بنویسید و بنویسید و بنویسید

بنویس تا رشد کنی

۸ مطلب با موضوع «ایده» ثبت شده است

 

 

یک صحنه ای را خلق کردم برای جلسه خواستگاری که از طرفم بپرسم، محال است جناب خواستگار در نگاه اول تشخیص دقیقی از منظور اصلی من بدست آورد:

 

تصور کنید یک روز از بیرون می آیید سمت خانه تان و متوجه می شوید که همسرتان در جلو درب خانه با یک آقایی صحبت می کند موقعی می رسید که همسرتان دارد به آن آقا لبخند می زند، از قضا به همسرتان هم گفتید که با آن آقا ارتباط نگیرد.

شما در این موقعیت چه برخوردی می کنید.

 

در نگاه اول طرف برداشت می کند که قصد من سنجش میزان و نحوه ی عصبانیت و دست بزن داشتن یا نداشتن اوست.

 

اما قصد اصلی من سنجش ذهنیت اوست اینکه ذهنش در برداشت اول به کدام سمت می رود، به سمت بی اعتمادی و شک کردن به همسرش یا نه. به عبارتی این سوال را برای میزان شکاکیت و به اصطلاح بددل بودن طرفم طراحی کردم، و آن لبخند را هم پیاز داغش کردم، گاهی هم ممکن است اشاره ای به لبخند نکنم. 

 

اگر به صحنه دقت کنید فرض های مختلفی را می توان در نظر گرفت، که آن ارتباط از سمت همسر نباشد و اصلا ارتباطی از قبل نباشد، ممکن است خیلی تصادفی باشد یا از سمت آن آقا باشد، و آن لبخند هم لبخند خاصی نباشد و یا آن آقا قصد مزاحمتی داشته و یا آن برخورد تازه شروع شده باشد که همان دم هم همسر خانم از راه می رسد. 

و لزوما خانم قصد سوئی نداشته باشد و چون داخل کوچه و خیابان است نخواسته باشد برخورد تندی با آن آقا بکند، ممکن است از او بترسد و اصلا بخاطر همین لبخندی بر لب گرفته تا با سیاست شرش را دفع کند. 

 

هیچ کدام از این ها ممکن است به ذهن طرف نیاید اما یک تحلیلی برای من مهم است اینکه حداقل طرفم بگوید بسته به شناختی که از شخصیت همسرم دارم عکس العمل نشان خواهم داد. 

 

چون وقتی به همسرت اعتماد داشته باشی همان اول قضاوت منفی در موردش نمی کنی. 

 

 

 

 

 

 

 

امشب حین تایپ انگشتانم خسته شد، خودکار را برداشتم و از آن بجای انگشت استفاده و شروع به تایپ کردم. 

 

به این صورت که با خودکاری سر بسته یا با پشت خودکار به صفحه کلید ردم و تایپ کردم

 

صدای بلند برخورد خودکار با کلیدهای کیبورد طنین گوش نوازی ایجاد می‌کند که دوستش دارم. 

 

یاد تق تق برادرم افتادم که برایم پرسشنامه وارد لبتابم می‌کرد و محکم می کوبید به صفحه کلید، پرسیدم:

 

+چرا آرام بدون ضربه‌ نمیزنی؟ 

_میخام صداشو بشنوم لذت داره

 

اگر در حین نوشتن و تایپ خسته شدید خودکار را برعکس کنید و با ته خودکار ضربه بزنید به کلیدها، اینکه ضربتی باشد انگشتان فشار کمتری احساس می‌کنند و خستگیشان برطرف می شود. 

 

با ماژیک یا هر وسیله ی مشابه دیگری هم می توان انجام داد. 

 

این کار صرفا برای یک مقدار استراحت است وگرنه نوشتن را کُندتر می‌کند.

 

 

 

 در کتاب صبح جادویی بر سحر خیزی و اثراتش تاکید دارد.

 

من هیچ گاه نتوانسته ام مداوم سحرخیز باشم الا یک دوره ی زمانی که شب های خوبی داشتم و آن دوره ی خاطره آمیز را با یکی از رفقای هم اتاقیم داشتم. تجربه ی خوبی بود. آزمون و خطایی که به نتیجه رسید و سحرخیزمان کرد او همچنان بر آن منوال سحر خیزی ماند ولی من نه.

