فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بنویسید» ثبت شده است

خیلی دوست دارم شعر بگویم قدیما گاهی شعر میگفتم. شعر لطیف ترین بخش شعور آدمی است خصوصا اینکه از آرایه های ادبی استفاده می کند که با دل و روح آدم بازی میکند.

روحیه ی شاعر مثل شعرهایش لطیف است. دلش نیز نازک است وقتی دلش وی را در چنبره ی درد و رنج های بزرگ مغموم و تنهایش میکند و فشار می آورد آنگاه قطرات شعر بر زبانش جاری می شود و از آن غم و تنهایی نجاتش می دهد.

 

راستی که شاعر و نویسنده چقدر در جمع هنرمندان شمع اصحاب اند، چرا که از “کلمه” این ساختمان مقدس، این ستون متبرک تغذیه می کند کدامین هنرمند چنین ریشه ی محکمی مرجع کارش هست؟

 

نویسنده را ببین چطور با این ریشه ی اصیل همواره کار می کند. او همه جا می نویسد در همه حال می نویسد.

 

طنین طولانی زنگ های حوایج زندگی او را از نوشتن باز نمی دارد که ترغیبش می کند در هر زنگی بنویسد در مشکلات بنویسد در آرامش بنویسد در سکوت بنویسد در شلوغی بنویسد. تنها بنویسد در جمع بنویسد.

 

او همه چیز را فرصتی برای نوشتن میداند. هم از انرژی بی پایانی که کودکش در حرف زدن دارد ایده می گیرد برای نوشتن هم از سکوت خوش بیان پدر پیرش.

 

او همه حال می نویسد. حتی در هیاهوی نقار و کشمکش های درونش که ننویس بس است ننویس دیگر، باز هم می نویسد.

 

اصلا انگار نوشتن مثل بند ناف با او به دنیا آمده اما هیچ گاه این بند ناف فکر بریده شدن را ندارد.

 

چرا ننویسد وقتی نوشتن برایش پناه امنی شده در برابر هجوم یکنواختی روزمرگی و در مقابل هجمه ی درماندگی مشکلات و حوایج زندگی.

 

  • فاطمه کارگر

با آزمون رورشاخ آشنایی دارید؟ آزمونی روان شناسی است. صفحات یا کارت هایی دارد که حاوی طرح هایی از جوهر است.   

                                   

در نگاه اول بی معنا به نظر می رسد.  این اشکال را روان شناس یا مشاور پیش رویتان می گذارد و می گوید چه می بینی و نتیجه دیده ها و افکار و برداشت ها و تفاسیرت را می نویسند.

به یاد کودکی ام افتادم و ابرهایی که جدا از آسمان به نظر می آمدن و  می ترسیدم الان رویم بیفتد. به اشکال حیوانی یا انسانی می دیدم و برایشان می شد کلی داستان خلق کرد.

یا تداعی شد برایم نقاشی ها و شکل هایی که در در و دیوار یا میز (مثل آن میزی که سطحش مثل پوست خزندگان بود در نمایش صوتی صد هزار روز و یک شب) می بینمشان.

یا هر وسیله و نا وسیله ی دیگر مثل حتی هوا که آن استادم سر کلاس میگفت این اَشکالی که در هوا همه می بینیمشان پیش روی چشمانمان، خصوصا وقتی که چشمانمان را با فشار بسته داریم و بعد باز میکنیم و هیچ کدام از دانشجوها تایید نکردن یا نظری ندادن یا بعضی هاشان از سر شیطنت مخالفت هم کردن که ما چیزی در هوا نمی بینیم.

خیلی کم پیش می آید که تصاویر و برداشت ها یکسان شود مگر در فیلم ها مثل آن قسمتی از سریال ساختمان پزشکان که خانم شیرزاد و دکتر ملکی جراح زیبایی چهره ای یکسان را از اشکالی یکسان دریافت دارند.

وگرنه در واقع تفاسیر و برداشت ها از فردی به فردی دیگر فرق می کند. حتی خود فرد هم با همان سازه ها می تواند برداشت های مختلفی داشته باشد و یک برداشتش از برداشت دیگرش در زمان های مختلف متفاوت باشد.

خب مقدمه طولانی شد.

