بنویسید و بنویسید و بنویسید

بنویس تا رشد کنی

۳۰ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

در سنگلاخ زندگی، این سرزمین پرازدحام محنت زده اش، تردید احاطه اش کرده بود:

 

آیا همچنان چون گورسنگ مردگان ثابت باشم و شعری، تاریخی (ولادت و وفات) پیوسته بر صفحه ی زندگیم حک شود، یا گل های بالقوه شکوفان درونم را بگذارم از ژرفا شوق شکفتن شان بجوشد؟

 

سرشار از سکوت و تامل بود، با نگاهی اندیشناک، شوراب ژرف گذشته اش را تکان می داد، پندارهای تیره و تاری که مدام عذابش می داد را مرور می کرد. با خود میگفت مدت هاست از گفت و گوهای خوش محرومم. باید کاری کنم.

 

به این نتیجه رسید که چیزی جز تغییر تسلی بخش ندامت های دیرینش نیست.

 

از این رو تصمیمش را گرفت؛ بافه های هیمه سوخته ی باورهایش را از کنج خلوت گاه های سایه گستر ذهنش که جا خوش کرده بودند بیرون کشید و آتش شان زد.

 

سال هاست میگذرد، حال دیگر بر بوریای زندگیش در آرامشی ناب غنوده است، این خوشی فراگیر حاصل تردید مبارکی است که او را به انتخاب و تغییر سوق داد.

 

خوب است گاهی تردید احاطه مان کند.

 

6 مرداد 99

خودم که به نویسندگی خیلی علاقه دارم و یه چیز دیگه هم توی نوشته هام دقت کردم که من خیلی علاقه دارم خودمو نشون بدم یعنی حتما توی نوشته هام یه خودی از خودم نشون بدم و یه حرفی از خودم بیارم و یه تایید و تحسینی از برق چشای مخاطبم و از کامنت های رنگین و خوش آمدنش دریافت کنم این حس برا چیه؟ اصلا حس نویسنده سازی هست یا نه؟ و آیا این حس میتونه بهم ضرری برسونه یا نه و یا حس خنثی و یا حس طبیعیه؟ این آیا برای خودم یا رشدم یا توسعه نویسندگیم ضرری داره یا نه و اگه ضرر داره چطور باید کنترلش کنم.

 

ولی اون حسو خیلی دوست دارم حس مثبتی بهش دارم اینکه یه جوری خودمم در داستان یا در هر اثر تولیدی بیارم لذت می برم و هر وقت اون اثر رو بخونم خسته نمیشم و واسم تکراری نمیشه چون همیشه خودمو توش می بینم و جالبه احساس میکنم که خواننده و مخاطب هم حس منو دارن و بی نهایت لذت می برن از اثرم، حالا جدای از جنبه ی خودنمایی و جلب توجه کردنی که توش دیده میشه، حس می کنم کل اثرات و نوشته هام همون طور که برا من لذتبخش هستن واسه دیگران هم هستن و از خوندنشون لذت می برن و علاقه به دنبال کردن مطالب دیگمو دارن.

 

خب کاری نداره فاطیما خامونم بیا اینو بسنج ببین چقدر مخاطبات تو رو دنبال می کنن و به مطالبت علاقه نشون میدن بالاخره اگه علاقه مند باشند اولا آمار بازدید سایتت هر روز هر روز بره بالاتر دوما کامنتات بره بالا و کامنت هایی هم که دریافت میکنی این بازخورد رو بهت بدن ثالثا مخاطبین ثابتی داشته باشی که همیشه پیگیر مطالبت باشن و تو اینو می تونی از حضورشون و از بازخوردهاشون دریافت کنی و خودتو رشد بدی بر اساس انتقادات و پیشنهادای خوبشون.

 

7 مرداد 99

میخام یه کار جالبی بکنم، از کلمه های دفترچه کلمه برداریم استفاده کنم و با خلاقیت توی متنم استفاده کنم، پیوستگی مطالب منوط به پیوستگی ذهن منه.

دلم واسه یه دعای مَشتی، تنگ شده دعایی که پرمایه باشه مثل افتتاح مثل کمیل مثل ابوحمزه، حیف باید ساعت خوابمو کم کنم تا به اون برنامه ها هم برسم دلم الان حرمم خواست.