 

دوباره میخواهم از شب هایم شروع کنم تا ‌به صبح جادویی ام برسم.

 

صبح جادویی هر کس با دیگری فرق می کند و مقدار زمانش نیز. 

مثلا شما ممکن است کارمند یک شرکت باشید که راس ساعت ٨ شروع کارتان است. و یک ساعت هم طول بکشد تا به محل کارتان برسید و صبح جادویی شما می تواند از ۶ و نیم تا هفت یا از ۶ تا ٧ باشد یا حتی دوساعت باشد اگر زودتر از خواب بلند شوید. این بستگی به خودتان و شرایط تان دارد. 

 

کسی ممکن است مثل من دوست داشته باشد نیم ساعت قبل اذان صبح شروع صبح جادوییش باشد.

این از اختلاف زمان در افراد.

 

محتویات صبح جادویی هر کس هم متفاوت است.

مثلا پکیج صبح جادویی یک نفر ممکن است اینگونه باشد:

ذکر و عبادتی، نوشتن صفحات صبحگاهی، پیاده روی، نوشیدنی گرمی، خواندن غزلی، مطالعه ی انگیزشی.

 

با توجه به میزان زمانی که در اختیار داریم می توانیم به هر کدام از آنها مقدار متناسبی را اختصاص دهیم.

 

خب حال من که بخاطر عوامل منطقی یا غیر منطقی از این صبح جادویی محروم هستم. می خواهم از دریچه ی شب جادویی به آن برسم.

 

پکیج شب جادویی که آخر شب قبل خواب است دقیقا مثل صبح جادویی چون ظرفی است که می توان در آن با توجه به شرایط و دیدگاه های متفاوتمان کارهای مختلفی را بریزیم یا بچینیم داخلش.

مثلا:

یک برنامه ی معنوی خاص،  سنجش عملکرد روز، طرح ریزی برای فردا، مطالعه، به قول دوست خوبمان:

 «یک کتاب کنار بالش داشته باشید و قبل از خواب به جای چک کردن گوشی چند صفحه از آن بخوانید». 

 

حتی هدف از اجرای شب جادویی نیز می تواند متفاوت باشد. 

کسی شاید بخواهد گوشه ای از شبش منظم تر پیش برود. 

هدف من این است که به صبح جادویی ام برسم، چون قبلا تجربه اش را داشته ام.

 

یک نکته ای که هست آن نظمی که پکیج به همراه دارد و تداوم آن در هر شب قبل خواب مهم است. این تداوم نتایج خوبی را به همراه خواهد داشت. 

 

و اینکه محتویات پکیج باید مفید باشد، وگرنه مثلا هر شب قرار برای چت کردن های بیهوده قبل خواب منظم است اما بی ثمر. 

 

همچنین آخرین مرحله ی شب جادویی متصل به خواب باشد و بین اجرای شب جادویی و خواب فاصله نباشد. 

 

 

 

 

من همیشه از اینکه برای بچه های قبل دبستان و سنین مهدکودک از 2 سالگی تا 6 سالگی مربی هایی گذاشته می شود که از سطح سواد پایین برخوردارند ناراحت بوده ام و هستم.

دوست دارم طوری شود که همان طور که برای 7 تا 18 سالگی آموزش و پرورش و 18 تا سنین بالاتر را دانشگاه پوشش می دهد و معلم ها و اساتیدش را مالا تامین می کند مربیان مهد کودک نیز تحت حمایت مالی بالاتری باشند.

دوست دارم برعکس شود و دکتری ها به سمت مهد کودک ها روان شوند.

و همان طور که تربیت معلم ها معلم تربیت می کنند تربیت مربی هایی هم زده شود و مربی تحویل دهد.

و کاش حقوق و مزایای بالاتری نسبت به جایگاه حتی استاد دانشگاهی داشته باشد، تا دکتری های مملکت به این سمت بیایند و آن موقع پرستیژ یک مربی مهد کودک از یک استاد دانشگاه بالاتر باشد.

دوست دارم در واقع این طور باشد یا این طور شود.

البته که دوست دارم گام هایی هم در این راه بردارم و عملا کاری کرده باشم برای این دغدغه ی دیرینم.

