فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتن» ثبت شده است

من در حال حاظر مشغول مطالعه هستم. و تا یک بسته ی پستی بدستم برسد طی چند روز آینده به شدت مشغول خواندن سایت استاد کلانتری هستم.

از آموزش های ایشان در پست­ های سایتشان هر چه را که به عنوان یک تمرین بتوان انجام داد استخراج کردم و همچنان می کنم.

خب من این تمرین­ها را جهت اینکه ساده ­تر و بهتر بتوانم انجامشان دهم، به شکل بازی درآوردم.

به این صورت که هر تمرین را  روی کارت هایی کوچک نوشته ام. و داخل یک ظرف استوانه ای کوچولو قرارشان دادم. و در زنگ­های تمرین به آنها می­پردازم.

گاهی در روز به همه آنها نمی رسم یا ممکن است از بعضی از آنها به دلیل سخت تر یا پرچالشتر بودن طفره بروم.

به همین دلیل، قانونی برای خودم گذاشته ام که چشمانم را ببندم و یک کارت را تصادفی بردارم و هرچه که بود انجامش دهم.

فتوشاپم را که نصب کردم از کارت ها عکس میگیرم و اینجا آپلود می کنم.

در ضمن برای هر تمرین یک پوشه یا کاور یا دفتری در نظر گرفتم. و اسم هر یک را رویش چسبانده یا نوشته ام.

  • فاطمه کارگر

یکی از تمریناتی که هر روز در جهت ارتقای نوشتن و ارتقای درونم انجام می دهم پرسیدن سوال است.

سوالات باز و عملگرا که با چطور و چی کار کنم شروع می شود.

و از این سوال پرسیدن منافع زیادی بردم و سورپرایز شدم.

مثلا در پست اولین مکاشفات از ملاحظات که اینجا نوشتم، پرسیده بودم مدل خنده رو چطور باید تغییر داد؟

که خیلی اتفاقی در گروه سه نفره ی بررسی مسائل پیچیدمون که با دوستانم دارم (من و سیما و ملیحه) بحث مان سمت مدل خنده رفت و قرار شد ملیحه که ذهن خلاقانه ای دارد فردایش انواع خنده ها را به ما آموزش دهد، تا به این ترتیب گامی در جهت کنترل خنده هایم برداشته باشم.

این شاید یک مسئله ی نه چندان پیچیده باشد. ولی سوال پرسیدن فقط برای مسائل پیچیده و ناجواب نیست که برای سلیس و روان کردن مسیری است که در آن قدم گذاشته ایم.

و برای وضوح بیشتر و خلاقیت بیشتر است.

و همچنین تجربه ای که من به شخصه دارم:

گاهی واکنش ذهن به پرسش ما صرفا یافتن پاسخ یا ارائه ی راه حل نیست که گاهی  انجام بهترین راه حل است.

این خاصیت عملگرای پرسیدن سوال ترغیبم می کند که در هر زمینه ای که نیاز به رشد دارم در موردش سوالات هدفمندی بپرسم.

 این پرسش سوال را اولین بار از وحید امیدواری یاد گرفتم.

قبلا در پست زنگ انشاء تصمیم گرفتم هر روز انشاء بنویسم در دفتر مختص انشایم. تلاشم این است که هر روز موضوعی بیابم و در موردش انشاء بنویسم اما همچنان گاهی برای موضوع انشاء می مانم.  

امروز به ایده ای رسیدم که دفتر انشایم بی موضوع هیچ گاه شب به صبح نکند:

اینکه سوالاتی را که در تمرین سوال نویسی می پرسم هر کدام را که دوست داشتم انتخاب کنم و به عنوان موضوع انشاء در موردش و در جوابش در دفتر انشاء بنویسم.

 

 

  • فاطمه کارگر

یکی از آشنایان یک وبلاگ زده و تک پستی گذاشته بود من خواندمش.

داشت در آن پست تبلیغ یک طبیبی را میکرد و میکفت فلانی را از شغل دنیایی نسترنی به دربدر آخرتی (دربدر آخرت شدن) رسانده.

در پستش یک ترکیبات ادبی جذاب و استعاره های بدیعی را به کاربرده بود یادم نیست الان. ولی فوق العاده زیبا بود. باورم نمیشد که همچین قلمی داشته باشد. و خیلی تعجب کردم چون آن شخص اصلا توی این خط ها توی این فازها نیست.