پریسا دماغشو رفت عمل کرد دماغ به این خوشکلی دارم هی بهم میگن برو عمل کن من همین دماغمو دوست دارم باشه بزرگ.

 

چه خوبه یه کوه محکم مثل خدا مثل حسین پشتت باشه. من به هیچ کدوم از کارهای نیک و حسنه ای که کردم هیچ امیدی ندارم دستمو اون دنیا بگیره به همین روضه ها دلخوشم چون با تمام اخلاص میشینی یه گوشه واسه غم اهل بیت الهی قربونشون برم زار میزنی دلت رنجور میشه طاقت نمیاره.

 

خودخواهانه بگم الحمدلله که قبل حسین نبودم و الان این نعمتو دارم که بتونم عاشقانه واسه حسین و غم هاش بسوزم. این سوختن رو دوست دارم. البته گریه بر حسین محدود به هیچ دوره ای نبوده از قبل خلقت این دنیایی حسین از زمان آدم و حوا بوده تا الان و همه ی پیامبرا برا غم حسین زار گریستند و بهره هاشو بردن.

 

راستی چه بهره ها در اشک بر حسین هست چه سِرّیه که اولیاء همه بر حسین گریستند چه رازیه که تا نسوزی بر غم حسین به جایی نمیرسی و همه آنانکه گریستند و سوختند به جایی رسیدند و همه آنانکه به جایی در مقامات معنوی رسیدن لاجرم بر حسین گریستند چه سریه؟ من خودم که یکی از سرهاشو اخلاصش میدونم خالص خالصه یکی دیگشو تناسب با امام زمان میدونم سنخیتی که با وجود نازنینش پیدا میکنی چون آقا هم صبح هم غروب بر جد غریبشان گریه میکنند.

 

8 مرداد 99

وقتی یکی می خاد به هم بریزدت باید چیکار کنی؟

باید عصبانی بشم؟ ناراحت؟ غمگین؟ یا خونسرد و بی توجه؟

وقتی میدونی که طرف میخواد حرصتو در بیاره خب چرا عصبی بشی؟

 

آدم با حرف زدن با دیگران در مورد یه چیز تلخ تلختر میشه ولی با نوشتن آرومتر میشه، البته شاید چون با دیگران حرف میزنه باعث آزردگیش میشه شاید اگه تنهایی با خودش حرف بزنه آروم بشه یا برعکس اگه با دیگران نوشتاری حرف بزنه شاید آروم نشه نمی دونم باید امتحانش کنم. چه خوبه اینو بعد اینکه روی خودم آزمودم روی دیگران هم بیازمایم یعنی مثلا تو وبلاگم یه چالش برگزار کنم و بازخورد بگیرم البته وبم که هنوز نوپاست و مخاطبین زیادی نیومدند.

 

راستی چه خوبه که تمرین حرف زدن رو هم داشته باشم از خودم فیلم بگیرم.

راستی یه ایده ای الان به ذهنم رسید که بیام واسه افزایش دایره لغاتم در حرف زدن از دفترچه کلمه برداری هم استفاده کنم و سعی کنم آنلاین در موردشون حرف بزنم یا ببافم.

 

آها راستی ایده من امروز نسبت به دیروز بهتر بودم:

خب من امروز نسبت به دیروز منظم تر بود نظم فکری و انرژیکی خوبی داشتم هم مطالعه ی بیشتری کردم هم روی پست نفس گیر وبلاگ تمرکز کاملی داشتم تا جایی که داشتم می نوشتم متوجه اومدن بابام از بیرون از سرکار نشدم با وجود اینکه در هم صدا میده وقتی میاد ولی من متوجه اومدنش نشدم. پست وبلاگ امروز که مباحث تخصصی آماری داشت 5 ساعت و نیم ازم زمان گرفت این واژه ی آماری رو باید اصلاح کنم بجاش بذارم پزوهشی، روش تحقیقی که زشته.

 

9 مرداد 99

سلام. امشب خواستم قید هزار کلمه رو بزنم چون یه لحظه منو چرت گرفت، ولی گفتم نه. مشغول برطرف کردن مشکل درج تصویر در وبم بودم که یک ساعت و اندی سرچم به جواب نتیجه بخش ختم نشد.

