فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

۴۶ مطلب با موضوع «نوشتن» ثبت شده است

 

تا حالا بین شلوغی ها نوشتید؟

دیشب قبل شام توی شلوغی خانه و تلوزیون فرصت نوشتن سه چهار دقیقه ای پیش آمد:

دفتر قلم که همرام نبود ولی دفتر یادداشت گوشی را باز کردم و شروع به نوشتن کردم بسی لذت بردم. 

حس متفاوتی داشتم. 

نوشتن هم حسی خاص، لذتی جدید بهم داد. 

نوشتن در آن سروصدا تجربه ی جدیدی بهم داد. 

تبدیل وقت مرده به وقت زنده

یک جور آزادنویسی کوتاه

یک نوع فشرده نویسی، چون می دانستم نهایت پنج شش دقیقه زمان بیشتر ندارم. 

 

سه جمله از آن فشرده ها:

 

شود آیا که شوم آزاد از بند نگاه دگران

... 

شود آیا که نشم خوشحال از دیدن یک سریال

 

مگر نه آنکه من به اندازه خوشحالی ها و ناراحتی هایم هستم؟ 

  • فاطمه کارگر

 

استاد کلانتری با این تمرین های واژه ای شان فیتیله ی چراغ تخیل ما رو روشن کردند، نه، شعله ور کردند همچون آن مرد شعله وری که در آتش سوزی های گاه و بی گاه کشور ایکس شور رفتن امانش نمی داد.


با این تمرین به کاویدن مرداب های جمود ذهنی می پردازم تا کمی با پرده شدنشان آشنا شوم پرده ای سنگی که سال هاست چنان کوه ریشه دوانده اند در ذهنم که نمیدانم چقدر سال ها یا ماه ها زمان ببرد تا تغییر ماهیت دهند و از جامد به مایع نزدیک شوند تا همچون موم در دستان ذهنم شکل صحیحی بگیرند.

و کم کم مرداب ها بخشکند تا زنجیرهای دست و پا گیر پروانگیم رها شود و بیاموزد به من درس عشق و سوختن و آسان رهیدن را مثل کتاب هایی که با میل و تمنا می خوانم و به من می آموزند شوق پرواز را و هر آنچه آموختنی است را.

این کتاب ها را باید کلمه به کلمه نوشید چرا که وقتی با شوق و تمنا همراهیشان میکنی همه چیر مهیاست برای زندگی کردن آن کتاب ها.

فقط باید خوب بنگری تا درسشان را بگیری آن وقت بنویسی تا “آموخته هایت به هدر نرود” و بعد با جان دل گوش فرا دهی به بانگ شروعش که می خواهد وارد زندگیت شود، استقبال گرمی می طلبد.

راستی که این کتاب ها جایشان روی تخم چشم است یا توی کنج دل است یا چون همسر تاج سر است.
این کتاب ها هر کلمه اش تو را از رنج خستگی و جان کندن زندگی می رهاند.

هر چند ممکن است بعضی هاشان برای درک عمیق ترشان جان کندنی جانکاه بخواهد، اما این جان کندن کجا و آن جان کندن و خستگی زندگی کجا؟ مثل تفاوت لذت کلمه ی “آفرینش” که وقتی ذهنم در دهانش می گرداند قند در دل قوه ی ذوقیه ام آب می شود، هست با آن لحظاتی که در کنار دل های خسته ای هستی که با آن آه های سوزگدازشان خیال می کنی چه غم های عمیقی دارند اما پس از تکلم می فهمی که دردشان کور نکردن چشم جاری هایشان است و با خود فریاد بی خیالی سر میدهی از ارتباط دوباره با آنها.

 

 

  • فاطمه کارگر

خیلی دوست دارم شعر بگویم قدیما گاهی شعر میگفتم. شعر لطیف ترین بخش شعور آدمی است خصوصا اینکه از آرایه های ادبی استفاده می کند که با دل و روح آدم بازی میکند.

روحیه ی شاعر مثل شعرهایش لطیف است. دلش نیز نازک است وقتی دلش وی را در چنبره ی درد و رنج های بزرگ مغموم و تنهایش میکند و فشار می آورد آنگاه قطرات شعر بر زبانش جاری می شود و از آن غم و تنهایی نجاتش می دهد.

