بنویسید و بنویسید و بنویسید

بنویس تا رشد کنی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ» ثبت شده است

استاد کلانتری عزیز در پست های اخیرشان در مطلبی با عنوان:

 «کلید موفقیت وبلاگ شخصی» یک روش کاربردی معرفی می کنند که دوست دارم آنرا قاب بگیرم. هر کس می تواند آن را به کار بگیرد. 

 

آنجا که می گویند:

 

 «کلید موفقیت وبلاگ شخصی از نظر من، در سرعت و کیفیت انتقال آموخته‌هاست. 

 

مثلاً من برای نوشتن در وبلاگم، چنین دستورالعملی را در ذهنم ساخته‌ام:

 

-مداوم و مداوم بیاموز.

 

-از آموخته‌هایت یادداشت بردار.

 

-یادداشت‌هایت را مرور کن و به آن‌ها بیندیش

 

-دربارۀ افکاری که با مرور آموخته‌ها به ذهنت می‌رسد بنویس.

 

-از دل نوشته‌هایت محتوای خوب و کاربردی بیرون بکش و منتشر کن.

 

(و چه بهتر که آنچه می‌نویسی دربارۀ یک موضوع مشخص و ثابت باشد)»

 

 

خب من این دستورالعمل الهام بخش ایشان را که خواندم کلی ذوق کردم و دیشب آنرا تا حدودی عملی کردم، و عاشق آن قسمت اندیشیدنش شدم: «یادداشت‌هایت را مرور کن و به آن‌ها بیندیش». 

 

به نظرم تفکر و اندیشیدن در زندگی های خیلی هامان تعطیل است یا کمرنگ است. 

 

من از تفکر کوتاه دیشب مزه ی آفرینش را مزمزه کردم، دیشب با لحظاتی اندیشیدن مرتبه ی انسان بودنم را بیشتر درک کردم. 

 

دوست دارم باز هم بیندیشم. 

 

با خودم قرار گذاشتم از این به بعد در دفتر ثبت فعالیت های روزانه ام فعالیتی به اسم تفکر بگذارم و در آخر شب که برنامه ام را محاسبه می کنم، در کنار اینکه چقدر خوابیدم چقدر نوشتم، چند ساعت مطالعه کردم، چقدر زمان سوزاندم، چقدر اندیشیدم را هم حساب کنم. 

 

این گونه رسما تفکر را به زندگی ام دعوت می کنم. و با ثبتش موجودیتش را روزانه قدر می نهم و رزومه ی قدرت تفکرم را هر روز قوی تر می کنم. 

 

باشد که جای خالی تفکر را با چیزی غیر خودش پر نکنیم. 

 

 

با آزمون رورشاخ آشنایی دارید؟ آزمونی روان شناسی است. صفحات یا کارت هایی دارد که حاوی طرح هایی از جوهر است.   

                                   

در نگاه اول بی معنا به نظر می رسد.  این اشکال را روان شناس یا مشاور پیش رویتان می گذارد و می گوید چه می بینی و نتیجه دیده ها و افکار و برداشت ها و تفاسیرت را می نویسند.

به یاد کودکی ام افتادم و ابرهایی که جدا از آسمان به نظر می آمدن و  می ترسیدم الان رویم بیفتد. به اشکال حیوانی یا انسانی می دیدم و برایشان می شد کلی داستان خلق کرد.

یا تداعی شد برایم نقاشی ها و شکل هایی که در در و دیوار یا میز (مثل آن میزی که سطحش مثل پوست خزندگان بود در نمایش صوتی صد هزار روز و یک شب) می بینمشان.

یا هر وسیله و نا وسیله ی دیگر مثل حتی هوا که آن استادم سر کلاس میگفت این اَشکالی که در هوا همه می بینیمشان پیش روی چشمانمان، خصوصا وقتی که چشمانمان را با فشار بسته داریم و بعد باز میکنیم و هیچ کدام از دانشجوها تایید نکردن یا نظری ندادن یا بعضی هاشان از سر شیطنت مخالفت هم کردن که ما چیزی در هوا نمی بینیم.

خیلی کم پیش می آید که تصاویر و برداشت ها یکسان شود مگر در فیلم ها مثل آن قسمتی از سریال ساختمان پزشکان که خانم شیرزاد و دکتر ملکی جراح زیبایی چهره ای یکسان را از اشکالی یکسان دریافت دارند.

