بنویسید و بنویسید و بنویسید

بنویس تا رشد کنی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استاد کلانتری» ثبت شده است

استاد کلانتری عزیز در پست های اخیرشان در مطلبی با عنوان:

 «کلید موفقیت وبلاگ شخصی» یک روش کاربردی معرفی می کنند که دوست دارم آنرا قاب بگیرم. هر کس می تواند آن را به کار بگیرد. 

 

آنجا که می گویند:

 

 «کلید موفقیت وبلاگ شخصی از نظر من، در سرعت و کیفیت انتقال آموخته‌هاست. 

 

مثلاً من برای نوشتن در وبلاگم، چنین دستورالعملی را در ذهنم ساخته‌ام:

 

-مداوم و مداوم بیاموز.

 

-از آموخته‌هایت یادداشت بردار.

 

-یادداشت‌هایت را مرور کن و به آن‌ها بیندیش

 

-دربارۀ افکاری که با مرور آموخته‌ها به ذهنت می‌رسد بنویس.

 

-از دل نوشته‌هایت محتوای خوب و کاربردی بیرون بکش و منتشر کن.

 

(و چه بهتر که آنچه می‌نویسی دربارۀ یک موضوع مشخص و ثابت باشد)»

 

 

خب من این دستورالعمل الهام بخش ایشان را که خواندم کلی ذوق کردم و دیشب آنرا تا حدودی عملی کردم، و عاشق آن قسمت اندیشیدنش شدم: «یادداشت‌هایت را مرور کن و به آن‌ها بیندیش». 

 

به نظرم تفکر و اندیشیدن در زندگی های خیلی هامان تعطیل است یا کمرنگ است. 

 

من از تفکر کوتاه دیشب مزه ی آفرینش را مزمزه کردم، دیشب با لحظاتی اندیشیدن مرتبه ی انسان بودنم را بیشتر درک کردم. 

 

دوست دارم باز هم بیندیشم. 

 

با خودم قرار گذاشتم از این به بعد در دفتر ثبت فعالیت های روزانه ام فعالیتی به اسم تفکر بگذارم و در آخر شب که برنامه ام را محاسبه می کنم، در کنار اینکه چقدر خوابیدم چقدر نوشتم، چند ساعت مطالعه کردم، چقدر زمان سوزاندم، چقدر اندیشیدم را هم حساب کنم. 

 

این گونه رسما تفکر را به زندگی ام دعوت می کنم. و با ثبتش موجودیتش را روزانه قدر می نهم و رزومه ی قدرت تفکرم را هر روز قوی تر می کنم. 

 

باشد که جای خالی تفکر را با چیزی غیر خودش پر نکنیم. 

 

 

 

استاد کلانتری در لایوهای روزانه که در پیجشان ذخیره می کنند درباره اهداف ماهانه صحبت کردند، دیشب.

 

من هم به تاثیر از این صحبت شان امروز یک اهدافی را چیدم برای آبان ماهم که دوست دارم با شما دوستان خوبم به اشتراک بگذارم.

 

سه هدف مهم که دوتایشان بخشی از یک هدف بزرگتر هست را به صورت عینی و قابل سنجش درآوردم تا آخر آبان خودم را بسنجم که چقدر از آنها را عملی کردم. 

 

اهداف آبان ماه امسالم:

 

هدف اول که قبلا در پست جدول گانت به آن اشاره کردم خواندن ٣٠٠٠ صفحه از کتاب است، البته این مقدار را بنابر هدف مطالعه ام خیلی عمیق نمی‌خوانم و فقط یکبار با چشمانم مرور میکنم. 

هدف دوم: خواندن ١٢ تا ١۵ کتاب به طور عمیق و یادگیری آنها. 

هدف سوم: رونویسی ١٠٠ صفحه از نهج‌البلاغه 

هدف چهارم: رونویسی ٣٠ صفحه از قرآن. 

 

هر کدام از این اهداف را به صورت ریزتر درآوردم تا واضح تر شود. 

هدف اول روزی ١٠٠ صفحه بخوانم تا آخر آبان ٣٠٠٠ صفحه شود. 

هدف دوم را هفته ای سه کتاب بخوانم تا در نهایت آخر ماه ١٢ کتاب را خوانده باشم. 

