سه علت کوچک حواسپرتی در نوشتن
امروز متوجه سه علت ریز اما تاثیرگذار بر سرعت نوشتنم شدم. ممکن است برای شما نیز پیش بیاید.
شما رابطه تان با ناخن هایتان چطور است؟ هر هفته ناخن هایتان را می گیرید؟
من از آنهایم که هفته ها می گذرد و متوجه بلندشدنشان نمی شوم. تا اینکه خودشان دادشان در می آید که باید ما را اصلاح کنی خیلی دیگر قد کشیدیم. به این مرحله ی تذکرلسانی که می رسد چنانچه یادم نرود بعد دو هفته به داد دلشان می رسم.
این بار اما حین نوشتن صدایشان درآمد آن هم غیر مستقیم به این صورت که انگشتانم را جلو فرستادن.
در حالِ نوشتن خودکار به دستِ طولانی بودم. در یک بازه 90 دقیقه ای. که ناگهان دیدم انگشت سبابه ام با انگشت شصتم نزاع می کنند.
سبابه: چه خبرته آروم تر!
شصت: چی شده؟
سبابه: یعنی نمی فهمی با این بیل تیزت افتادی به جون من؟ هنوز خوبه این شمشیرت سوهان کشی نشده و برنده نیست وگرنه معلوم نبود با نازک تنم چه می کردی
شصت: بیل و شمشیر چیه نسبت میدی به کلاه ابریشمی من؟ بعدشم به من چه که میل به رشدش زیاده، من که نمی تونم جلوشو بگیرم، فاطیما خانومم که به حرفش گوش نمیده سرموقع.
سبابه: خب من دردم میاد. سرتو بالا بگیر تا به من نخوری. ببین چه خطوط پررنگی روم انداختی. مگه من دفتر تمرین نوشتنم که به قول منیرو روانی پور (به نقل از مدرسه نویسندگی) وقتی ذهنت در نوشتن قفل می کنه واسه دست گرمی خط خطی کنید.
شصت: خب من سرمو بالا بگیرم خودکارِ سربه زیر، سربلند میشه و دیگه نمی تونه بنویسه.
سبابه: به جهنم که ننویسه. هروقت حضور مبارکش بین ماست نود درجه منو خم میکنه کمرمم درد میگیره.
شصت: سبابه جان با این غرزدن ها و تنبلی ها راه بجایی نمی بری.
سبابه: پس چی، واستم تو و فاطیما و خودکار هر بلایی بخان سرم بیارین؟
فاطیما: خیلی خوب بابا فهمیدم. 90 دقیقه ی اول که جیکتون درنیومد نوشتم. این 90 دقیقه رو تحمل می کردین تا بعدش برم ناخنگیر رو بیابم
سبابه: اه اه سر منو شیره می مالی؟ ناخنگیر یافتن تو سه ماه طول میکشه.
فاطیما: نه حالا دیگه فرق می کنه. دارم می نویسم. نباید بذارم جیغ جیغک های شما حواسمو پرت کنه. الان کلی از وقت و انرژیمو گرفتین
سبابه: خوبت شد.
شما وقتی خودکارتان تمام می شود چه حسی دارید؟ من عاشق آن لحظه ام که خودکارم بگوید عمرم به سر رسید.
البته که به ندرت این صحنه ی دل انگیز را تجربه کرده ام. چون ید طولایی در گم کردن خودکارهایم دارم و همیشه در نیمه عمرشان رفیق نیمه راهِ هم می شویم. شاید بخاطر همین عقده ای شده برایم که یک بار یک خودکار را تا ته ش استفاده کنم. از موقعیکه متوجه این عقده در خودم شدم حواسم به خودکارهایم بیشتر شد تا از دستشان ندهم و تا به حال چند بار آن لحظه ی آخری که عزرائیل جانشان را میگیرد دیده ام خیلی لذت بخش است (البته که مازوخیست نیستم).
این بار اما دوست نداشتم آن لحظه برسد چراکه اشتهای برگه هایم زیاد بود و این غذای چندرغاز خون آبی کفافشان نمی شد. از آن طرف فرصت مناسبی برای استنشاق هوای کرونایی وضعیت قرمزی این روزها نبود. اما چه کنم که استرس تمام شدن خون خودکار و یاری نکردن آن تا آخر شب برای ثبت ضروریات، مرا واداشت تا بیرون بروم نه به قصد پیاده روی نویسندگی که ایده باران شوم بلکه فقط برای خرید یک خودکار فسقلی (البته که دوتا گرفتم تا ذخیره ام باشد برای همچین روزی).
نویسنده یکی از کارهای مفیدش زباله کردن کاغذ است تا عضلات نویسندگیش ورزیده تر شود. اما به نظر من معیار دقیق ترش تمام کردن تعداد خودکار است.
ایده ای که الان به ذهنم رسید که خودکارهایی را که در نویسندگی به کمال می رسانم نگه دارم تا ببینم در پایان یک مقطع مثلا پایان یکسال، چقدر خودکار سوزانده ام.
امروز چقدر تشنم شد با انگشتام بحث کردم. بطری آبم و انجیرهای میان وعده ام سه متر آن طرف تر من اند. سانتی مترها فاصله موجب بلند کردن من از پشت میز شدند و تا برگشت دوباره، یک زمان قلمبه ای به صندوق دقایق اتلافی اضافه شد.
پس طبق تجارب امروزم:
ناخن بلند مزاحم نوشتن با قلم است، آنرا به موقع بگیرید تا مثل من تمرکزتان نپرد.
خودکارهای ذخیره داشته باشید و هنوز خودکار فعلیتان به آن دنیا نرفته، خودکار دیگری آماده داشته باشید. تا خوشحالی تمام شدنشان به استرس و حواسپرتی تبدیل نشود.
آب و دون پرنده ی مغزتان را دم دست بگذارید تا بجای ثانیه ها دقایق از دستتان نرود.