 

راستی که شاعر و نویسنده چقدر در جمع هنرمندان شمع اصحاب اند، چرا که از “کلمه” این ساختمان مقدس، این ستون متبرک تغذیه می کند کدامین هنرمند چنین ریشه ی محکمی مرجع کارش هست؟

 

نویسنده را ببین چطور با این ریشه ی اصیل همواره کار می کند. او همه جا می نویسد در همه حال می نویسد.

 

طنین طولانی زنگ های حوایج زندگی او را از نوشتن باز نمی دارد که ترغیبش می کند در هر زنگی بنویسد در مشکلات بنویسد در آرامش بنویسد در سکوت بنویسد در شلوغی بنویسد. تنها بنویسد در جمع بنویسد.

 

او همه چیز را فرصتی برای نوشتن میداند. هم از انرژی بی پایانی که کودکش در حرف زدن دارد ایده می گیرد برای نوشتن هم از سکوت خوش بیان پدر پیرش.

 

او همه حال می نویسد. حتی در هیاهوی نقار و کشمکش های درونش که ننویس بس است ننویس دیگر، باز هم می نویسد.

 

اصلا انگار نوشتن مثل بند ناف با او به دنیا آمده اما هیچ گاه این بند ناف فکر بریده شدن را ندارد.

 

چرا ننویسد وقتی نوشتن برایش پناه امنی شده در برابر هجوم یکنواختی روزمرگی و در مقابل هجمه ی درماندگی مشکلات و حوایج زندگی.

 

  • فاطمه کارگر

نمی دانم برای شما پیش آمده که از یک نفر دلخور و عصبانی باشید، و در مورد او یا آن مسئله ی ناراحت کننده با کسی دیگر حرف بزنید و بجای آنکه حالتان بهتر شود برافروخته تر شوید؟

برای من پیش آمده و هر وقت حرف زدم آزرده تر شدم و آن مسئله برایم زنده شده و حرف زدن حالم را آشفته کرده است.

اما در مورد همان مسئله وقتی نوشتم نه تنها عصبانی نشدم که از عصبانیتم کاسته شد و نه تنها حالم بد نشد که بهترتر شد.

از موقعیکه این تجربه را داشتم به هر کس می رسم می گویم بنویس ...

بنویس تا حالت خوب شود بنویس تا خشم درونت آرام گیرد بنویس تا با خودت روراست شوی بنویس تا مسائل حل نشده ات حل شود یا راهی برایشان بیابی.

فقط بنویس ...

  • فاطمه کارگر

می خواهم با این پستم خودم را وارد یک چالش کنم

می خواهم محتویات تمرین هزارکلمه نویسی امروزم را انتشار دهم. همان چیزی که نوشتم را در همان لحظه، بدون دستکاری اینجا هم می آورم، فقط غلط های املایی شو برطرف کردم.

 

4 شهریور 99

سلام سلام سلام.

امروز خیلی روز عالی و خوبیه مطمئنم به بهترین شکل ازش استفاده میکنم بهتراز دیروز.

خب بسم الله الرحمن الرحیم بیست دقیقه فرصت دارم تا 31 هزارتا رو کامل کننم و حدودا 900 کلمه را تمام کنم.

میخام فقط به صفحه کلید نگاه کنم و به نوایش به آوازش به آوایش به آهنگش به رقصش گوش کنم و لذت ببرم و خودم را غرق در تایپ و نوشتن کنم و ملا غلط گیر هم نشوم. آخه ملا غلط گیر هم شد ضرب المثل و شد تمثیل؟ از همه جا ملاهای بیچاره؟ اینا کار دشمنه یا عملکرد غلط ملاهاست وگرنه چرا از همه جا اونا.

مثلِ این ضرب المثل زشت و توهین آمیزه که وقتی یکی خیلی یه جا میشینه و دست به عمل نمیزنه یا به خودش مشغول است غرق افکارش هست مثل آن موقع که از خواب بلند میشی تا ویندوزت بالا بیاید میگویند چرا نشستی روضه میخانی؟ مگه روضه کم چیزیه؟ کم ارزش داره؟ که اینقدر شانشو بیاریم پایین. کاش این تمثیل بیمزه و خنک و زشت از سر زبونا برداشته شه.

