فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تمرین» ثبت شده است

 

استاد کلانتری با این تمرین های واژه ای شان فیتیله ی چراغ تخیل ما رو روشن کردند، نه، شعله ور کردند همچون آن مرد شعله وری که در آتش سوزی های گاه و بی گاه کشور ایکس شور رفتن امانش نمی داد.


با این تمرین به کاویدن مرداب های جمود ذهنی می پردازم تا کمی با پرده شدنشان آشنا شوم پرده ای سنگی که سال هاست چنان کوه ریشه دوانده اند در ذهنم که نمیدانم چقدر سال ها یا ماه ها زمان ببرد تا تغییر ماهیت دهند و از جامد به مایع نزدیک شوند تا همچون موم در دستان ذهنم شکل صحیحی بگیرند.

و کم کم مرداب ها بخشکند تا زنجیرهای دست و پا گیر پروانگیم رها شود و بیاموزد به من درس عشق و سوختن و آسان رهیدن را مثل کتاب هایی که با میل و تمنا می خوانم و به من می آموزند شوق پرواز را و هر آنچه آموختنی است را.

این کتاب ها را باید کلمه به کلمه نوشید چرا که وقتی با شوق و تمنا همراهیشان میکنی همه چیر مهیاست برای زندگی کردن آن کتاب ها.

فقط باید خوب بنگری تا درسشان را بگیری آن وقت بنویسی تا “آموخته هایت به هدر نرود” و بعد با جان دل گوش فرا دهی به بانگ شروعش که می خواهد وارد زندگیت شود، استقبال گرمی می طلبد.

راستی که این کتاب ها جایشان روی تخم چشم است یا توی کنج دل است یا چون همسر تاج سر است.
این کتاب ها هر کلمه اش تو را از رنج خستگی و جان کندن زندگی می رهاند.

هر چند ممکن است بعضی هاشان برای درک عمیق ترشان جان کندنی جانکاه بخواهد، اما این جان کندن کجا و آن جان کندن و خستگی زندگی کجا؟ مثل تفاوت لذت کلمه ی “آفرینش” که وقتی ذهنم در دهانش می گرداند قند در دل قوه ی ذوقیه ام آب می شود، هست با آن لحظاتی که در کنار دل های خسته ای هستی که با آن آه های سوزگدازشان خیال می کنی چه غم های عمیقی دارند اما پس از تکلم می فهمی که دردشان کور نکردن چشم جاری هایشان است و با خود فریاد بی خیالی سر میدهی از ارتباط دوباره با آنها.

 

 

  • فاطمه کارگر

می خواهم با این پستم خودم را وارد یک چالش کنم

می خواهم محتویات تمرین هزارکلمه نویسی امروزم را انتشار دهم. همان چیزی که نوشتم را در همان لحظه، بدون دستکاری اینجا هم می آورم، فقط غلط های املایی شو برطرف کردم.

 

4 شهریور 99

سلام سلام سلام.

امروز خیلی روز عالی و خوبیه مطمئنم به بهترین شکل ازش استفاده میکنم بهتراز دیروز.

خب بسم الله الرحمن الرحیم بیست دقیقه فرصت دارم تا 31 هزارتا رو کامل کننم و حدودا 900 کلمه را تمام کنم.

میخام فقط به صفحه کلید نگاه کنم و به نوایش به آوازش به آوایش به آهنگش به رقصش گوش کنم و لذت ببرم و خودم را غرق در تایپ و نوشتن کنم و ملا غلط گیر هم نشوم. آخه ملا غلط گیر هم شد ضرب المثل و شد تمثیل؟ از همه جا ملاهای بیچاره؟ اینا کار دشمنه یا عملکرد غلط ملاهاست وگرنه چرا از همه جا اونا.

مثلِ این ضرب المثل زشت و توهین آمیزه که وقتی یکی خیلی یه جا میشینه و دست به عمل نمیزنه یا به خودش مشغول است غرق افکارش هست مثل آن موقع که از خواب بلند میشی تا ویندوزت بالا بیاید میگویند چرا نشستی روضه میخانی؟ مگه روضه کم چیزیه؟ کم ارزش داره؟ که اینقدر شانشو بیاریم پایین. کاش این تمثیل بیمزه و خنک و زشت از سر زبونا برداشته شه.

صدای تیک تیک میاد فکر کنم داره بارون میاد وااای خیلی خوبه چقدر خوبه. زود تموم کنم برم به تماشای باران و به استشمام عطر دل انگیز نم باران، بوی باران که چقدر آن بو را دوست دارم چقدر رایحه ی خوشی داره.