فاز اصلیش دنبال کردن اخبار و سریال هاست. تا حدی که از خود گوینده های اخبار مسلط تر است و تمام شخصیت های سیاسی روز را میشناسد با اسم کوچیک (نمی دانم آمار خانوادگی شان را دارد یا نه). سریال ها را هم جریاناتش را حفظ است.

فقط خدا نکند به دامش بیفتی وگرنه نجاتت با کرام الکاتبین است. چون وقتی فتیلش روشن شود سوختش تمامی ندارد و اصلا خاموش شدنی نیست انگار گوینده ی اخبار را از تلوزیون کشاندی بیرون و روبرویت دارد اخبارها را ذکر میکند.

باز هم صد رحمت به گوینده اخبار تلوزیون یا سریال ها که پایان دارد یا اگر نخواستی می توانی دکمه ی قطع یا خاموشی را بزنی ولی اینجا چون در جایگاه مهمان یا میزبانی نمی توانی کاری کنی.

 من بیشتر از اینکه نگران خورده شدن سر خودم باشم نگران فک آن بنده خدا هستم.

خلاصه مهارت اصلی که بهمان نشان داده این بوده تا حالا.

اینکه دستی در نوشتن داشته باشد اصلا از او انتظار نمی رود اصلا.

 منم با کلی شگفتی و ذوق و شوق رفتم برایش کامنت گذاشتم که فلانی عجب قلمی داشتی چه خوب می نویسی آفرین ادامه بده.

بعدش گوشیم زنگ خورد و با رقیقم گرم صحبت شدم بهم گفت نه به صبح نه به بعد از ظهر و نه به شب امید دارم اینقدر که نت ضعیف است. درحال راهکار دادن بهش بودم که گوشیم به زلزله افتاد بعدشم صدای جیک جیک پرنده ها ازش بلند شد. هر چی رو صفحه ی گوشیم می زدم صداهه نمی رفت

و یک دفعه دیدم گوشی کنارمه. تعجب کردم که الان گوشی دستم بود چطور آنجاست. دوهزاریم جا افتاد که خواب بودم و آن صدا هم هشدار گوشی است که بیدارم کند و این جریانات هم در خواب اتفاق افتاد.

 

در خلسه ی بعد خوابم خیلی فکر کردم که ترکیبات جالب آن پست یادم بیاید نیامد. فقط همین شغل دنیایی نسترنی که نفهمیدم چی هست با دربدرآخرت شدن یادم بود.

 

این چرت بین نوشتن هایم بود. هر چند عادت خواب بعداز ظهر را ندارم. ولی اثر دوغ ترش و ماستی بود که با ناهار بیش از ظرفیت معده خورده بودم.

این چرت و خواب دیدن در مورد نوشتن آن هم چنان تخصصی و ریز که بر سلول های نوشتن یعنی واژه ها تمرکز شده بود مرا به فکر چرت های نیم روزی با برنامه انداخت.  

  • فاطمه کارگر

رفتم پیاده روی ولی خیلی ایده به ذهنم نیامد برای نوشتن.

فقط چرا ضایعاتی که صدا میزد ضایعات پلاستیک که انگار بلندگو قورت داده بود و با صدای رسا و بلندش چند کوچه را پوشش می داد، هم مسیرم بود.

از یک خانه یک پسربچه بیرون آمد. و صدا میزد صب کن صب کن نون خشکه دارم. ضایعاتی سرش را برگرداند یک نگاهی کرد و به راهش ادامه داد.

شاید بخاطر این که پسرک را با دستان خالی دید و خبری از مادرش هنوز نبود.

 با اینکه پسرک دوان دوان سمتش میرفت و صدایش می زد ولی توجه نکرد و پیچید داخل کوچه بعدی.

دوتا عابر هم از روبرو می آمدن یکی جوان بود و به پسربچه در حال دویدن گفت ولش کن رفت دیگه صبر نمی کنه.

 ولی پسرک بدون توجه به آیه های یاس آن جوان به تلاشش ادامه داد و در وسط کوچه بعدی ضایعاتی را نگه داشت و مادرش هم خودش را رساند.