صدای تیک تیک میاد فکر کنم داره بارون میاد وااای خیلی خوبه چقدر خوبه. زود تموم کنم برم به تماشای باران و به استشمام عطر دل انگیز نم باران، بوی باران که چقدر آن بو را دوست دارم چقدر رایحه ی خوشی داره.

میشه عطرهایی با این بوها بیاید؟

بوی باران یا رایحه ی باران یا رایحه ی اسپند که خیلی دوستش دارم. خوبه این علاقمو پست وبلاگش کنم.

رایحه های دوست داشتنی من

عطر باران بر زمین که بلند میشود یا بوی اسپند که دل انگیزترین و محبوب ترین بوهاست. باید بشه، همان طور که سیگار را عطر کردن. نمیدانم کاش بشود ای خدا.

این ارزش مندترین هدیه است که کسی میتواند برایم بیاورد عطر بوی باران. عطر باران یا عطر اسپند.

دود اسپند به به.

عجب شود یا مثلا بوی عطر تخمه ی بوداده یا پسته ی بو داده البته که این مایه عذاب روحی خواهد شد. چون تحریکت می کند که لختی تخمه بشکنی ولی برای لاغرها خوب است برای میان وعده شان.

راستی آب ولرم هم تجربه ی خوبی است که ببافم صغری کبری ها رو.

به به

عجب تراوش هایی دارم.

عجب رویش و فلاح هایی دارم. واستا به دفترچه ی کلمه ها هم یه نگاه دزدکی بیندازم تا خلاقیت واژه ایم افت نکند و کمی روحیه ی "فقط من" را گوش مالی بدهم و روی حسادت را کیش بدهم تا برود و تکه تکه شود ممزق شود. راه و روش و منهج من این است که بنویسم تا خلق کنم و نه مجعولاتی بسازم که مرزوقاتی بسازم و این شاهکارها را نه برای خودم تشریع کنم که بلکه فوج فوج ایده باران شود مغز و تفکر و ذهنم. ظرف ذهنم حدود و ثغورش وسعت یابد و رشد کند.

الحق که ذوق نویسندگیم عالی است فقط به کلمه نگاه کردم و همین طور آنلاین فی البداهه برایش جمله خلق کردم.

آفرین بر تو فاطیما تو بی نظیری شایسته ای و تحسین برانگیزی.

ولی حواست باشد که اسیر نوشتن نشوی و بنده ی نوشتن نشوی و نوشتن تو را به بند خودش نکشد. که تو او را به بند در آوری و امیرش باشی و سوارش شوی و هدایتش کنی به آنجا که باید برود و در خدمت تو باشد نه آنکه تو در خدمتش باشی.

تو بزرگی و امیر نه اسیر و ذلیل و کوچک. تو سراغ مشاغل و حرفه ها و مهارت ها و علایق دیگر نرفتی تا بنده و اسیر کسی نباشی در این جا نیز باید مواظب باشی که اسیر و بنده ی نوشتن نشوی

که در این صورت این انتخاب از انتخاب قبلیت اضل تر و پایین تر است که آن اسیر انسان شده بودی اسیر هم سطح خودت اما این اسیر عملِ انسان شدی و اسیر روندی، صفتی به اسم نوشتن و آن اولی کلاسش و مرتبه اش و رده اش از این دومی بهتر و بالاتر بود.

پس حواست باشد و بر خود کنترل و مدیریت داشته باشی. خودمدیریتی کن تا از مسیر بزرگی بیرون نروی و عبد نشوی که در این دنیا فقط یک جا باید اسیر شد و میتوان اسیر شد و اجازه داری که ذلیل شوی و کوچک کنی خودت را آن هم اسیر بزرگتر از خودت اسیر نامحدودی بی انتها در همه چیز.