میشه عطرهایی با این بوها بیاید؟

بوی باران یا رایحه ی باران یا رایحه ی اسپند که خیلی دوستش دارم. خوبه این علاقمو پست وبلاگش کنم.

رایحه های دوست داشتنی من

عطر باران بر زمین که بلند میشود یا بوی اسپند که دل انگیزترین و محبوب ترین بوهاست. باید بشه، همان طور که سیگار را عطر کردن. نمیدانم کاش بشود ای خدا.

این ارزش مندترین هدیه است که کسی میتواند برایم بیاورد عطر بوی باران. عطر باران یا عطر اسپند.

دود اسپند به به.

عجب شود یا مثلا بوی عطر تخمه ی بوداده یا پسته ی بو داده البته که این مایه عذاب روحی خواهد شد. چون تحریکت می کند که لختی تخمه بشکنی ولی برای لاغرها خوب است برای میان وعده شان.

راستی آب ولرم هم تجربه ی خوبی است که ببافم صغری کبری ها رو.

به به

عجب تراوش هایی دارم.

عجب رویش و فلاح هایی دارم. واستا به دفترچه ی کلمه ها هم یه نگاه دزدکی بیندازم تا خلاقیت واژه ایم افت نکند و کمی روحیه ی "فقط من" را گوش مالی بدهم و روی حسادت را کیش بدهم تا برود و تکه تکه شود ممزق شود. راه و روش و منهج من این است که بنویسم تا خلق کنم و نه مجعولاتی بسازم که مرزوقاتی بسازم و این شاهکارها را نه برای خودم تشریع کنم که بلکه فوج فوج ایده باران شود مغز و تفکر و ذهنم. ظرف ذهنم حدود و ثغورش وسعت یابد و رشد کند.

الحق که ذوق نویسندگیم عالی است فقط به کلمه نگاه کردم و همین طور آنلاین فی البداهه برایش جمله خلق کردم.

آفرین بر تو فاطیما تو بی نظیری شایسته ای و تحسین برانگیزی.

ولی حواست باشد که اسیر نوشتن نشوی و بنده ی نوشتن نشوی و نوشتن تو را به بند خودش نکشد. که تو او را به بند در آوری و امیرش باشی و سوارش شوی و هدایتش کنی به آنجا که باید برود و در خدمت تو باشد نه آنکه تو در خدمتش باشی.

تو بزرگی و امیر نه اسیر و ذلیل و کوچک. تو سراغ مشاغل و حرفه ها و مهارت ها و علایق دیگر نرفتی تا بنده و اسیر کسی نباشی در این جا نیز باید مواظب باشی که اسیر و بنده ی نوشتن نشوی

که در این صورت این انتخاب از انتخاب قبلیت اضل تر و پایین تر است که آن اسیر انسان شده بودی اسیر هم سطح خودت اما این اسیر عملِ انسان شدی و اسیر روندی، صفتی به اسم نوشتن و آن اولی کلاسش و مرتبه اش و رده اش از این دومی بهتر و بالاتر بود.

پس حواست باشد و بر خود کنترل و مدیریت داشته باشی. خودمدیریتی کن تا از مسیر بزرگی بیرون نروی و عبد نشوی که در این دنیا فقط یک جا باید اسیر شد و میتوان اسیر شد و اجازه داری که ذلیل شوی و کوچک کنی خودت را آن هم اسیر بزرگتر از خودت اسیر نامحدودی بی انتها در همه چیز.

اسیر و ذلیل خالق و آفریدگار خودت که این ذلت اووف نیست و اشتباه نیست و مزمتی ندارد و نکوهش و سرزنش ندارد که برعکس تمجید و ستایش و تحسین و تایید و تعریف دارد. این یکی توصیه شده است و اگر چه برایش کوچک می شوی اما درواقع داری بزرگ میشوی و خودت را بزرگتر می کنی. بزرگتر از خودت، دیگران، هستی و همه چیز.

هر چند الان هم تو بزرگتر از همه ای، و دنیا آمده است تا در اختیار و تسخیر تو باشد و تو باید این قدر و اندازه ات را دریابی تا به کمترها و کوچک ها مشغول نشوی و خودت را به ارزان ها نفروشی و تجارت کم سودی نکنی که تاجر بزرگ اوست که اگر خودت را به او بفروشی هیچ ضرر نکردی که این بازار سود و سرمایه و ضرر ظاهریش همه سود است و برکت، و هیچ ضرری در آن راه ندارد. این بازار مثل صاحبش بی انتهاست و انتها و پایانی ندارد همه اش خیرکثیر است.