دستام خشکی میکنن مثل کویر و نیاز به رطوبت دارن به کرم مرطوب کننده ولی بلند شدن و طی کردن دو قدم رفت و دو قدم برگشت و خود را به کرم رساندن به مزاق حوصلم خوش نمیاد و همین کویربودن پوست دستم رو ترجیح میده به قدم فرسایی و فتح فاصله ی طولانی و زمانگیر و نفسگیر تا کرم، جوابی که حوصلم به اعتراض دستانم میده اینه که با نرمی و لطافت وجود خودت ظاهرت رو مرطوب کن. و دستانم از اعتراضش منصرف می شود از ادامه اعتراضش و خشمشو از حوصلم سرکوب میکنه. می ترسم برای این خشم های سرکوب شده. کاطمین الغیظ یعنی چی؟ اینکه خشمتو فرو خوری با سرکوبی که یک مکانیزم دفاعی در روانشناسی است چه فرقی داره؟ نفهمیدم همون دوره دانشجویی هم برایم سوال بود.

 

راستی اون موقع بحث حوصله شد یاد اون داستان تنبل ها که در حمام بودن از استاد صفایی افتادم، بعد نیست این داستانشو و داستانک های قشنگ دیگشو توی پست هام بیارم. راستی تمرکز هم خوب چیزیه کلی میشه روش مانور داد از اصل و چیستی اش تا کارکردهاش تا نتایجش و تا تجربه های من.

استاد کلانتری عزیز در پست های اخیرشان در مطلبی با عنوان:

 «کلید موفقیت وبلاگ شخصی» یک روش کاربردی معرفی می کنند که دوست دارم آنرا قاب بگیرم. هر کس می تواند آن را به کار بگیرد. 

 

آنجا که می گویند:

 

 «کلید موفقیت وبلاگ شخصی از نظر من، در سرعت و کیفیت انتقال آموخته‌هاست. 

 

مثلاً من برای نوشتن در وبلاگم، چنین دستورالعملی را در ذهنم ساخته‌ام:

 

-مداوم و مداوم بیاموز.

 

-از آموخته‌هایت یادداشت بردار.

 

-یادداشت‌هایت را مرور کن و به آن‌ها بیندیش

 

-دربارۀ افکاری که با مرور آموخته‌ها به ذهنت می‌رسد بنویس.

 

-از دل نوشته‌هایت محتوای خوب و کاربردی بیرون بکش و منتشر کن.

 

(و چه بهتر که آنچه می‌نویسی دربارۀ یک موضوع مشخص و ثابت باشد)»

 

 

خب من این دستورالعمل الهام بخش ایشان را که خواندم کلی ذوق کردم و دیشب آنرا تا حدودی عملی کردم، و عاشق آن قسمت اندیشیدنش شدم: «یادداشت‌هایت را مرور کن و به آن‌ها بیندیش». 

 

به نظرم تفکر و اندیشیدن در زندگی های خیلی هامان تعطیل است یا کمرنگ است. 

 

من از تفکر کوتاه دیشب مزه ی آفرینش را مزمزه کردم، دیشب با لحظاتی اندیشیدن مرتبه ی انسان بودنم را بیشتر درک کردم. 

 

دوست دارم باز هم بیندیشم. 

 

با خودم قرار گذاشتم از این به بعد در دفتر ثبت فعالیت های روزانه ام فعالیتی به اسم تفکر بگذارم و در آخر شب که برنامه ام را محاسبه می کنم، در کنار اینکه چقدر خوابیدم چقدر نوشتم، چند ساعت مطالعه کردم، چقدر زمان سوزاندم، چقدر اندیشیدم را هم حساب کنم. 

 

این گونه رسما تفکر را به زندگی ام دعوت می کنم. و با ثبتش موجودیتش را روزانه قدر می نهم و رزومه ی قدرت تفکرم را هر روز قوی تر می کنم. 

 

باشد که جای خالی تفکر را با چیزی غیر خودش پر نکنیم. 

 

 

با سابلیمینال مسیج آشنایی دارید؟ سابلیمینال مسیج یعنی پیام های پنهان.

 

این پیام ها برای تاثیر گذاری بر ذهن ناخودآگاه تنظیم می شوند با اهداف مختلف مثل ایجاد باورهای مناسب، مقاصد تبلیغاتی و فروش، رسیدن به آرامش، اهداف سوء مثل مکرهای دشمنی نسبت به دشمنی دیگر.