اسیر و ذلیل خالق و آفریدگار خودت که این ذلت اووف نیست و اشتباه نیست و مزمتی ندارد و نکوهش و سرزنش ندارد که برعکس تمجید و ستایش و تحسین و تایید و تعریف دارد. این یکی توصیه شده است و اگر چه برایش کوچک می شوی اما درواقع داری بزرگ میشوی و خودت را بزرگتر می کنی. بزرگتر از خودت، دیگران، هستی و همه چیز.

هر چند الان هم تو بزرگتر از همه ای، و دنیا آمده است تا در اختیار و تسخیر تو باشد و تو باید این قدر و اندازه ات را دریابی تا به کمترها و کوچک ها مشغول نشوی و خودت را به ارزان ها نفروشی و تجارت کم سودی نکنی که تاجر بزرگ اوست که اگر خودت را به او بفروشی هیچ ضرر نکردی که این بازار سود و سرمایه و ضرر ظاهریش همه سود است و برکت، و هیچ ضرری در آن راه ندارد. این بازار مثل صاحبش بی انتهاست و انتها و پایانی ندارد همه اش خیرکثیر است.

خوشبحالت اگر این را دریابی و به آن عمل کنی.

 

  • فاطمه کارگر

من در حال حاظر مشغول مطالعه هستم. و تا یک بسته ی پستی بدستم برسد طی چند روز آینده به شدت مشغول خواندن سایت استاد کلانتری هستم.

از آموزش های ایشان در پست­ های سایتشان هر چه را که به عنوان یک تمرین بتوان انجام داد استخراج کردم و همچنان می کنم.

خب من این تمرین­ها را جهت اینکه ساده ­تر و بهتر بتوانم انجامشان دهم، به شکل بازی درآوردم.

به این صورت که هر تمرین را  روی کارت هایی کوچک نوشته ام. و داخل یک ظرف استوانه ای کوچولو قرارشان دادم. و در زنگ­های تمرین به آنها می­پردازم.

گاهی در روز به همه آنها نمی رسم یا ممکن است از بعضی از آنها به دلیل سخت تر یا پرچالشتر بودن طفره بروم.

به همین دلیل، قانونی برای خودم گذاشته ام که چشمانم را ببندم و یک کارت را تصادفی بردارم و هرچه که بود انجامش دهم.

فتوشاپم را که نصب کردم از کارت ها عکس میگیرم و اینجا آپلود می کنم.

در ضمن برای هر تمرین یک پوشه یا کاور یا دفتری در نظر گرفتم. و اسم هر یک را رویش چسبانده یا نوشته ام.

  • فاطمه کارگر

یکی از تمریناتی که هر روز در جهت ارتقای نوشتن و ارتقای درونم انجام می دهم پرسیدن سوال است.

سوالات باز و عملگرا که با چطور و چی کار کنم شروع می شود.

و از این سوال پرسیدن منافع زیادی بردم و سورپرایز شدم.

مثلا در پست اولین مکاشفات از ملاحظات که اینجا نوشتم، پرسیده بودم مدل خنده رو چطور باید تغییر داد؟

که خیلی اتفاقی در گروه سه نفره ی بررسی مسائل پیچیدمون که با دوستانم دارم (من و سیما و ملیحه) بحث مان سمت مدل خنده رفت و قرار شد ملیحه که ذهن خلاقانه ای دارد فردایش انواع خنده ها را به ما آموزش دهد، تا به این ترتیب گامی در جهت کنترل خنده هایم برداشته باشم.

این شاید یک مسئله ی نه چندان پیچیده باشد. ولی سوال پرسیدن فقط برای مسائل پیچیده و ناجواب نیست که برای سلیس و روان کردن مسیری است که در آن قدم گذاشته ایم.

و برای وضوح بیشتر و خلاقیت بیشتر است.

و همچنین تجربه ای که من به شخصه دارم:

گاهی واکنش ذهن به پرسش ما صرفا یافتن پاسخ یا ارائه ی راه حل نیست که گاهی  انجام بهترین راه حل است.

این خاصیت عملگرای پرسیدن سوال ترغیبم می کند که در هر زمینه ای که نیاز به رشد دارم در موردش سوالات هدفمندی بپرسم.

 این پرسش سوال را اولین بار از وحید امیدواری یاد گرفتم.