وگرنه در واقع تفاسیر و برداشت ها از فردی به فردی دیگر فرق می کند. حتی خود فرد هم با همان سازه ها می تواند برداشت های مختلفی داشته باشد و یک برداشتش از برداشت دیگرش در زمان های مختلف متفاوت باشد.

خب مقدمه طولانی شد.

مثل این را استاد کلانتری در نوشتن به کار گرفته اند. در تمرین افزایش دایره لغات 1 و 2 و 3 و 4 و 5 یک لیست از عبارات هایی را ارائه کرده اند که مخاطبان از آنها در نوشته های داستانی یا غیر داستانی شان استفاده کنند. و با عبارت های یکسان هر کسی داستان یا نوشته ای متفاوت متناسب با درونیات خودش ارائه کرده. که خواندنشان جالب است و مقایسه ی نتیجه های متفاوت و برداشت های مختلف از عبارت هایی یکسان شیرین است.

 

استاد کلانتری با این تمرین های واژه ای شان دریچه ی جدیدی را برویم گشودند. این تمرین برای من خیلی جذاب بود چون عاشق ترکیب کردن هستم. شرق و غرب را به هم بافتن و جنوب و شمال را هم. و شمال شرق و جنوب شمال را هم. خلاصه دورها و نزدیک ها را با هم و درهم.

تنیدن و بافتن و دوختن را دوست دارم ولی خیاطی را نه.

یک زمانی هوس رفتن به رشته داروسازی به سرم زده بود چون می خواستم ترکیب کنم داروها را و از آنها ترکیب جدیدی بسازم، تصورم از این رشته این بود.

این تمرین استاد کلانتری باز کرم ابریشم درونم را به لولیدن و وول خوردن انداخت تا پیله ی هزارکلمه نویسی روزانه را زیباتر و پربارتر بتند. و تننده ای پخته تر شود.

خب جریان چیست؟

من از ابتدای شروع به نوشتن حدود 800 تا کلمه در دفترچه کلمه برداریم ثبت کردم اما هر روز به حجم شان اضافه می شود و به ندرت پیش می آید که استفاده شان کنم.

یکی از این موارد استفاده را با این تمرین کشف کردم.

اینکه در حین هزارکلمه نویسی ام دفترچه پیش رویم باز باشد و همان طور که تراوشات مغزم بر روی صفحه ی ورد می بارد، گریز نگاهی به کلمات آن صفحه دفترچه کلمه برداری بندازم و سعی کنم بدون فشار بر ذهن آنها را وارد جملات مترشحه از ذهن کنم.

تاکید می کنم بدون فشار و بدون توقف قرار نیست آنها مانع سرعت نوشتن و آزادنویسی شود. فقط یک کمک کننده هستن برای بهتر و راحت تر بیان کردن تراوشات ذهنی.

البته که ممکن است از بغل آنها زایش هایی هم صورت گیرد ولی این اشکال ندارد که خیلی هم عالی است ولی نباید از سرعت کم کرد و همچنان دستان بر روی صفحه کلید به رقص شان ادامه دهند.

من این را قبل از تمرین استاد تجربه کرده ام اما برای یک پاراگراف نه کل آزاد نویسی هایم اما اکنون در کل زمان آزادنویسی هزار کلمه، صفحه ی کلمات پیش رویم باز است و حضور دارد.

دفرچه ام نسبتا متوسط است و هر صفحه اش سی چهل تا کلمه را در خود جای می دهد.

در اوایل کمی سختم بود که با این تمرین مانوس شوم اما بعد برایم عادی شد و چشمانم واژه ها یا عبارات را در هوا می غاپد و سریع وارد ذهن و قصه ی ذهنم می کند.

خیلی این کار را دوست داشتم چون خیر کثیری دارد من جمله:

افزدون دایره لغات

استفاده عملی از دفترچه تمرین کلمه برداری

خلاق تر شدن ذهن

اعتماد به نفس بیشتر در نوشتن

غنی شدن آزاد نویسی ها

زاده شدن فرزند هایی برای پست وبلاگ

زاده شدن نوه هایی برای پست های آتیه

زایش ایده

احساس خوب

و ...

 

پس یاایها الوبلاگ ننویسان روزانه!

