بنویسید و بنویسید و بنویسید

بنویس تا رشد کنی

از ترس نترسیم

پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۱۰ ب.ظ

 

مهدی قلی رضایی نوجوانی اش را در جبهه به سر می‌برد. اولین شب هایی که می‌خواست نگهبانی دهد می ترسید، هر چند قبلا در شهر شبانه نگهبانی داده بود اما به قول خودش نگهبانی در منطقه جنگی با نگهبانی شهر خیلی فرق داشت.

 

او دوست نداشت در انجام وظیفه ی نگهبانی اش سستی کند اما در هر حال این ترس و هراس در اوایل همراهش بود و با هر فکر و خیالی که بود آن دو ساعت نگهبانی را در تاریکی مطلق و نیمه شب به انجام می رساند.

 

شب اول نگهبانی اش گذشت اما به تدریج آن هول و هراس به شور و علاقه تبدیل شد تا جایی که ترسش ریخت و این تفکر را پیدا کرده بود که هر چقدر بیشتر تن به کار دهد زودتر راه می افتد. بخاطر همین مرتب برای نگهبانی داوطلب می شد و بجای بقیه هم نگهبانی می داد.  

«برگرفته از کتاب لشکر خوبان به کوشش معصومه سپهری» 

 

امروز که جریان بالا را می خواندم یاد ترس خودم از تاریکی افتادم. 

 

در اوایل نوجوانی در خانه ی قبلی در حیاط بزرگمان یک گوشه اش تنور گلی بود، شب ها آنجا نور نداشت و آن قسمت حیاط خیلی تاریک بود. 

 

هر وقت می خواستم به توالت داخل حیاط بروم از آن قسمت حیاط می ترسیدم.

 

یک شب جهت اینکه بر ترسم غلبه کنم در تاریکی رفتم نزدیک تنور چند دقیقه ای را در تاریکی ماندم و تحمل کردم تا ترسم بریزد. 

 

از آن شب به بعد بدون توجه و ترس از آن تاریکی به توالت توی حیاط می رفتم و ترسم ریخته بود. 

 

وقتی از چیزی می ترسیم اگر بجای فرار از آن با آن مواجه شویم و خود را در موقعیتش قرار دهیم شدت ترس کمتر یا از بین می رود. 

 

 

  • Fatima ..

ترس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">