مثل این را استاد کلانتری در نوشتن به کار گرفته اند. در تمرین افزایش دایره لغات 1 و 2 و 3 و 4 و 5 یک لیست از عبارات هایی را ارائه کرده اند که مخاطبان از آنها در نوشته های داستانی یا غیر داستانی شان استفاده کنند. و با عبارت های یکسان هر کسی داستان یا نوشته ای متفاوت متناسب با درونیات خودش ارائه کرده. که خواندنشان جالب است و مقایسه ی نتیجه های متفاوت و برداشت های مختلف از عبارت هایی یکسان شیرین است.

 

استاد کلانتری با این تمرین های واژه ای شان دریچه ی جدیدی را برویم گشودند. این تمرین برای من خیلی جذاب بود چون عاشق ترکیب کردن هستم. شرق و غرب را به هم بافتن و جنوب و شمال را هم. و شمال شرق و جنوب شمال را هم. خلاصه دورها و نزدیک ها را با هم و درهم.

تنیدن و بافتن و دوختن را دوست دارم ولی خیاطی را نه.

یک زمانی هوس رفتن به رشته داروسازی به سرم زده بود چون می خواستم ترکیب کنم داروها را و از آنها ترکیب جدیدی بسازم، تصورم از این رشته این بود.

این تمرین استاد کلانتری باز کرم ابریشم درونم را به لولیدن و وول خوردن انداخت تا پیله ی هزارکلمه نویسی روزانه را زیباتر و پربارتر بتند. و تننده ای پخته تر شود.

خب جریان چیست؟

من از ابتدای شروع به نوشتن حدود 800 تا کلمه در دفترچه کلمه برداریم ثبت کردم اما هر روز به حجم شان اضافه می شود و به ندرت پیش می آید که استفاده شان کنم.

یکی از این موارد استفاده را با این تمرین کشف کردم.

اینکه در حین هزارکلمه نویسی ام دفترچه پیش رویم باز باشد و همان طور که تراوشات مغزم بر روی صفحه ی ورد می بارد، گریز نگاهی به کلمات آن صفحه دفترچه کلمه برداری بندازم و سعی کنم بدون فشار بر ذهن آنها را وارد جملات مترشحه از ذهن کنم.

تاکید می کنم بدون فشار و بدون توقف قرار نیست آنها مانع سرعت نوشتن و آزادنویسی شود. فقط یک کمک کننده هستن برای بهتر و راحت تر بیان کردن تراوشات ذهنی.

البته که ممکن است از بغل آنها زایش هایی هم صورت گیرد ولی این اشکال ندارد که خیلی هم عالی است ولی نباید از سرعت کم کرد و همچنان دستان بر روی صفحه کلید به رقص شان ادامه دهند.

من این را قبل از تمرین استاد تجربه کرده ام اما برای یک پاراگراف نه کل آزاد نویسی هایم اما اکنون در کل زمان آزادنویسی هزار کلمه، صفحه ی کلمات پیش رویم باز است و حضور دارد.

دفرچه ام نسبتا متوسط است و هر صفحه اش سی چهل تا کلمه را در خود جای می دهد.

در اوایل کمی سختم بود که با این تمرین مانوس شوم اما بعد برایم عادی شد و چشمانم واژه ها یا عبارات را در هوا می غاپد و سریع وارد ذهن و قصه ی ذهنم می کند.

خیلی این کار را دوست داشتم چون خیر کثیری دارد من جمله:

افزدون دایره لغات

استفاده عملی از دفترچه تمرین کلمه برداری

خلاق تر شدن ذهن

اعتماد به نفس بیشتر در نوشتن

غنی شدن آزاد نویسی ها

زاده شدن فرزند هایی برای پست وبلاگ

زاده شدن نوه هایی برای پست های آتیه

زایش ایده

احساس خوب

و ...

 

پس یاایها الوبلاگ ننویسان روزانه!

یا ایهاالذین امنوا به وبلاگ نویسی روزانه، اما بخاطر ترس از ایده نداشتن طفره رو از نوشتن.

این تمرین دستیار خوبی است برای نوشتن پست وبلاگ. چرا که اغلب متن هایی غنی و زیبا از آن می روید که می تواند پستی برای بروز کردن روزانه ی وبلاگ تان باشد.

این تمرینی ساده و در دسترس است که باعث می شود از خوان کرم نوشتن سهمی هم به وبلاگ برسد و شبی را گرسنه و بی غدا (بی پست) سر بر بالین چه بخورم  و چه بنویسم نگذارد.