یا ایهاالذین امنوا به وبلاگ نویسی روزانه، اما بخاطر ترس از ایده نداشتن طفره رو از نوشتن.

این تمرین دستیار خوبی است برای نوشتن پست وبلاگ. چرا که اغلب متن هایی غنی و زیبا از آن می روید که می تواند پستی برای بروز کردن روزانه ی وبلاگ تان باشد.

این تمرینی ساده و در دسترس است که باعث می شود از خوان کرم نوشتن سهمی هم به وبلاگ برسد و شبی را گرسنه و بی غدا (بی پست) سر بر بالین چه بخورم  و چه بنویسم نگذارد.

البته دوتا پیش نیاز دارد پاس کردن درس کلمه برداری و هزارکلمه نویسی استاد کلانتری.

یکی از آشنایان یک وبلاگ زده و تک پستی گذاشته بود من خواندمش.

داشت در آن پست تبلیغ یک طبیبی را میکرد و میکفت فلانی را از شغل دنیایی نسترنی به دربدر آخرتی (دربدر آخرت شدن) رسانده.

در پستش یک ترکیبات ادبی جذاب و استعاره های بدیعی را به کاربرده بود یادم نیست الان. ولی فوق العاده زیبا بود. باورم نمیشد که همچین قلمی داشته باشد. و خیلی تعجب کردم چون آن شخص اصلا توی این خط ها توی این فازها نیست.

فاز اصلیش دنبال کردن اخبار و سریال هاست. تا حدی که از خود گوینده های اخبار مسلط تر است و تمام شخصیت های سیاسی روز را میشناسد با اسم کوچیک (نمی دانم آمار خانوادگی شان را دارد یا نه). سریال ها را هم جریاناتش را حفظ است.

فقط خدا نکند به دامش بیفتی وگرنه نجاتت با کرام الکاتبین است. چون وقتی فتیلش روشن شود سوختش تمامی ندارد و اصلا خاموش شدنی نیست انگار گوینده ی اخبار را از تلوزیون کشاندی بیرون و روبرویت دارد اخبارها را ذکر میکند.

باز هم صد رحمت به گوینده اخبار تلوزیون یا سریال ها که پایان دارد یا اگر نخواستی می توانی دکمه ی قطع یا خاموشی را بزنی ولی اینجا چون در جایگاه مهمان یا میزبانی نمی توانی کاری کنی.

 من بیشتر از اینکه نگران خورده شدن سر خودم باشم نگران فک آن بنده خدا هستم.

خلاصه مهارت اصلی که بهمان نشان داده این بوده تا حالا.

اینکه دستی در نوشتن داشته باشد اصلا از او انتظار نمی رود اصلا.

 منم با کلی شگفتی و ذوق و شوق رفتم برایش کامنت گذاشتم که فلانی عجب قلمی داشتی چه خوب می نویسی آفرین ادامه بده.

بعدش گوشیم زنگ خورد و با رقیقم گرم صحبت شدم بهم گفت نه به صبح نه به بعد از ظهر و نه به شب امید دارم اینقدر که نت ضعیف است. درحال راهکار دادن بهش بودم که گوشیم به زلزله افتاد بعدشم صدای جیک جیک پرنده ها ازش بلند شد. هر چی رو صفحه ی گوشیم می زدم صداهه نمی رفت

و یک دفعه دیدم گوشی کنارمه. تعجب کردم که الان گوشی دستم بود چطور آنجاست. دوهزاریم جا افتاد که خواب بودم و آن صدا هم هشدار گوشی است که بیدارم کند و این جریانات هم در خواب اتفاق افتاد.

 

در خلسه ی بعد خوابم خیلی فکر کردم که ترکیبات جالب آن پست یادم بیاید نیامد. فقط همین شغل دنیایی نسترنی که نفهمیدم چی هست با دربدرآخرت شدن یادم بود.

 

این چرت بین نوشتن هایم بود. هر چند عادت خواب بعداز ظهر را ندارم. ولی اثر دوغ ترش و ماستی بود که با ناهار بیش از ظرفیت معده خورده بودم.

این چرت و خواب دیدن در مورد نوشتن آن هم چنان تخصصی و ریز که بر سلول های نوشتن یعنی واژه ها تمرکز شده بود مرا به فکر چرت های نیم روزی با برنامه انداخت.