هدف سوم هم روزی سه صفحه از نهج‌البلاغه تا آخر ماه حدود ١٠٠ صفحه رونویسی شود. 

هدف چهارم هم روزی یک صفحه از قرآن را بنویسم تا ٣٠ صفحه را آخر ماه نوشته باشم. در اینجا بر خلاف هدف سوم که از ابتدای نهج‌البلاغه شروع به نوشتن کردم، ترتیب خاصی ندارد و شاید یک صفحه را در روزهای بعد هم مجدد بنویسم.

 

حال ممکن است دوست داشته باشید در مورد رونویسی و اهمیتش بدانید که می‌توانید به این لینک از سایت استاد کلانتری مراجعه کنید. 

 

 یکی از لذت هایم در زندگی برنامه ریزی کردن است. حس خوبی دارد. 

 

یادم رفت بگویم که بر اساس تاکید استاد کلانتری این برنامه ی ماهانه را هر روز از رویش میخواهم بنویسم و یکی از کارهایی که در لیست کارهای روزانه پس از انجامش خط می‌خورد همین مرور و رونویسی این اهدافم هست. 

 

در آخر آبان اینجا در محضر شما گزارش میکنم که چندمرده حلاج بودم😊😎 

پیش به سوی اجرای اهداف 😅😀

 

خب آبان تمام شد و من می‌خواهم گزارش بدهم:

 

در هدف اول یعنی خواندن صد صفحه روزانه، کاملا شکست خوردم یعنی شاید 2 درصد به آن عمل کردم. 

هدف دوم موفق شدم و 12 کتاب را مطالعه کردم. 

هدف سوم هم 100 درصد عملی شد و من صد صفحه از نهج البلاغه را رونویسی کردم. 

هدف چهارم 50 در صد عملی شد و 15 صفحه از قرآن را رونویسی کردم. 

در مورد هدف اول با اینکه قبل آبان خیلی از روزها صد صفحه را می‌خواندم اما نمی دانم چرا در آبان ذهنم به این هدف شدیدا مقاومت نشان داد. 

هدف چهارم که ۵٠ درصد شد بخاطر این بود که بیست روز اول را با سه ترجمه می نوشتم و خیلی کند پیش می رفتم اما ده روز آخر را به یک ترجمه اکتفا کردم و کلا ١۶ صفحه رونویسی شد. 

 

استاد کلانتری در مطلب جدیدشان یه ابتکاری به کار می برند که جزء شیرین های نویسندگی است. ایستگاه نویسندگی در جای دنجی از خانه در نظر گرفتن و ایستاده در آن نوشتن و در اثر آن برکات و ایده ها و حس هایی که به دنبال خواهد داشت.

آشنایی دقیق با این ایستگاه در وب ایشان: ایستگاه نویسندگی

خب منم اومدم یک جایی رو به عنوان باجه نویسندگی در اتاقم در نظر گرفتم. 

وسط میز کامپیوتر و کتابخونم که یک فضای 40 سانت در 60 سانتی هستش.

البته ارتفاعش نه به اندازه این پسربچه متفکر، که تا سقف آزاد است. ولی باید مثل اون ایستاده و سرپا قلم زد. 

برای پست امروز پای ایده هام در گل مانده بود و ایده های ضبط شده ی دیروز  هم چنگی به دل نمی زد و بعضیاشم زمان مناسبش نرسیده هنوز.

مطالعه ی امروزم پیرامون نوشتن، ویدیو ملاحظات و مکاشفات استاد کلانتری بود که شیوه شخصی خودشون برای کشف ایده بود. از اون کمک گرفتم. اومدم ملاحظاتی (آنچه که دیدم، شنیدم، تجربه کردم، مطالعه کردم) که طی روز داشتمو ثبت کردم. از دل  اون ملاحظات مکاشفاتی داشتم و در نهایت ایده ای که بهم داد که در ادامه میاد:

گاهی باید به نظرات دیگران نسبت به خودت توجه کرد. زمانی پیش می آید که آنها از تو شناخت بهتری دارند و تو به هر دلیلی از آن غافلی و نمی بینی.

گاهی ازت میخواهند که سطحی باشی در چیزی که نمی دانی یا اطلاعات و علم لازم رو نداری، صاحب نظری کنی. چقدر خوبه که اینجا یه نه محکم به این درخواست داد.