البته دوتا پیش نیاز دارد پاس کردن درس کلمه برداری و هزارکلمه نویسی استاد کلانتری.

  • فاطمه کارگر

یادش بخیر تنفس دل انگیز در کلاس انشاء مدرسه.

موضوع انشاء: خاطرات یک هفته گذشته

آخجون یک هفته است و کلی می تونم بنویسم.

من کاری ندارم اسمش خاطره بود و دیگران به چی می گفتند خاطره. و اصولا خاطره چه تعریفی داره. کلاس دوم راهنمایی خاطره برام اون حس قشنگ بود اون لحظات نابی بود که تجربه کرده بودم. حتی اون لذتی که از کتابی که در اون هفته خوانده بودم و یادداشتی پیرامون اون نوشته بودم. و استدلال نویسنده ی کتاب در مورد یک مسئله خاص رو برای خودم از زوایای مختلف نگریسته بودم و نتایج فرضیاتم رو نوشته بودم و از این تحلیل خودم بسی لذت می بردم. و چون سرشار از ذوق بود برام، در دفتر انشایم هم نمود پیدا کرد. ریز به ریز چیستی استدلال و دونه به دونه نقد و تحلیل خودم.

من از لذتی گفته بودم که چه بسا برای همکلاسی هایم لذت نامیده نمی شد. درسته آن خاطرات هیجانی شنیدنش برای همه لذت بخشه اما هرکسی منحصر به فرده و از چیزی خاص لذت می بره. لذت بردن از خلقت  دستاوردهای خودم که بیشتر از همه در نوشتن آنرا می یابم با هیچ لذت دیگری برایم قابل قیاس و جایگزینی نیست.

برای من لذت نوشتن جنسش با همه لذت های دیگه فرق می کنه.

 

موضوع انشاء: جان بخشی به اشیا

هنوز که هنوزه درد و دل های خودکار داستان انشایم در گوشم زنده است که میگفت وقتی منو برعکس می ذارن و خون از بدنم جدا میشه، خیلی رنجور میشم.

تا همین چند سال پیش دفتر انشاهایم را سلامت داشتم.

هی یادش بخیر

 

انشاء فقط واسه زنگ انشاست؟ فقط واسه خوندن در مدرسه است؟ مگه نمیشه بازم انشاء نوشت؟

منم دلم انشاء می خواد، دوست دارم انشاء بنویسم.

تا کی یادش بخیر؟

مگه انشانویسی فقط واسه نوجووناست؟ فرضا هم که اینطور باشه، میخوام نوجوون درونم رو فعال کنم.

چرا همش بگم یادش بخیر یادش بخیر؟

درسته اون موقع توی مدرسه فضای خاصی بود زنگ انشاء، ولی فضا یه طرف، لذت نوشتن انشاء یه طرف.

این لذت و تجربه قشنگ رو امروز به خودم هدیه می دم. می خوام یه دفتر اختصاص بدم به نوشتن انشاء و هر وقت بخوام توش انشاء بنویسم.

دیگه بسه هر چه حسرتِ یادش بخیر سر دادم.

  • فاطمه کارگر

بهانه گیر و بهانه شکن دو نیروی متضاد در درونم با هم پیرامون نوشتن صحبت میکنند:

 

بهانه گیر: میخوام بنویسم ولی ایده ندارم، قلم یاری نمی کنه، ذهنم آکه، تشنممم هست گلوم خشکه، گشنمم هست، تا ناهار آماده میشه برم یه کم انجیر از درخت بچینم بخورم

بهانه شکن: بشین بنویس تمرین زیاد داری

بهانه گیر: باشه برم یه کم قدم بزنم، پیاده روی جزء عادات نویسنده هاست، بلکه در حین پیاده روی ایده ای به ذهنم خطور کنه برای پست امروز وبلاگم

بهانه شکن: قدم زدی خیالت راحت شد؟

بهانه گیر: آره ولی پیاده روی ما به سر رسید، ایده به مغزم نرسید. ایده تو راهه میرسه بالاخره