 جالب بود برایم آن پسر بچه با همان سن هفت هشت سالگیش به من آموخت که

وقتی دنبال یک چیزی هستی باید برایش خرج کنی صدایت، پاهایت، انرژیت و تاثیر نپذیرفتن از دلسردی های همراهان یا اطرافیان یا غریبه های مسیر و گذر از موانع راه.

و اینکه اطمینان داشته باشی از رسیدن به هدف. و تلاش کافی و لازم را بکنی.

 و هم اینکه گاهی وقت تنگ است و باید عجله کرد. آنجا نباید خرامان خرامان راه رفت که باید دوید و با سرعت دوید

و همزمان از کلام یا استعدادهای دیگر هم استفاده کرد؛ فریاد کشید، اظهار کرد، درخواست کرد

و هدف را متوجه کرد که من به دنبال توام.

حتی اگر ظاهرا هدف از من دور می شد و همه می گفتند بی فایدست تو بهش نخواهی رسید،

ولی من دورش نبینم باز هم دست نکشم و با تکیه بر توانایی هایم خودم را به آن برسانم.

  • فاطمه کارگر

حالت عصبی و عجولی دارم.

چون امروز اتفاقات پیش بینی ناپذیری پیش اومد

و درنتیجه

از نوشتن عقب ماندم،

کمتر قلم در دست گرفتم،

و کمتر خواندنم.

و گوشم تنگ آوای خودکار بر روی تک برگ با زیرنویس میز است، که با عجله بر روی تک تک خطوط می کوبد و می رود و می دود و بی قرار کشف تازه هاست.

 

کاش هیچ وقت از قطار نوشتن جا نمانم 

  • فاطمه کارگر

استاد کلانتری در مطلب جدیدشان یه ابتکاری به کار می برند که جزء شیرین های نویسندگی است. ایستگاه نویسندگی در جای دنجی از خانه در نظر گرفتن و ایستاده در آن نوشتن و در اثر آن برکات و ایده ها و حس هایی که به دنبال خواهد داشت.

آشنایی دقیق با این ایستگاه در وب ایشان: ایستگاه نویسندگی

خب منم اومدم یک جایی رو به عنوان باجه نویسندگی در اتاقم در نظر گرفتم. 

وسط میز کامپیوتر و کتابخونم که یک فضای 40 سانت در 60 سانتی هستش.

البته ارتفاعش نه به اندازه این پسربچه متفکر، که تا سقف آزاد است. ولی باید مثل اون ایستاده و سرپا قلم زد. 

  • فاطمه کارگر

یک هم اتاقی داشتم دوره دانشجویی. روزهای اولی که باهش هم اتاق شدم. وقتی سر درسش بود، باهاش حرف می زدم یا سوالی می پرسیدم در مقابل هیچ عکس العملی ازش نمی دیدم. و کاملا بی توجه به سوال یا گفته ی من بود. برایم ابهام بود.

یک بار ازش پرسیدم فلانی چرا آن موقع که مشغول درست بودی صدایت زدم  متوجه نشدی گفت من وقتی در عمق کارم هستم متوجه صداها یا اتفاقات اطراف نیستم تمرکز می کنم روی کارم. راست میگفت چند بار دیگر هم این جریان تکرار شد.

امروز سر خواندن نوشتن هایم یکی کنارم نشسته بود و مشغول به کاری. ولی هی باهام حرف میزد و من بعد از چند بار تکرار، تذکرش دادم که حواسم پرت می شود ولی با این وجود باز هم ادامه داشت. یاد آن رفیقم افتادم. آرزو کردم کاش من هم همان قدر متمرکز بودم.

ولی یک فکری به سرم زد که بیام آگاهانه با طرف صحبت که مرا وارد گفتگوی اجباری می کرد، بی توجهی کنم انگار که حرفش را نشنیدم.

 همین کار را کردم یعنی در پاسخ به حرف هایش واکنشی نشان ندادم و نتیجه آن شد که من می خواستم و شیوه ی اثربخشی شد برایم. و به خواندن و نوشتنم ادامه دادم.

البته که مستقیم به سراغ این شیوه رفتن دور از ادب است منتها چنانچه طرفتان آدم پرچونه ای است که علی رغم تذکرهای مکرر شما باز هم چونه گرمی می کند. این شیوه امتحانش ضرر ندارد. خاموش شدن رادیوی زنده ی روبرویتان آن هم با فشردن دکمه ی خاموشی توسط خودش نتیجه ی خوشایندی است.

