بنویسید و بنویسید و بنویسید

بنویس تا رشد کنی

دربدر آخرتی

سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۴۰ ب.ظ

یکی از آشنایان یک وبلاگ زده و تک پستی گذاشته بود من خواندمش.

داشت در آن پست تبلیغ یک طبیبی را میکرد و میکفت فلانی را از شغل دنیایی نسترنی به دربدر آخرتی (دربدر آخرت شدن) رسانده.

در پستش یک ترکیبات ادبی جذاب و استعاره های بدیعی را به کاربرده بود یادم نیست الان. ولی فوق العاده زیبا بود. باورم نمیشد که همچین قلمی داشته باشد. و خیلی تعجب کردم چون آن شخص اصلا توی این خط ها توی این فازها نیست.

فاز اصلیش دنبال کردن اخبار و سریال هاست. تا حدی که از خود گوینده های اخبار مسلط تر است و تمام شخصیت های سیاسی روز را میشناسد با اسم کوچیک (نمی دانم آمار خانوادگی شان را دارد یا نه). سریال ها را هم جریاناتش را حفظ است.

فقط خدا نکند به دامش بیفتی وگرنه نجاتت با کرام الکاتبین است. چون وقتی فتیلش روشن شود سوختش تمامی ندارد و اصلا خاموش شدنی نیست انگار گوینده ی اخبار را از تلوزیون کشاندی بیرون و روبرویت دارد اخبارها را ذکر میکند.

باز هم صد رحمت به گوینده اخبار تلوزیون یا سریال ها که پایان دارد یا اگر نخواستی می توانی دکمه ی قطع یا خاموشی را بزنی ولی اینجا چون در جایگاه مهمان یا میزبانی نمی توانی کاری کنی.

 من بیشتر از اینکه نگران خورده شدن سر خودم باشم نگران فک آن بنده خدا هستم.

خلاصه مهارت اصلی که بهمان نشان داده این بوده تا حالا.

اینکه دستی در نوشتن داشته باشد اصلا از او انتظار نمی رود اصلا.

 منم با کلی شگفتی و ذوق و شوق رفتم برایش کامنت گذاشتم که فلانی عجب قلمی داشتی چه خوب می نویسی آفرین ادامه بده.

بعدش گوشیم زنگ خورد و با رقیقم گرم صحبت شدم بهم گفت نه به صبح نه به بعد از ظهر و نه به شب امید دارم اینقدر که نت ضعیف است. درحال راهکار دادن بهش بودم که گوشیم به زلزله افتاد بعدشم صدای جیک جیک پرنده ها ازش بلند شد. هر چی رو صفحه ی گوشیم می زدم صداهه نمی رفت

و یک دفعه دیدم گوشی کنارمه. تعجب کردم که الان گوشی دستم بود چطور آنجاست. دوهزاریم جا افتاد که خواب بودم و آن صدا هم هشدار گوشی است که بیدارم کند و این جریانات هم در خواب اتفاق افتاد.

 

در خلسه ی بعد خوابم خیلی فکر کردم که ترکیبات جالب آن پست یادم بیاید نیامد. فقط همین شغل دنیایی نسترنی که نفهمیدم چی هست با دربدرآخرت شدن یادم بود.

 

این چرت بین نوشتن هایم بود. هر چند عادت خواب بعداز ظهر را ندارم. ولی اثر دوغ ترش و ماستی بود که با ناهار بیش از ظرفیت معده خورده بودم.

این چرت و خواب دیدن در مورد نوشتن آن هم چنان تخصصی و ریز که بر سلول های نوشتن یعنی واژه ها تمرکز شده بود مرا به فکر چرت های نیم روزی با برنامه انداخت.  

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">