بهانه شکن: ایده توی راه نوشتن میرسه، پاشو بنویس

بهانه گیر: واستا واستا فکر کنم الان داره میاد، یه چیزی داره ته ذهنم قلقلکم میده

بهانه شکن: بلند شو خب بنویس تا جنین ایده ت متولد بشه

بهانه گیر: باشه تکمیل بشه تو ذهنم، بعد راحت بیارمش روی کاغذ

بهانه شکن: راحت وقتی میشه که روی کاغذ شکلش بدی و کاملش کنی. پاشو همین الان هزار کلمه ت رو بنویس تا کمکت کنه

بهانه گیر: هزار کلمه (تمرین هزار کلمه) به اندازه کافی ایده توش دارم، استادم کلی ایده براش خلق کرده. با این ایده ها تازه کلمات و جمله ها از سر و کول قوه ی انتخابم بالا میرن که اول من اول من. حالا من با اون سرریزی جملات می مونم کدومو انتخاب کنم اون جمله ی اول که میاد به ذهنم یا جمله دوم سوم که صف کشیدن و نزدیکتر و در لحظه تر و تازه ترند؟ باید برم این ابهاممو بر طرف کنم، واستا الان برم مدرسه نویسندگی و از استاد یا مجموعه ی خوبشون بپرسم

بهانه شکن: نههههه! الان که موقع ش نیست، امروز به اندازه ی کافی مطالعه کردی هم توی مدرسه هم توی طاقچه (نرم افزار کتابخوان). تازشم تو بری مدرسه کی میتونه به این زودی از مدرسه بیارتت بیرون، هر دفعه میری با مصیبت میکشمت بیرون، اونجام که شبانه روزی بازه، تعطیلی نداره، باید به مدرسه پیشنهاد بدم واسه پیش دبیستانی های بیش فعال یه دوره ی جهشی بذاره، یا میل جهشی خواه بعضیارو کنترل کنه.

اون سوالتم یه جا ثبتش کن تا فردا که رفتی مدرسه از استاد بپرسی

بهانه گیر: خب من الان خیلی دوست دارم بخونم، حس خوانندگیم از حس نویسندگیم بیشتره، تازه مگه نمی دونی وقتی که به قول استاد ظرفت پر باشه اونوقت می تونی ظرف دیگران رو پر کنی، یعنی باید بیشتر بخونی

بهانه شکن: استاد میگه ورودی، خروجی. نمیگه ورودی فقط

بهانه گیر: خب من الان ایده ندارم میخوام مطلب بخونم که ایده به ذهنم بیاد

بهانه شکن: مگه نشنیدی که استاد گفت نوشتن حین نوشتن شکل میگیره؟

بهانه گیر: یعنی میگی الان با این ذهن خالیم بنویسم اونم واسه پست وبلاگ که همه می بینند.

بهانه شکن: ترس از قضاوت شدن و کمالگرایی رو زیرپوستی قاطی بهانه هات نکن لطفا، واضح بهانه هاتو بتراش بهانه های بنی اسرائیلیتو بگیر؛ منم بهانه ها رو می گیرم ازت و در نطفه خفشون کنم

واسه پست وبلاگ هم نگران نباش حالا بنویس بعد ویرایشش میکنی، من مطمئنم بنویسی کلی چیز واسه گفتن میاد تو ذهنت. آزاد نویسی کن

بهانه گیر: خب کجا بنویسم؟ کدوم بخش از آزاد نویسی هام؟ هزار کلمه که تکلیفش روشنه. صفحات صبحگاهی هم که ایده ی خاصی توش نیست بلغورهای احساسیمه بیشتر، تازه اون مختصص صبحه و بس.

بهانه شکن: خب چرا توی اون 200 برگه ای که استاد پیشنهاد داد بخرین و سعی کنین در یک هفته توش آزادنویسی کنین نمی نویسی؟

بهانه گیر: اون واسه چیزه

بهانه شکن: چیز چیز نکن، بهترین گزینه است. اصلا چرا واسه پست های وبلاگ آزادنویسی نکنی قبلش؟

آزادنویسی کن در بستر این 200 صفحه هر چقدر ظرف حوصله ت مجال داد. اصلا این 200 صفحه رو نمیخاد یه هفته ای پر کنی. اونارو یه ظرف مخصوص پیش نویسی قرار بده برای پست های وبلاگت.

اینجوری به یک تیر سه نشونه زدی. هم آزادنویسی هاتو وسعت دادی هم با تمرین برای پست های وب یک غنای بیشتری بهشون می بخشی و هم تمرین ویرایش رو که کشتی هاش به گل نشسته رو انجام میدی.

