داستان امروز من:
همه چیز از قدرت سوال شروع شد.
یکی از تمرین های نویسندگیم پرسیدن سوالات هدفمند از خودم و ثبت آنهاست.
بین ساعت 4 و نیم تا 5 و 20 دقیقه به همراه چند تمرین دیگر نویسندگی، این تمرین پرسش سوال را داشتم. اجازه بدهید دوتا از سوالات امروزم را برای شما بیاورم:
یازده سوال پرسیدم: سوال اول: چطور خیلی سریع در نویسندگی رشد کنم؟
سوال دوم: چیکار کنم که در یک ماه آینده اولین کتابم را بنویسم؟
خب بعدش هم تمرین های دیگر نویسندگی مثل شعر خوانی از مثنوی معنوی و شکار کلمات برای تمرین کلمه برداری را داشتم. رونویسی از دو صفحه اول کتاب جدید، خلق استعاره و بیان مختلف یک مفهوم را نیز به سرانجام رساندم.
اما برای موضوع دفتر انشایم ایده ای نداشتم و بنابراین به فکر مطالعه افتادم.
بسیار خب برویم در مدسه نویسندگی مقداری ذهنمان را تغذیه کنیم:
آرشیو آذرماه سایت مدرسه:
"چگونه نویسنده شویم؟ یک برنامه ده هفته ای"
-اینو که خوندم بابا،
+آره خوندی ولی یادداشت برداری نکردی از ذوق. دوباره بخون نکات و تمرین هاشو نقشه ذهنی کن با مایندمپر.
-باشه چشم.
نمی دانم چرا حوصله ام نشد فقط سه هفته شو نت برداری کردم که هفته ی آخرش نوشتن اولین کتاب 25 صفحه ای بود. پایین همان صفحه در بخش اطلاع رسانی از دیدگاه های جدید مطلبی از خانم ناهید عبدی نظرم را جلب کرد:
"چگونه یک کتاب خواندنی بنویسم؟ نقشه راه نوشتن کتاب غیر داستانی"،
رویش کلیک کردم ساعت 5 و 45 دقیقه تا 6 مشغول خواندن مطلب مفید ایشان شدم تا اواسط پست خواندم. بحث پیرامون ایده ی کتاب بود.
ذهنم درگیر شد. ایده ام برای اولین کتابم چه باشد؟ دیگر ذهنم روی متن متمرکز نبود. مطالعه را کنار گذاشتم. از پشت لبتاب بلند شدم. آن طرف تر لم دادم. فکر کردم و فکر کردم:
آها برای اولین تجربه، گردآوری جملات قصار ایده ی بهتر و آسانتری است چون فقط مطالعه و گردآوری می خواهد.
خب جملات قصار پیرامون فلان حوزه خوب است.
بگذار ببینم کتابی در این باره هست یا نه. گشتم. هنوز پایم به گوگل نرسید داخل کتاب های خودم دیدمش و دپرس شدم.
ولی ذهنم همچنان درگیر بود. درگیر پیدا کردن ایده برای کتاب. چیزی به ذهنم نمی آمد. فقط ایده جملات قصار در ذهنم می چرخید و می چرخید که ناگهان:
-واستا واستا. فلان نویسنده. صبح داشتی یکی از کتاب هاشو می خوندی تا جمله قصاری بیابی برای شرح و بسطش به عنوان تمرین نوشتن. رونویسی هم از روی یکی از کتاب هاش کردی. کل کتاب هاشم توی قفسه کتابخونه ت داری و تقریبا همه ی کتاباشو خوندی و دل و روده ی بیچاره هارو در آوردی.
+چقدم قلم عمیق و نافذی داره. خب بعدش؟
-بشین جملات قصارشو گلچین کن از توی کتاب هاش.
+ خوبه ها. ولی اگه تا حالا ننوشته باشند.
سرچ کردم کتابی با این عنوان ندیدم. از آن "گشتم نبود نگرد نیست های" مسرت بخش بود برایم. کسی تا حالا در قالب کتاب جملات قصار این نویسنده رو گردآوری نکرده بود.
خب خدارو شکر. می تونم روی این ایده حساب کنم.
-با کلی ذوق مامان مامان! اینقده خوشحالم خوشحالم
+چرا چی شده دخترم (با ذوق)؟
- یک ایده ی باحال اومده تو ذهنم
+ هی هی همچی میگی خوشحالم منو بردی تو آسمون. الان رو زمینم عزیزم.
این ذوق مرا کسی همچون خودم می فهمد.
سوال پرسیدن در مورد چیزی که نمی دانی موجب می شود ذهن به دنبال پاسخ مناسبی برایش باشد. و دیر یا زود راه هایی، جواب هایی و روزنه هایی به رویت می گشاید که حاصلش لبخند رضایت بخش توست.