 

از آنجا که ذهن خودآگاه در مقابل تغییرات جدید مقاوت می کند، این پیام ها پنهان ساخته میشوند تا ذهن خودآگاه نتواند متوجهش بشود و در برابرش مقاومت کند

 

بنابراین این پیام ها اثر گذاری به شیوه غیر مستقیم است و مانعِ خودآگاه در واقع دور زده می شود و آن پیام به خورد ناخودآگاه داده می شود.  

 

این پیام های پنهان چطور ساخته می شود؟

 

یکی از روش هایش ادغام با یک موزیک بی کلام است. به این صورت که آن پیام ها با آن آهنگ بی کلام میکس می شود منتها ما فقط صدای موزیک بی کلام را می شنویم چون آن پیام ها طوری گنجانده می شوند که خارج از آستانه ی شنیداری ما باشد، به این طریق فقط ناخودآگاه متوجه می شود.

 

نوع دیگری هم هست که بعضی از خواننده ها انجام دادند اینکه ظاهر شعرشان کلمات و جمله هایی است که گوش می کنیم و واضح است اما با نرم افزارهایی که آهنگ را برعکس می کنند کلمات و عبارات واضح دیگری در جهت مقاصد منفی یا مثبت دیگری شنیده می شود.

 

در فیلم و فایل تصویری هم می توان عکس هایی را به صورت کم رنگ جاسازی کرد و یا به صورت چشمک زن و سریع صحنه های موردنظر را آورد.

 

 

چند نکته:

 

تصور کنید شما وارد یک فروشگاهی شدید که محصولش را خریده اید و پس از اینکه بیرون آمدید انگشت به دهان شده اید که چطور من این را خریدم؟ بعد متوجه شوید که فروشنده آن موزیک بیکلامی را که در فروشگاهش گذاشته پیام های پنهانی جاسازی شده که حاصلش فروش بیشتر محصولش می شود. شما وقتی این را بفهمید ممکن است عصبانی شوید که از شما سوءاستفاده شده چون اطلاع نداشتید و ناآگاهانه و بدون رضایت شما این امر صورت گرفته.

 

با هر نیتی چه مثبت چه منفی وقتی بدون اطلاع باشد مسئله ی اخلاقی مطرح می شود.

 

هر آهنگی را نمی توان به آن اعتماد کرد خصوصا همین فایل های سابلیمینالی که بعضا تولید می شود و تولیدکننده اش را نمی شناسیم، ممکن است پیام هایی پنهان شده باشد که ما دوست نداشته باشیم و برای فکر و روح و جسم مان ضرر داشته باشد. بنابراین مراقبت بیشتری را می طلبد.

 

خب حالا قصد دارم یک نمونه از سابلیمینال مسیج را اینجا بیاورم.

 

من زمانی در گذشته که روی خودم و باورهایم کار می کردم عبارات تاکیدی مثبت در راستای اهداف مختلف می نوشتم و سه بار تکرار می کردم و همزمان ضبط می کردم و در طول روز بارها گوش می کردم خیلی لذت داشت شنیدن صدای خودم، خصوصا اینکه با موزیک بی کلام در پس زمینه اش میکس می کردم.

 

پیشنهاد می کنم این کار را بکنید آن عبارات تاکیدی که توسط دیگران تکرار شود کجا صدای نازنین خودتان کجا.

 

بعدا با سابلیمینال که آشنا شدم همان ها را خیلی ساده تبدیل به ساب کردم، البته برای ساخت حرفه ایش انگار مراحل خاصی و دانش موسیقایی می خواست که من یاد نداشتم.

 

اما با همان امکانات موجود یک ساب غیرحرفه ای ساختم و الان کلی ساب دارم که هر وقت دوست داشته باشم گوش می کنم.

 

 با ریکوردر گوشیم و یک نرم افزار میکس صدا که این امکان را به من می داد که صدای ضبط شده ام که عبارات تاکیدی را میگفتم به ولوم خیلی خیلی پایین برسانم و همزمان موزیک بی کلام هم از بخش موسیقی گوشیم پخش کردم و ریکوردر هم که این دو را همزمان با هم ضبط می کرد حاصلش شد همان فایل سابلیمینال مسیج

 

خب پیام های پنهان که در فایل زیر ضبط کردم در مورد روابط هست.

 

 

 

ساخت تار یکی از وسیله های دست ساز برادرم در کودکی بود. 