نظر مثبتت چیه؟

بهانه گیر: نظرم منفی اندر منفیه

بهانه شکن: راهی نداری، هر چند منفی در منفی مثبت میشه. پس پاشو یه بسم الله بگو و ذهن خالی تو با نوشتن پر ایده کن

بهانه گیر: خیلی خوب مینویسم حالا

بهانه شکن: حالا مالا نداریم، همین حالا بردار بنویس

بهانه گیر: ای خداااا چه گیری افتادیم، باشه الان مینویسم

بهانه شکن: دیدی کاری نداشت زود تموم کردی، ایده هم اومد به ذهنت. حالا بردار واسه پست وبلاگ تایپش کن

بهانه گیر: اصلا اصلا حرفشو نزن. گشنمه. دارم می میرم از بس فسفر سوزوندم

بهانه شکن: ده دقیقه بیشتر زمان نمی بره

بهانه گیر: تو بگو یک دقیقه

بهانه شکن: اگه به جنابعالی باشه که بعد ناهار هم میگی استاد کلانتری توصیه کرده با معده پر ننویسین

بهانه گیر: خب آره حرف حسابه

بهانه شکن: وااای! تو اینجا نمیخای که کار خلاقانه بکنی میخای رونویسی کنی نه ببخشین روتایپی کنی، ای بابا روتایپی چیه اومد زبونم میخای با چشمان مبارکت کپی پیست کنی، با انگشتان مبارکترت لقمه ی آماده رو بذاری توی دهان از همه مبارک تر صفحه ی وردت. نه کلمه ای تولید میکنی نه شعری میفرستی فضا، نه استعاره ای می سازی، هیچ فسفرسوزی نداری.

بهانه گیر: متاسفم اون موقع مجبورم کردی بنویسم الان دیگه نمیخام برم زیر بار حرف زورت. گشنمه می فهمی؟

بهانه شکن: کارد بخوره به شکمت دو دقیقه پیش رفتی n تا انجیر نوش جان کردی

بهانه گیر: من تایپ نمی کنم رفتم ناهار

بهانه شکن: حریفت نمیشم چیکار کنم برو، ولی نشینی هی نیم ساعت ناهارو یک ساعت طولش بدی

بهانه گیر: برو بابا! مغزم ترکید اینقدر ایده ازش فوران کرد طی آزاد نویسی امروزم. باید یه دوساعتی بهش استراحت بدم. دستامم تاندونیت گرفت اینقدر نوشتم.

 

 

 

 

  • فاطمه کارگر

یه استادی داشتم در رشته مون متخصص و با تجربه بود، من و رفیقم خیلی قبولش داشتیم آخرین باری که می بینیمش می ریم پیشش ازش یادگاری میخایم: استاد چیکار کنیم مثل شما توی رشتمون پخته بشیم استادم فرمودند:

 

"بخوانید و بخوانید و بخوانید"

 

حالا من یک هفته ای هست با یه استاد فرهیخته ی دیگه (استاد شاهین کلانتری) در زمینه ی نویسندگی آشنا شدم، از طریق مدرسه ی نویسندگی شان.

تا این لحظه حضور در مدرسه نویسندگی و نشستن پای درس های استاد در قالب های متنوع فیلم، متن، تصویر و جرعه جرعه نوش کردن جان کلام و قلم ایشان همون سوال را این بار از استاد نوشتن می پرسم و حتم دارم پاسخی که به من میدن در شروع کارم این باشه:

 

"بنویسید و بنویسید و بنویسید"

 

و من هر روز نوشتمو نوشتمو نوشتم در همین یک هفته ی آغازین و چه ایده ها و چه شاهکارها و چه آفرینش ها و چه لذت ها که مهمان زندگیم نشد.

یک ایده ای رو قبل آشنایی با استاد توی ذهنم می چرخوندم ولی راهی برای عملی کردنش نمی دیدم و فقط بلغور ذهنی بود و بس.

تا اینکه با توصیه ی آزاد نویسی استاد به ایده م جامه ی عمل پوشاندم.

 

حالا در موردش صحبت ها خواهم کرد و این خونه رو بیشتر برای اون ایجاد کردم و هم چنین به عنوان یکی از مصادیق بنویسید و بنویسید و بنویسید.

 

  • فاطمه کارگر