 اهمیت تربیت سنین کودکی بر هیچ کس پوشیده نیست، اگر چون قدیم بچه ها در خانه بودند و در محیط بسته رشد می کردند حرفی نبود. ولی حالا سبک زندگی ها طوری است که معمولا بالاجبار هم که شده کودکان دلبند را به چنگال مهدکودک ها می سپارند و این ریسک تربیتی بزرگی است.

هرچند اوضاع مدارس و دانشگاه ها هم چنگی به دل نمی زند ولی آنجا تا حدودی نظارتی هست اولا، درثانی سنِ بیشتر با تمیز و بلوغ و رشد عقل همراه است.

نظر شما در مورد رشد جهشی یا تغییر سریع و یکهویی چیست؟

 

راستش با این بیت معروف میانه ی خوبی ندارم:

 

رهرو آن نیست که گه تند و گه آهسته رود

رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

 

دوست داشتم این طور بود در واقع:

 

رهرو آن نیست که گه تند و گه آهسته رود

رهرو آن است که چون فهمید حرکت را

بتازد بی امان

دید وقت تنگ را

شتابد در زمان

حس کرد تنهاست

 نماند در حصار

شود او بی قرار

رهرو آن است که هر دم تند و تیز

گه تعجیل گیرد در زمان

گه سبقت گیرد از زمان

گه تضریب بخشد بر زمان

 

 

من می گویم وقتی یک شناخت جدید در انسان می روید و بینشش عوض می شود و این انسان انسان دیگری می شود و انسان یک ساعت قبل نیست.

 آن تغییر در یک لحظه اتفاق می افتد. چرا ماندن بر آن تغییر آهسته و پیوسته لازم باشد؟

 

درست است تغییرات کوچک و ریز ریز نتایج بزرگی به همراه دارند به اثر پروانه ای هم شدیدا معتقدم.

این را هم می دانم که نورون های مغز در مقابل تغییرات جدید مقاومت نشان می دهند و اصولا مغز به دنبال راحتی است و آن کاری برایش راحت است که عادتش شده و بارها تکرار شده و مسیر شناخته شده و زیاد پاخورده ای در مغز دارد.

 

نمی دانم دلیل علمی برای این حرفم ندارم فقط ذهنم گاهی به آن مشغول می شود.

می شود ماندگاری بر تغییر تند و با شتاب باشد و مدتها پس از آن نیز بماند و برای یک تغییر جدید عادت شدن زمانبر نباشد؟

یا عادت شدن مطرح نباشد؟

منظورم این است که تغییرات جدید وقتی در ما نهادینه می شود که معمولا آن به صورت عادت درآمده باشد. و بعدها هم از سر عادت انجامش می دهیم.

 

ولی طبق عادت عمل کردن ملاک پایینی نیست؟ با نیروی انتخاب کردن ما همخوان است؟

ما وقتی یک کاری را می کنیم که سال هاست انجامش می دهیم مثلا شستن صورت بعد از خواب، این یک عادت شده درست است؟ این را ناخودآگاه انجام می دهیم.

ما در شروع یک تغییر جدید خودمان را می کُشیم آهسته و پیوسته انجامش می دهیم، بعد می شود یک عادت. و آنرا بر اساس عادت انجامش می دهیم نه انتخاب که رتبه ی انسانی تری دارد.

البته که در صورت شتاب و بر فرض ماندگاری  آن تغییر، باز هم بحث عادتی برخورد کردن با آن هست.

 

اگر عادت را از این جریان حذف کنیم می شود به گونه ای دیگر به تغییر نگریست و تغییر را ایجاد کرد و بر آن ماندگار بود؟

می توان فرآیند تغییر یک رفتار یا ایجاد یک رفتار جدید را طور دیگری تحلیل کرد؟

 

اگر در این زمینه بعدا مطالعه و پژوهشی دیدم ذیل این پست گزارش می کنم

چنانچه شما در این زمینه نظری، تجربه ای دارید یا مطلبی خوانده اید سپاسگزار می شوم کامنت بگذارید.

چالشی دارم که کاش روزی کسی برایش کاری کند. چون همیشه خواهم نوشت و همیشه این دغدغه ی فیزیکی همراهم خواهد بود.