خوشبحالت اگر این را دریابی و به آن عمل کنی.

 

  • فاطمه کارگر

من در حال حاظر مشغول مطالعه هستم. و تا یک بسته ی پستی بدستم برسد طی چند روز آینده به شدت مشغول خواندن سایت استاد کلانتری هستم.

از آموزش های ایشان در پست­ های سایتشان هر چه را که به عنوان یک تمرین بتوان انجام داد استخراج کردم و همچنان می کنم.

خب من این تمرین­ها را جهت اینکه ساده ­تر و بهتر بتوانم انجامشان دهم، به شکل بازی درآوردم.

به این صورت که هر تمرین را  روی کارت هایی کوچک نوشته ام. و داخل یک ظرف استوانه ای کوچولو قرارشان دادم. و در زنگ­های تمرین به آنها می­پردازم.

گاهی در روز به همه آنها نمی رسم یا ممکن است از بعضی از آنها به دلیل سخت تر یا پرچالشتر بودن طفره بروم.

به همین دلیل، قانونی برای خودم گذاشته ام که چشمانم را ببندم و یک کارت را تصادفی بردارم و هرچه که بود انجامش دهم.

فتوشاپم را که نصب کردم از کارت ها عکس میگیرم و اینجا آپلود می کنم.

در ضمن برای هر تمرین یک پوشه یا کاور یا دفتری در نظر گرفتم. و اسم هر یک را رویش چسبانده یا نوشته ام.

  • فاطمه کارگر

یکی از تمریناتی که هر روز در جهت ارتقای نوشتن و ارتقای درونم انجام می دهم پرسیدن سوال است.

سوالات باز و عملگرا که با چطور و چی کار کنم شروع می شود.

و از این سوال پرسیدن منافع زیادی بردم و سورپرایز شدم.

مثلا در پست اولین مکاشفات از ملاحظات که اینجا نوشتم، پرسیده بودم مدل خنده رو چطور باید تغییر داد؟

که خیلی اتفاقی در گروه سه نفره ی بررسی مسائل پیچیدمون که با دوستانم دارم (من و سیما و ملیحه) بحث مان سمت مدل خنده رفت و قرار شد ملیحه که ذهن خلاقانه ای دارد فردایش انواع خنده ها را به ما آموزش دهد، تا به این ترتیب گامی در جهت کنترل خنده هایم برداشته باشم.

این شاید یک مسئله ی نه چندان پیچیده باشد. ولی سوال پرسیدن فقط برای مسائل پیچیده و ناجواب نیست که برای سلیس و روان کردن مسیری است که در آن قدم گذاشته ایم.

و برای وضوح بیشتر و خلاقیت بیشتر است.

و همچنین تجربه ای که من به شخصه دارم:

گاهی واکنش ذهن به پرسش ما صرفا یافتن پاسخ یا ارائه ی راه حل نیست که گاهی  انجام بهترین راه حل است.

این خاصیت عملگرای پرسیدن سوال ترغیبم می کند که در هر زمینه ای که نیاز به رشد دارم در موردش سوالات هدفمندی بپرسم.

 این پرسش سوال را اولین بار از وحید امیدواری یاد گرفتم.

قبلا در پست زنگ انشاء تصمیم گرفتم هر روز انشاء بنویسم در دفتر مختص انشایم. تلاشم این است که هر روز موضوعی بیابم و در موردش انشاء بنویسم اما همچنان گاهی برای موضوع انشاء می مانم.  

امروز به ایده ای رسیدم که دفتر انشایم بی موضوع هیچ گاه شب به صبح نکند:

اینکه سوالاتی را که در تمرین سوال نویسی می پرسم هر کدام را که دوست داشتم انتخاب کنم و به عنوان موضوع انشاء در موردش و در جوابش در دفتر انشاء بنویسم.

 

 

  • فاطمه کارگر

 

امروز متوجه سه علت ریز اما تاثیرگذار بر سرعت نوشتنم شدم. ممکن است برای شما نیز پیش بیاید.

شما رابطه تان با ناخن هایتان چطور است؟ هر هفته ناخن هایتان را می گیرید؟

من از آنهایم که هفته ها می گذرد و متوجه بلندشدنشان نمی شوم. تا اینکه خودشان دادشان در می آید که باید ما را اصلاح کنی خیلی دیگر قد کشیدیم. به این مرحله ی تذکرلسانی که می رسد چنانچه یادم نرود بعد دو هفته به داد دلشان می رسم.