 

او تار را این گونه می ساخت: حدود ده بیست عدد سیم فلزی نازک را به میخ های فرو شده ردیف شده در دو طرف قطعه چوب مستطیلی درازی می بست. و سپس با آن آهنگ می زد که در کودکی برایم گوش نواز بود.

 

 این علاقه اش به موسیقی از همان کودکی بعدا او را به سمت گیتار و خواندن کشاند. البته که تفننی کار می‌کند ولی خب علاقمند است. 

 

در زیر قطعه ی خوشه چین را خوانده که من همیشه گوشش میدهم و از آهنگ های مورد علاقه ی من است شاید شما هم صدایش را دوست داشتید:

 

 

رونویسی که از قرآن هرروز دارم، از قرآنی است که علاوه بر خود آیات به صورت عربی سه ترجمه ی از سه مترجم به طور همزمان دارد. و من رونویسی ام به این شکل است: ابتدا آیه ی عربی را می نویسم سپس سه ترجمه را و مجدد آیه را و این بار آشناییم با آیه بیشتر می شود. 

 

 امشب دنبال قرآن تک ترجمه می گشتم تا یک بار از ترجمه بنویسم بجای سه بار تا در زمان کمتر، آیات بیشتری بنویسم. اما نتیجه ی سرچم برعکس شد، تصمیمم بر همان منوال سه ترجمه ماند بعلاوه اینکه با ترجمه ی دیگری هم آشنا شدم که آن را هم اضافه کردم یعنی پس از آن ترجمه ها سراغ این ترجمه بروم. 

 

اما این ترجمه از خانواده ی نثر نیست بلکه به صورت شعر است و این خیلی برایم جذاب است. باورم نمی شود قرآن به صورت منظوم ترجمه شده باشد. کلی ذوق کردم، به چند تا مترجم منظوم رسیدم:

 

امید مجد

کرم خدا امینیان 

بهاء الدین خرمشاهی

 

یک ذوقی دارد ترجمه منظوم قرآن یک اثر ادبی هم هست دیگر.

 

رونویسی سوره طه را این روزها در دست دارم 

اجازه بدهید نمونه ای از ترجمه ی آیات ١٧ و ١٨ این سوره را که بخشی از گفت وگوی موسی با خدا در طور سیناست را از ترجمه امید مجد اینجا بیاورم:

 

کنون بـاز می گوچه داری به دست***بگوتاچه چیزی به دست تو هسـت 

زبان برگشود و بگفتاسـخن***عصائیست اینک به دستان من

که تکیه بر آن میزنم گاهگاه***برانم بدان گوسفندان به راه

 دگرکارهـا هم از این چوبـدست ***توانم نمایم که مقـدور هست 

 

از قضا از این آیات خاطره دارم، در دانشگاه، کلاسِ خارج از درسی داشتیم که استاد مهربانش تحلیل جالبی از این گفتگوی خدا و موسی داشت:

 

_استاد مهربان: می تونید یه نمونه بیارید که چرا موسی کلیم الله لقب گرفته؟ 

+نازانیم (زان همان بن دان است یعنی دانستن، اذانم یعنی می دانم ناذانم یعنی نمی‌دانم فعل کُردی است) شما استادی بگو.

_یک راهنمایی می کنم، وقتی کسی محبوبی عزیزی ازت بپرسه این چیه دستت چی میگی؟

+میگم خودکاره دیگه پرسیدن داره (لابد با خودش گفت این عاشق نشده تا حالا)

 

اگر یک شوت تر از منی بود سرشار از تهی از احساس شاید میگفت مگه کوری نمی بینی خودکاره. 

یک ماست خنثایی هم می تواند یک کلمه سریع پاسخ دهد: خودکار

فکر کن موسی همچین جوابی به خدا می داد که عصاست دیگه پرسیدن داره. 

 

ولی موسی طولش داد این عصاست که بهش تکیه می کنم، گوسفندا رو می رونم، کارای دیگه هم هست که می تونم باهاش بکنم و از هم صحبتی و هم کلامی با محبوبش لذت می برد. 

 

در دنیای آدم های عاشق اگر گشتی بزنیم می بینیم عاشق حتی چرت و پرت های معشوقش را هم دوست دارد و گوش می کند، البته که عاشق آنها را گهربار و لؤلؤ لالا می داند. او از لحظات حضور در محضر محبوبش بسیار لذت می برد و خوش دارد طولانی شود اگر ضرورتی نبود طولانی تر شدن صحبت هدیه ی خوش مزه ای است برای عاشق. 