قبلا در پست زنگ انشاء تصمیم گرفتم هر روز انشاء بنویسم در دفتر مختص انشایم. تلاشم این است که هر روز موضوعی بیابم و در موردش انشاء بنویسم اما همچنان گاهی برای موضوع انشاء می مانم.  

امروز به ایده ای رسیدم که دفتر انشایم بی موضوع هیچ گاه شب به صبح نکند:

اینکه سوالاتی را که در تمرین سوال نویسی می پرسم هر کدام را که دوست داشتم انتخاب کنم و به عنوان موضوع انشاء در موردش و در جوابش در دفتر انشاء بنویسم.

 

 

  • فاطمه کارگر

حالت عصبی و عجولی دارم.

چون امروز اتفاقات پیش بینی ناپذیری پیش اومد

و درنتیجه

از نوشتن عقب ماندم،

کمتر قلم در دست گرفتم،

و کمتر خواندنم.

و گوشم تنگ آوای خودکار بر روی تک برگ با زیرنویس میز است، که با عجله بر روی تک تک خطوط می کوبد و می رود و می دود و بی قرار کشف تازه هاست.

 

کاش هیچ وقت از قطار نوشتن جا نمانم 

  • فاطمه کارگر

استاد کلانتری در مطلب جدیدشان یه ابتکاری به کار می برند که جزء شیرین های نویسندگی است. ایستگاه نویسندگی در جای دنجی از خانه در نظر گرفتن و ایستاده در آن نوشتن و در اثر آن برکات و ایده ها و حس هایی که به دنبال خواهد داشت.

آشنایی دقیق با این ایستگاه در وب ایشان: ایستگاه نویسندگی

خب منم اومدم یک جایی رو به عنوان باجه نویسندگی در اتاقم در نظر گرفتم. 

وسط میز کامپیوتر و کتابخونم که یک فضای 40 سانت در 60 سانتی هستش.

البته ارتفاعش نه به اندازه این پسربچه متفکر، که تا سقف آزاد است. ولی باید مثل اون ایستاده و سرپا قلم زد. 

  • فاطمه کارگر

یک هم اتاقی داشتم دوره دانشجویی. روزهای اولی که باهش هم اتاق شدم. وقتی سر درسش بود، باهاش حرف می زدم یا سوالی می پرسیدم در مقابل هیچ عکس العملی ازش نمی دیدم. و کاملا بی توجه به سوال یا گفته ی من بود. برایم ابهام بود.

یک بار ازش پرسیدم فلانی چرا آن موقع که مشغول درست بودی صدایت زدم  متوجه نشدی گفت من وقتی در عمق کارم هستم متوجه صداها یا اتفاقات اطراف نیستم تمرکز می کنم روی کارم. راست میگفت چند بار دیگر هم این جریان تکرار شد.

امروز سر خواندن نوشتن هایم یکی کنارم نشسته بود و مشغول به کاری. ولی هی باهام حرف میزد و من بعد از چند بار تکرار، تذکرش دادم که حواسم پرت می شود ولی با این وجود باز هم ادامه داشت. یاد آن رفیقم افتادم. آرزو کردم کاش من هم همان قدر متمرکز بودم.

ولی یک فکری به سرم زد که بیام آگاهانه با طرف صحبت که مرا وارد گفتگوی اجباری می کرد، بی توجهی کنم انگار که حرفش را نشنیدم.

 همین کار را کردم یعنی در پاسخ به حرف هایش واکنشی نشان ندادم و نتیجه آن شد که من می خواستم و شیوه ی اثربخشی شد برایم. و به خواندن و نوشتنم ادامه دادم.

البته که مستقیم به سراغ این شیوه رفتن دور از ادب است منتها چنانچه طرفتان آدم پرچونه ای است که علی رغم تذکرهای مکرر شما باز هم چونه گرمی می کند. این شیوه امتحانش ضرر ندارد. خاموش شدن رادیوی زنده ی روبرویتان آن هم با فشردن دکمه ی خاموشی توسط خودش نتیجه ی خوشایندی است.

 

البته اگه طرف صحبتتان همسرتان بود خصوصا خانومتان بود این شیوه توصیه نمی شود.

  • فاطمه کارگر