لالایی خواب شکن
چند وقت پیش کتاب "فارسی شکر است" جمال زاده را خواندم.
شیرینیش زیر دندانم ماند برای همین کتاب دارالمجانینش را نیز دانلود کردم.
و دیشب با قصد لالایی قبل خواب شروع به خواندنش کردم اما این لالایی نه تنها تکلیفش را خوب انجام نداد که خواب را از چشمانم ربود
و در همان آستانه اش حرف نمکین مادر بزرگ به نوه اش در مورد درس جغرافیا قاه قاه خنده ام را بلند کرد که میگفت:
"عزیرم به تو چه که آن طرف دنیا کجاست و اسم این کوه ها و دریاها چیست؟ تو همان راه بهشت را یاد بگیر این ها همه پیشکشت"
با حساب و ریاضیات هم که میانه ای نداشت می گفت:
"چرا سر نازنین خودت را اینقدر با هزار و کرور به درد می آوری؟ اگر خدا خواست و دارائیت به آنجاها رسید یک نفر میرزا می گیری و حساب و کتابت را می دهی دست او و اگر به آن پایه و مایه نرسیدی که دیگر این خون جگرها برای چه"
سالی که نکو بود از بهارش پیدا بود.
هی خواندم و خواندم دریغ از یک ذره خواب از پنج دقیقه به دوازده که شروع کردم تا خود پنج صبح برایم لالایی خواند. به صفحه 265 که رسیدم تغییر موضع دادم من برایش لالایی خواندم و دست از سرم برداشت و منم خوابیدم.
این بود احوالات دیشب من با شیرین نوشته های جمال زاده که با بی میلی دست شب را در دست صبح گذاشتم.
فردا میروم به صیدِ کاغذیِ دیگر آثار جمال زاده. کتابخانه های عمومی باز شد.