 

ارتباط دو رفیق با هم هر چه صمیمی‌تر و بامحبت تر باشد خب از هم کلامی با هم بیشتر لذت می برند. 

 

دونفر که دنیای شان با هم متجانس تر باشد حرف بیشتر تولید می کنند. 

 

شخصیت های هم سنخ تر حرف بیشتر با هم دارند. و نتایج حرف ها درک بیشتری را به دنبال دارد بنابراین لذت صحبت هم بیشتر می شود. 

 

بر خلاف شخصیت های تیپ مخالف هم که شاید در نگاه اول بخاطر تفاوت ها جذب هم شوند اما دوامش زیاد نیست و اگر هم چنین رابطه ای به هر دلیلی ادامه دار شود لذت مصاحبت کمتر می شود. 

 

 

 

 

 

همش زیر سر این تک برگ پاییزی است که چند روز پیش که تر و تازه بود روش چیزی نوشتم. دوست داشتم همیشه منعطف بماند و مثل الانش خشک نشود، و یک دفترچه برگی داشته باشم، یک دفترچه که برگه هایش از برگ باشد. 

 

امشب یک ساعتی در گوگل به دنیای برگ های پاییزی رفتم. قصدم این بود که ببینم راهی هست که برگ های پاییزی منعطف بمانند، موادی بزنی به آنها تا تازه بمانند و بتوان در حکم کاغذ از آن استفاده کرد بلکه کمکی هم بشود به چوب درختان.

 

در گشتنم به جنبه ی دیگری از برگ های پاییزی پی بردم. به یکی از استفاده های غنی این برگ های عزیز رسیدم، همان کاری که مادرم می‌کند برگ های درخت را معمولا دور نمی‌ریزد آنها را پای درخت یا پای گلدان می ریزد.

 

به عبارتی برگ های پاییزی حکم کود را دارند، کود طبیعی و سالم. که از کودهای شیمیایی بهتر است. 

 

بعضی ها این کار را در باغ و باغچه شان می‌کنند ولی اغلب دور ریخته می شود، گاه مازاد بر نیاز هست. 

 

برگ های درختان توی کوچه ها که رفته گرها روانه ی زباله دانی شان می‌کنند.

 

در خارج این ها را جدا جمع آوری کرده و استفاده کشاورزی از آنها می کنند.

 

اگر جای آن رفته گر یک کارگر کارخانه باشد که وظیفه اش جمع آوری برگ های پاییزی باشد چطور می شود؟

 

بله کارخانه ی برگ که کود حاصل از آن از مهمترین محصولاتش در فصل پاییز باشد.

 

وقتی می توان از این برگ های پاییزی بهینه ترین استفاده ها را کرد چرا اسراف و اتراف؟ مگر زباله دانی برای زباله نیست؟

برگی که می‌تواند کود شود و درخت و میوه که بماند خاک زیر پایش را جان دیگری دهد چرا زباله شود؟

 

آن دانشجوها و فارغ التحصیل های کشاورزی نمی توانند همچین کارآفرینی در ایران راه بیندازند؟

همین برگ های توی خیابان های شهرها مواد خام برای تولید محصول.

 

حال نگاه کلان هم نباشد و کارخانه ای نشود و شعبه هایی در کل کشور هم نشود، یک نفر دانشجوی کشاورزی یا رشته ی مرتبط هم نرود دنبال یک شرکت تولیدی کوچک، حداقل می تواند که مقاله ای اقدام پژوهی بنویسد و دولت را با مزایای آن آشنا کند شاید او آستینی بالا بزند، برگ ها که دارند کیلو کیلو می ریزند و هدر می روند چرا از آنها استفاده ی اقتصادی نشود؟

 

خلاصه امشب از دفترچه ی برگ به کارخانه ی برگ رسیدم.

 

والا من اگه پول داشتم و مانع جدی و ناممکن برای این ایده وجود نداشت، در هر سطحی که می شد حمایت مالی میکردم تا این برگ های دوست داشتنی خرد شدنشان بزرگ شدنشان شود و دوباره سریعتر و قشنگتر و تمیزتر به چرخه طبیعت برگردند. 

