تخیلی که ابراهیم ما را از آن می ترساند نمی ترسیدم.

همچنین از گوسفندان و بره بزغاله ها بیشتر لذت می بردم و شیرشان را بیشتر می خوردم. تا همین چند سال پیش از شیرداغ خوشم نمی آمد خصوصا با قند. اگه برگردم به مادرم میگفتم مامان برام شیر سرد بریز.

 

 اگه برمیگشتم عاشق سوباسا نمی شدم می گفتم این فقط یه کارتونه. اگه برگردم کارتون های دخترانه را بیشتر می دیدم مثل حنا، بابا لنگ دراز، آن شرلی و برنامه های مشابه آن دوران.

 

اگه برگردم با دخترهای فامیل بیشتر عروسک بازی می کردم.

 

اگه برگردم به مامانم میگفتم مامان برام دم پایی تازه بخر یا خودم پول ازشان می گرفتم و برای خودم دمپایی نو می خریدم. من با آن دمپایی های پینه بسته ی آبی پررنگ دوست نداشتم برم جاهای عمومی که همه مرا می دیدند.

 

اگه بر می گشتم به کودکی به معاون و مدیر نفهم  یک مدرسه ای میگفتم بی شعور و نفهم بچه را سرصف نمی برن به همه نشان دهند که در فلان درس نمره کم گرفته خاک تو سر آن طرز فکر که این چنین آبروی دانش اموزان را ببرد و آینده ی آنان را کج کند. با همان بیان کودکانه می گفتم می دونین دارین چه بلایی سر بچه ها می یارین؟ یا میگفتم حواستون هست دارین با آینده ی اینا چیکار میکنین و یه تلنگری بهشان می زدم.

 

اگر بر میگشتم به کودکیم دختری آرام و ساکت نمی بودم دختری بی آزار نبودم کلی شیطنت می کردم کلی می دویدم کلی زبون می ریختم و فقط لبخند نمی زدم و مهربونی درونم را با شیطنت و جفنگ بازی و پررویی و زبون درازی مخلوط می کردم.

 

آنقدر بلند می خندیدم که از خنده هایم می خندیدم مثل الان.

 

اگر برگردم کلی کتاب و داستان می خواندم.

 

اگر برگردم کلی شوخی می کنم.

اگر برگردم کلی پیاده روی و بدو بدو می کنم.

اگر برگردم به پسرها خیلی توجه نمی کردم یا باهاش زبان درازی می کردم.

اگر برگردم کلی بازی می کردم.

 

اگر برگردم به قاصدک ها بجای اینکه بفرستمشان آزاده را بیاورن می فرستادم دنبال کتاب.

اگر برگردم انقدر به خودم اعتماد میداشتم که نذارم گاهی بابام برام انشاهای به نام خمینی کبیر بنویسه.

 

اگه برگردم می نویسم آنقدر می نویسم که شکوفا بشم، که علاقم رو درک می کردم که آرزوی نویسندگی می کردم.

....

رفتم پیاده روی چه خوب بود البته بد موقع رفتم. ولی خوب بود حالا بدیش این شد که روضم قضا شد. که چند روزه هی داره قضا میشه باید حواسمو بیشتر کنم تا قضا نشه امشبم باید ساعت 11 بخوابم حتما حتما.

 

چیزایی که نظرمو جلب کرد در پیاده روی مانکن های چشم رنگی بود کاش ازشون عکس میگرفتم اینجا توی پست میذاشتم مانکنهای چشم رنگی نظرمو جلب کرد، به قول استاد رائفی پور قبلا زیبایی در چشم و ابروان سیاه بود که در شعرهای ما هم نمود داشت. الان زیبایی رفته سمت چشم رنگی داشتن.

 

یاد یکی از دوستام افتادم که بین دونفر که یکی چشمان مشکی داشت او را زیبا می دانست من یکی رو که چشم رنگی داشت زیباتر از او می دانستم و باهم توافق نداشتیم.

حال زیبا یا زشت بودن چه صحبتی در موردش هست. اینکه خدا کنه همان طور که ملاک زیبایی در گذشت زمان فرق میکنه ملاک خوبی آدم ها و زیبایی درون فرق نکنه، یا ملاک محبوبیت آدم ها ملاک قبول کردن شان ملاک تحسین کردن شان، انگار آن هم دستخوش تغییرات شده پول داری، تحصیلات نه صرفا علم بلکه مدرک داشتن و شغل داشتن انگار این ها شده ملاک.

 

پیاده روهایی که پستی بلندی زیادی داره خودش یه پا کوه نوردیه برا خودش.

 

 

  • Fatima ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">