 

البته اگه طرف صحبتتان همسرتان بود خصوصا خانومتان بود این شیوه توصیه نمی شود.

  • فاطمه کارگر

 

امروز متوجه سه علت ریز اما تاثیرگذار بر سرعت نوشتنم شدم. ممکن است برای شما نیز پیش بیاید.

شما رابطه تان با ناخن هایتان چطور است؟ هر هفته ناخن هایتان را می گیرید؟

من از آنهایم که هفته ها می گذرد و متوجه بلندشدنشان نمی شوم. تا اینکه خودشان دادشان در می آید که باید ما را اصلاح کنی خیلی دیگر قد کشیدیم. به این مرحله ی تذکرلسانی که می رسد چنانچه یادم نرود بعد دو هفته به داد دلشان می رسم.

این بار اما حین نوشتن صدایشان درآمد آن هم غیر مستقیم به این صورت که انگشتانم را جلو فرستادن.

در حالِ نوشتن خودکار به دستِ طولانی بودم. در یک بازه 90 دقیقه ای. که ناگهان دیدم انگشت سبابه ام با انگشت شصتم نزاع می کنند.

 

سبابه: چه خبرته آروم تر!

شصت: چی شده؟

سبابه: یعنی نمی فهمی با این بیل تیزت افتادی به جون من؟ هنوز خوبه این شمشیرت سوهان کشی نشده و برنده نیست وگرنه معلوم نبود با نازک تنم چه می کردی

شصت: بیل و شمشیر چیه نسبت میدی به کلاه ابریشمی من؟ بعدشم به من چه که میل به رشدش زیاده، من که نمی تونم جلوشو بگیرم، فاطیما خانومم که به حرفش گوش نمیده سرموقع.

سبابه: خب من دردم میاد. سرتو بالا بگیر تا به من نخوری. ببین چه خطوط پررنگی روم انداختی. مگه من دفتر تمرین نوشتنم که به قول منیرو روانی پور (به نقل از مدرسه نویسندگی) وقتی ذهنت در نوشتن قفل می کنه واسه دست گرمی خط خطی کنید.

شصت: خب من سرمو بالا بگیرم خودکارِ سربه زیر، سربلند میشه و دیگه نمی تونه بنویسه.

سبابه: به جهنم که ننویسه. هروقت حضور مبارکش بین ماست نود درجه منو خم میکنه کمرمم درد میگیره.

شصت: سبابه جان با این غرزدن ها و تنبلی ها راه بجایی نمی بری.

سبابه: پس چی، واستم تو و فاطیما و خودکار هر بلایی بخان سرم بیارین؟

 

فاطیما: خیلی خوب بابا فهمیدم. 90 دقیقه ی اول که جیکتون درنیومد نوشتم. این 90 دقیقه رو تحمل می کردین تا بعدش برم ناخنگیر رو بیابم

سبابه: اه اه سر منو شیره می مالی؟ ناخنگیر یافتن تو سه ماه طول میکشه.

فاطیما: نه حالا دیگه فرق می کنه. دارم می نویسم. نباید بذارم جیغ جیغک های شما حواسمو پرت کنه. الان کلی از وقت و انرژیمو گرفتین

سبابه: خوبت شد.

 

شما وقتی خودکارتان تمام می شود چه حسی دارید؟ من عاشق آن لحظه ام که خودکارم بگوید عمرم به سر رسید. 

البته که به ندرت این صحنه ی دل انگیز را تجربه کرده ام. چون ید طولایی در گم کردن خودکارهایم دارم و همیشه در نیمه عمرشان رفیق نیمه راهِ هم می شویم. شاید بخاطر همین عقده ای شده برایم که یک بار یک خودکار را تا ته ش استفاده کنم. از موقعیکه متوجه این عقده در خودم شدم حواسم به خودکارهایم بیشتر شد تا از دستشان ندهم و تا به حال چند بار آن لحظه ی آخری که عزرائیل جانشان را میگیرد دیده ام خیلی لذت بخش است (البته که مازوخیست نیستم).