عنصری شاعر چه قرن و دوره ای بود؟ نمی دانم

گلشن راز از آثار کدام شاعر است؟ محمود شبستری

چند تا از شاعرانی که در ادبیات دبیرستان با اسم یا یک شعرشان آشنا شدید را نام ببرید؟ 

زیادند : معزی، ناصرخسرو، بیدل، صائب، هاتف اصفهانی، فرخی سیستانی، وحشی بافقی، اوحدی مراغه ای، فروغی بسطامی، اسدی طوسی و.... 

 

آن موقع دبیرستان شاید از بخش تاریخ ادبیاتش دل خوشی نداشتیم و همه را قاطی می کردیم، یا تشخیص نمی دادیم فلان شعر از فلان شاعر است، بیشتر از خود ابیات لذت می بردیم ورای اسم و رسم شاعرش. 

 

حال چند صباحی است دیدارم با این شاعران محصور در همان دوران مدرسه و کنکور خیلی خیلی زیاد شده. 

 

هیچ وقت گمان نمی کردم دیوان این عزیزان و بزرگان را یکجا داشته باشم، هنوز هم باورم نمی شود. 

 

ولی آنچه که این روزها تجربه می کنم غرق شدن در دنیای اشعار آنهاست. حضور کلی دیوان شعر در کتابخانه ی گوشیم، هیجان زده ام می‌کند. هنوز مراحل آغازین آشنایی با آنها را طی میکنم. 

 

هر روز یک دیوان را باز می کنم اولین شعرش را می خوانم، دوباره می خوانم، کلمات ناآشنایش را مهمان دفترچه کلمه برداریم میکنم و می روم سراغ شاعر بعدی، تا ١۰ شاعر را به همین روند می خوانم.

 

خیلی لذت دارد، با بعضی شاعرها بیشتر مانوس می شوم، شاعری را که جنس شعرش پخته تر به نظرم می آید یاداشت میکنم که بعد آشنایی اولیه با همه شان آنها را در اولویت بگذارم تا کل دیوانشان را به مرور بخوانم. 

 

شاید شما هم بخواهید در کتابخانه گوشی یا لب تاب تان همه ی این دیوان ها را داشته باشید. 

 

این دیوان شاعران از کجا قابل تهیه است؟ 

آنها از طریق نرم افزار کتابخوان طاقچه به صورت رایگان قابل دانلود است و در دسترس عموم قرار دارد. 

در حال حاضر بالای ۶٠ تا از دیوان شاعران کلاسیک و معاصر فضای طاقچه گوشیم را مزین کرده. حضورشان مایه ی آرامش و انس بیشتر من با آنهاست. 

 

راستی اگر می خواهید به اهمیت شعرخوانی روزانه و یک راهکار ساده برای پایبندی به خواندن شعر بیشتر آشنا شوید به این دو لینک از مطالب سایت استاد کلانتری مراجعه کنید:

 

من این گونه شعر می خوانم

اگر واقعا نمی دانید چکار کتید

 

 

 

 

جملاتی درباره کتاب و کتابخوانی نوشتم که در ادامه می آید:

 

در دنیای کتاب غرق شوم بهتر از این است در دنیای نادانی غرق شوم.

 

با کتاب ازدواج کن خوشبخت می شوی 

 

بخوان تا نگندی

 

بجای سکه، کتاب مهریه ام قرار می می‌دهم

 

مهریه ی کتاب به به

 

چه خوش است عروس ها کتاب مهریه کنند.

 

چه معنی دارد تا کتاب هست عروس ها سکه مهریه بگذارند؟ 🤨

 

به زودی در آینده عروس ها کتاب بجای سکه مهریه خواهند گذاشت 

 

کتاب درونت را بنویس

 

خواندن یعنی عشق

 

بخوان و زنده باش

 

بخوان تا نمیری

 

چه معنی دارد دوستدار کتاب مهریه اش را کتاب نگذارد؟

 

بنویس کتاب بخوان عشق

 

اگر هر روز زمانی را برای مطالعه خالی نکنید. یعنی برای بی سوادی خودتان زمانی را خالی کرده اید. 

 

ایرانی ها هم وطنم سرانه ی مطالعه ی کشورمان آبروی مان را برده فکری، حرکتی، تلاشی کنید

 

ایران بهشت برین می شود اگر هر کدام از ما سرانه ی مطالعه مان را از هفته ای سه ساعت به روزی سه ساعت برسانیم