وقتی پشت سیستم در حال نوشتن هستم بسیار بسیار بسیار دوست دارم که فاصله خالی زیر دستم (منظورم فاصله بین دستان تا جسم هست) را با چیزی مثل متکا پر کنم. و دستان را از حالت آویزان بودن درآورم. معمولا همین کار را میکنم. یعنی یک بالشت را در حالت ایستاده زیر دستم میگذارم گاهی دو بالشت یکی سمت راست صندلی برای دست راستم و یکی هم سمت چپ صندلی برای دست جپم جا می دهم. و به این طریق خیلی دیرتر خسته می شوم و کلی دستانم از من تشکر می کنند، هر چند چاره ی موقت و پرحاشیه و سختی است ولی همین راه به نظرم رسیده فعلا.

کاش یک صندلی بیاید برای پشت سیستم و میز که تدبیری نرمین و سیال و منعطف بیندیشد برای زیر دستان. یا اینکه وسیله ای مخصوص ابداع شود برای راحتی دستان در حین کار و پشت سیستم بودن.

مثل اتوبوس هایی که بعدا آمدند و پاهای آویزان و سرگردان را آرام کردند و چقدر در مسیرهای طولانی به داد پدر پاها رسیدند.

 

راستی شما هم این چالشو دارید؟ براش چی کار می کنید؟

برادرزاده ی دوسال و نیمه دارم. دیشب او مامانم شد من دخترش شدم.

کلی باهم بازی کردیم.

خیلی طبیعی مامانی می‌کرد.

برایم ماکارونی و قورمه سبزی درست کرد.

برایم رفت خرید مانتو و روسری و کیف خرید. پفیلا خرید.

از خیابان بخاطرم رد شد.

بازار رفت و با فروشنده لباس چک وچونه زد.

بخاطر تربیتم صدایش را رویم بلند کرد و بعد از شنیدن منطق من با طرف برخوردم تندی کرد.

راستی در این نقش بازی کردن ها چه نکات تربیتی و چه آموزش ها می توان برای پرورش کودک به کار گرفت. 

یه دفترچه کوچولو دارم. قشنگ و دوست داشنی.

گذاشتمش برای ثبت تجربه لحظاتی که احساس عمیق خوشحالی دارم.

 همان حسی عمیقی که اسمش را ذوق باطنی گذاشتم.

همان حس نشاط درونی.

همان حسی که با تمام وجود لمسش می کنی، با تک تک سلول هایت.

 همان که انرژی بخش است و شورآفرین؛ انگیزه آور و عمل زا.

همان که حس زندگی دارد. همان که به آسمان پرتت می کند و از زمین جدا.

همان لرزه و فشار قلب برای چند ثانیه.

همان که منجر به اشک شوق می شود، همان که حس سپاسگزاریت را فعال می کند.

 

هر وقت چنین احساس مثبتی دارم در آن دفترچه زیر تاریخ آن روزم یک تیک می زنم، و چنانچه دوباره تکرار شد تیک دیگری و با هر بار تجربه تیک جدیدی.

مثلا دیروز چهار تیک ثبت شد.

این احساس ارزشمند را دوست دارم.

به نظرم توجه به این احساس در طول روز میتواند بیشترش کند، و توجه خاص (مثل همین ثبت کردنش) و توجه خاص تر (مثل اختصاص دفترچه) به آن ذهن را درگیرش کند و به دنبال دلیلی برای شادی بیشتر و تجربه مجدد این حس و حال قشنگ خواهد بود.

 

برای شما نیز مطمئنا پیش آمده و می آید. امیدوارم شادی عمیق در تک تک لحظات تان جاری باشد. همان لحظات که کارهای قدرتمندی از دستشان برمی آید.

 

من کلا خیلی ذوقکی هستم (هوش هیجانیم خیلی تحت کنترلم نیست، هیجانات مثبت و منفیمو بیش از دیگران بروز میدهم)  از خواندن یک متن قشنگ یه آفرینش ادبی آنچنان قلبم فشرده میشود که تصور می کنم برای قلبم ضرر داشته باشد.

سایت استاد کلانتری آموزشی است در درجه اول ولی اغلب در بطن مطالب آفرینش های ادبی گنجانده شده که یک دفعه قلب آدم سورپرایز می شود. امروز در سایت ایشان پشت بند هم قلبم در تلاطم بود. به ساعت نگاه کردم متوجه شدم بیست دقیقه از زمانی که در نظرگرفته بودم رد شده. و برای همین پزشک درونم نیم ساعت بیشر در یک جلسه را برای قلبم خطر اعلام کرده و به همان جلسه نیم ساعته تجویزم کرده.