این بار اما دوست نداشتم آن لحظه برسد چراکه اشتهای برگه هایم زیاد بود و این غذای چندرغاز خون آبی کفافشان نمی شد. از آن طرف فرصت مناسبی برای استنشاق هوای کرونایی وضعیت قرمزی این روزها نبود. اما چه کنم که استرس تمام شدن خون خودکار و یاری نکردن آن تا آخر شب برای ثبت ضروریات، مرا واداشت تا بیرون بروم نه به قصد پیاده روی نویسندگی که ایده باران شوم بلکه فقط برای خرید یک خودکار فسقلی (البته که دوتا گرفتم تا ذخیره ام باشد برای همچین روزی).

نویسنده یکی از کارهای مفیدش زباله کردن کاغذ است تا عضلات نویسندگیش ورزیده تر شود. اما به نظر من معیار دقیق ترش تمام کردن تعداد خودکار است.

ایده ای که الان به ذهنم رسید که خودکارهایی را که در نویسندگی به کمال می رسانم نگه دارم تا ببینم در پایان یک مقطع مثلا پایان یکسال، چقدر خودکار سوزانده ام.

 

امروز چقدر تشنم شد با انگشتام بحث کردم. بطری آبم و انجیرهای میان وعده ام سه متر آن طرف تر من اند. سانتی مترها فاصله موجب بلند کردن من از پشت میز شدند و تا برگشت دوباره، یک زمان قلمبه ای به صندوق دقایق اتلافی اضافه شد.

 

پس طبق تجارب امروزم:

ناخن بلند مزاحم نوشتن با قلم است، آنرا به موقع بگیرید تا مثل من تمرکزتان نپرد.

خودکارهای ذخیره داشته باشید و هنوز خودکار فعلیتان به آن دنیا نرفته، خودکار دیگری آماده داشته باشید. تا خوشحالی تمام شدنشان به استرس و حواسپرتی تبدیل نشود.

آب و دون پرنده ی مغزتان را دم دست بگذارید تا بجای ثانیه ها دقایق از دستتان نرود.

 

 

  • فاطمه کارگر

دیروز ایده ی نوشتن اولین کتاب در ذهنم شکل گرفت. امروز سه صفحه ی اولش را نوشتم.

ان شاءالله ببینم با چه سرعتی و چطور پیش خواهم رفت تا بعد منطقا تخمین بزنم که در چه بازه ای می توانم تمامش کنم.

هرچند دوست دارم نهایت تا آخر شهریور به اتمامش برسانم.

ولی چون هنوز تجربه ای در زمینه ی نوشتن کتاب نداشته ام، نمی دانم چقدر طول خواهد کشید.

البته به عوامل زیادی بستگی دارد که چقدر زمان ببرد.

عواملی که مربوط به من است و میتوانم با در نظرگرفتن آنها به نوشتن سرعت بدهم، از بعد انتخاب ایده ی کتاب تا الان در ذهنم تکرار می شود و در نوشته هایم نمود می یابد، دیشب در آزادنویسی هزار کلمه ام. صبح در صفحات صبحگاهیم و ظهر در آزاد نویسی بعد مطالعه ام.

اینکه از حاشیه ها کم کنم: خوابم را تنظیم و به اندازه کنم (البته که 9 ساعت خواب زیاد است)، حرف زدن های اضافه را حذف کنم، اتلاف هایم را به صفر برسانم و ارتباطات غیرضرور را کمتر یا قطع کنم.

با رعایت این موارد امید دارم که بعد از سه روز دیگر بتوانم تخمین بزنم که نوشتن این کتاب چقدر زمان می برد.

  ذوق و شوق وصف ناپذیری دارم. همه اش با خودم می گویم بطن کتاب را که نوشتم، بازنویسی می کنم، اصلاح و ویرایش می کنم، جمع بندی می کنم و نسخه نهاییش را تنظیم و در نهایت  آن را منشر می کنم. این نقطه نهایی از همه پرهیجان تر است برایم

  • فاطمه کارگر

داستان امروز من:

همه چیز از قدرت سوال شروع شد.

یکی از تمرین های نویسندگیم پرسیدن سوالات هدفمند از خودم و ثبت آنهاست.