چقدر خوب است وقتی کسی می خواهد حرف بزند یک گوش برایش شوی و فقط بشنوی و بشنوی و بشنوی، در این شنیدن ها طرفت می خواهد حرف مهمی بگوید. در ظاهر از مشکلات دیگران می گوید ولی در واقع در بطن مشکل گفتن های دیگران به مشکلات و مسائل خودش گریز می زند.

گاهی او از مشکل درونی خودش می گوید که حتی ممکن است خودش هم از آن آگاه نباشد و تو متوجه می شوی که با مشکلات دیگران مطرح کردن و جویای راه حل برای مشکلات دیگران بودن در واقع دارد با مشکل خودش مواجه می شود و دارد خودش را کشف می کند.

چه می شود وقتی از اتفاقی، از یک تجربه ای در زمان حال که برایت پیش می آید، یک خاطره ی خوشی از گذشته برایت تداعی می شود. چرا آن خاطره را تعریف نکنی؟ و با آن خاطره خوش مشترک شادی در دل اطرافیانت نکاری؟ این بخل در تعریف نکردن، خیلی خوشایند نیست. به حوصله ی بخیلت تذکر بده باهات راه بیاید.

دغدغه ای خنده دار دارم. خنده های بلند (در تن و طول) و نافرمی دارم، نمی دانم مدل خنده رو چطور باید تغییر داد.

راستی چرا جدیدا دستم از شکسته نویسی به سمت رسمی نویسی می رود؟ نمی دانم احتمالا اثر نرمش های نوشتن است.

اینکه سر نماز ایده به ذهنم آمد، احتمالا بخاطر شرایط فیزیکی و آداب نماز ( رو به قبله و حرکات نماز) است. مثل مدیتیشن که باعث افزایش تمرکز می شود. و چه بسا باعث خلاقیت بیشتر.

گاهی می توانی با یک وویس کوتاه که خاطره ای رو یادآوری می کند دل دیگران رو شاد کنی و لبخندی را بر لبانشان هدیه کنی.

وقتی چیزی را یاد میگیری سعی کن بلافاصله به عمل تبدیل کنی تا هم خوب هضم شود و آن دانش را یاد بگیری و هم آن دانسته حجابی برایت نشود و هم از برکاتش از نتیجه اش استفاده کنی و دیگران نیز از تجربه ی عملت درس بگیرند.

گاهی در آزاد نویسی هایم اتفاقی که در اطراف می افتد موجب جان بخشیم به آن می شود و به این گونه در نوشتنم به آن اتفاق توجه می کنم و حضور اجباری آن حادثه در ذهنم و لاجرم در صفحه ی آزادنویسی ام را به آفرینش ادبی تبدیل می کنم.

مطالعات تکراری اما عملگرای امروزم همین ایده سازی شخصی استاد بود که شامل دو بخش ملاحظات و مکاشفات می شود که حاصل مکاشفات را هم اکنون شما می خوانید.

و همچنین از خوبی های نویسندگی که در مدرسه نویسندگی خواندم، اینکه نویسنده وقت پرت نداره. واقعا همین طوره، اتلاف ها و انرژی برهای من به حداقل ممکن رسیده از موقعیکه مانوس با قلم و کاغذ و دفتر و کیبورد شدم به این لیست کتاب هم اضافه شده و چه خوب رفیقی است این رسم واجب مطاله در نویسندگی. که برکات سرشاری داره برای درون نویسنده و قلم نویسنده و خود نوشته و مخاطب نوشته. هر چه مطالعات کمی و کیفی بیشتر شود رشد همه جانبه برای نویسنده و متن و مخاطب بیشتر می شود.  

و همچنین نکاتی که استاد برای اثربخش کردن تمرین های نویسندگی فرمودند که حجم معینی را در بازه زمانی معینی بنویسید و هر چه سرعت بیشتر باشه باعث خلاقیت و بهره وری بالاتری می شود چون مانع حواس پرتی می شود.

و این تکته ی آخر بود که موجب خلق ایده ای و روش تغییری برایم شد که به موجب جلوگیری از اطناب در پست بعدی بیانش می کنم.