بندناف نوشتن
خیلی دوست دارم شعر بگویم قدیما گاهی شعر میگفتم. شعر لطیف ترین بخش شعور آدمی است خصوصا اینکه از آرایه های ادبی استفاده می کند که با دل و روح آدم بازی میکند.
روحیه ی شاعر مثل شعرهایش لطیف است. دلش نیز نازک است وقتی دلش وی را در چنبره ی درد و رنج های بزرگ مغموم و تنهایش میکند و فشار می آورد آنگاه قطرات شعر بر زبانش جاری می شود و از آن غم و تنهایی نجاتش می دهد.
راستی که شاعر و نویسنده چقدر در جمع هنرمندان شمع اصحاب اند، چرا که از “کلمه” این ساختمان مقدس، این ستون متبرک تغذیه می کند کدامین هنرمند چنین ریشه ی محکمی مرجع کارش هست؟
نویسنده را ببین چطور با این ریشه ی اصیل همواره کار می کند. او همه جا می نویسد در همه حال می نویسد.
طنین طولانی زنگ های حوایج زندگی او را از نوشتن باز نمی دارد که ترغیبش می کند در هر زنگی بنویسد در مشکلات بنویسد در آرامش بنویسد در سکوت بنویسد در شلوغی بنویسد. تنها بنویسد در جمع بنویسد.
او همه چیز را فرصتی برای نوشتن میداند. هم از انرژی بی پایانی که کودکش در حرف زدن دارد ایده می گیرد برای نوشتن هم از سکوت خوش بیان پدر پیرش.
او همه حال می نویسد. حتی در هیاهوی نقار و کشمکش های درونش که ننویس بس است ننویس دیگر، باز هم می نویسد.
اصلا انگار نوشتن مثل بند ناف با او به دنیا آمده اما هیچ گاه این بند ناف فکر بریده شدن را ندارد.
چرا ننویسد وقتی نوشتن برایش پناه امنی شده در برابر هجوم یکنواختی روزمرگی و در مقابل هجمه ی درماندگی مشکلات و حوایج زندگی.