بین ساعت 4 و نیم تا 5 و 20 دقیقه به همراه چند تمرین دیگر نویسندگی، این تمرین پرسش سوال را داشتم. اجازه بدهید دوتا از سوالات امروزم را برای شما بیاورم:

یازده سوال پرسیدم: سوال اول: چطور خیلی سریع در نویسندگی رشد کنم؟

سوال دوم: چیکار کنم که در یک ماه آینده اولین کتابم را بنویسم؟

 

خب بعدش هم تمرین های دیگر نویسندگی مثل شعر خوانی از مثنوی معنوی و شکار کلمات برای تمرین کلمه برداری را داشتم. رونویسی از دو صفحه اول کتاب جدید، خلق استعاره و بیان مختلف یک مفهوم را نیز به سرانجام رساندم.

اما برای موضوع دفتر انشایم ایده ای نداشتم و بنابراین به فکر مطالعه افتادم.

بسیار خب برویم در مدسه نویسندگی مقداری ذهنمان را تغذیه کنیم:

آرشیو آذرماه سایت مدرسه:

"چگونه نویسنده شویم؟ یک برنامه ده هفته ای"

 

-اینو که خوندم بابا،

+آره خوندی ولی یادداشت برداری نکردی از ذوق. دوباره بخون نکات و تمرین هاشو نقشه ذهنی کن با مایندمپر.

-باشه چشم.

 

نمی دانم چرا حوصله ام نشد فقط سه هفته شو نت برداری کردم که هفته ی آخرش نوشتن اولین کتاب 25 صفحه ای بود. پایین همان صفحه در بخش اطلاع رسانی از دیدگاه های جدید مطلبی از خانم ناهید عبدی نظرم را جلب کرد:

"چگونه یک کتاب خواندنی بنویسم؟ نقشه راه نوشتن کتاب غیر داستانی"،

رویش کلیک کردم ساعت 5 و 45 دقیقه تا 6 مشغول خواندن مطلب مفید ایشان شدم تا اواسط پست خواندم. بحث پیرامون ایده ی کتاب بود.

ذهنم درگیر شد. ایده ام برای اولین کتابم چه باشد؟ دیگر ذهنم روی متن متمرکز نبود. مطالعه را کنار گذاشتم. از پشت لبتاب بلند شدم. آن طرف تر لم دادم. فکر کردم و فکر کردم:

آها برای اولین تجربه، گردآوری جملات قصار ایده ی بهتر و آسانتری است چون فقط مطالعه و گردآوری می خواهد.

خب جملات قصار پیرامون فلان حوزه خوب است.

 بگذار ببینم کتابی در این باره هست یا نه. گشتم. هنوز پایم به گوگل نرسید داخل کتاب های خودم دیدمش و دپرس شدم.

ولی ذهنم همچنان درگیر بود. درگیر پیدا کردن ایده برای کتاب. چیزی به ذهنم نمی آمد. فقط ایده جملات قصار در ذهنم می چرخید و می چرخید که ناگهان:

-واستا واستا. فلان نویسنده. صبح داشتی یکی از کتاب هاشو می خوندی تا جمله قصاری بیابی برای شرح و بسطش به عنوان تمرین نوشتن. رونویسی هم از روی یکی از کتاب هاش کردی. کل کتاب هاشم توی قفسه کتابخونه ت داری و تقریبا همه ی کتاباشو خوندی و دل و روده ی بیچاره هارو در آوردی.

+چقدم قلم عمیق و نافذی داره. خب بعدش؟

-بشین جملات قصارشو گلچین کن از توی کتاب هاش.

+ خوبه ها. ولی اگه تا حالا ننوشته باشند.

 

سرچ کردم کتابی با این عنوان ندیدم. از آن "گشتم نبود نگرد نیست های" مسرت بخش بود برایم. کسی تا حالا در قالب کتاب جملات قصار این نویسنده رو گردآوری نکرده بود.

خب خدارو شکر. می تونم روی این ایده حساب کنم.

 

-با کلی ذوق مامان مامان! اینقده خوشحالم خوشحالم

+چرا چی شده دخترم (با ذوق)؟

- یک ایده ی باحال اومده تو ذهنم

+ هی هی همچی میگی خوشحالم منو بردی تو آسمون. الان رو زمینم عزیزم.

 

این ذوق مرا کسی همچون خودم می فهمد.

 

سوال پرسیدن در مورد چیزی که نمی دانی موجب می شود ذهن به دنبال پاسخ مناسبی برایش باشد. و دیر یا زود راه هایی، جواب هایی و روزنه هایی به رویت می گشاید که حاصلش لبخند رضایت بخش توست.

  • فاطمه کارگر