این بار اما حین نوشتن صدایشان درآمد آن هم غیر مستقیم به این صورت که انگشتانم را جلو فرستادن.

در حالِ نوشتن خودکار به دستِ طولانی بودم. در یک بازه 90 دقیقه ای. که ناگهان دیدم انگشت سبابه ام با انگشت شصتم نزاع می کنند.

 

سبابه: چه خبرته آروم تر!

شصت: چی شده؟

سبابه: یعنی نمی فهمی با این بیل تیزت افتادی به جون من؟ هنوز خوبه این شمشیرت سوهان کشی نشده و برنده نیست وگرنه معلوم نبود با نازک تنم چه می کردی

شصت: بیل و شمشیر چیه نسبت میدی به کلاه ابریشمی من؟ بعدشم به من چه که میل به رشدش زیاده، من که نمی تونم جلوشو بگیرم، فاطیما خانومم که به حرفش گوش نمیده سرموقع.

سبابه: خب من دردم میاد. سرتو بالا بگیر تا به من نخوری. ببین چه خطوط پررنگی روم انداختی. مگه من دفتر تمرین نوشتنم که به قول منیرو روانی پور (به نقل از مدرسه نویسندگی) وقتی ذهنت در نوشتن قفل می کنه واسه دست گرمی خط خطی کنید.

شصت: خب من سرمو بالا بگیرم خودکارِ سربه زیر، سربلند میشه و دیگه نمی تونه بنویسه.

سبابه: به جهنم که ننویسه. هروقت حضور مبارکش بین ماست نود درجه منو خم میکنه کمرمم درد میگیره.

شصت: سبابه جان با این غرزدن ها و تنبلی ها راه بجایی نمی بری.

سبابه: پس چی، واستم تو و فاطیما و خودکار هر بلایی بخان سرم بیارین؟

 

فاطیما: خیلی خوب بابا فهمیدم. 90 دقیقه ی اول که جیکتون درنیومد نوشتم. این 90 دقیقه رو تحمل می کردین تا بعدش برم ناخنگیر رو بیابم

سبابه: اه اه سر منو شیره می مالی؟ ناخنگیر یافتن تو سه ماه طول میکشه.

فاطیما: نه حالا دیگه فرق می کنه. دارم می نویسم. نباید بذارم جیغ جیغک های شما حواسمو پرت کنه. الان کلی از وقت و انرژیمو گرفتین

سبابه: خوبت شد.

 

شما وقتی خودکارتان تمام می شود چه حسی دارید؟ من عاشق آن لحظه ام که خودکارم بگوید عمرم به سر رسید. 

البته که به ندرت این صحنه ی دل انگیز را تجربه کرده ام. چون ید طولایی در گم کردن خودکارهایم دارم و همیشه در نیمه عمرشان رفیق نیمه راهِ هم می شویم. شاید بخاطر همین عقده ای شده برایم که یک بار یک خودکار را تا ته ش استفاده کنم. از موقعیکه متوجه این عقده در خودم شدم حواسم به خودکارهایم بیشتر شد تا از دستشان ندهم و تا به حال چند بار آن لحظه ی آخری که عزرائیل جانشان را میگیرد دیده ام خیلی لذت بخش است (البته که مازوخیست نیستم).

این بار اما دوست نداشتم آن لحظه برسد چراکه اشتهای برگه هایم زیاد بود و این غذای چندرغاز خون آبی کفافشان نمی شد. از آن طرف فرصت مناسبی برای استنشاق هوای کرونایی وضعیت قرمزی این روزها نبود. اما چه کنم که استرس تمام شدن خون خودکار و یاری نکردن آن تا آخر شب برای ثبت ضروریات، مرا واداشت تا بیرون بروم نه به قصد پیاده روی نویسندگی که ایده باران شوم بلکه فقط برای خرید یک خودکار فسقلی (البته که دوتا گرفتم تا ذخیره ام باشد برای همچین روزی).

نویسنده یکی از کارهای مفیدش زباله کردن کاغذ است تا عضلات نویسندگیش ورزیده تر شود. اما به نظر من معیار دقیق ترش تمام کردن تعداد خودکار است.

ایده ای که الان به ذهنم رسید که خودکارهایی را که در نویسندگی به کمال می رسانم نگه دارم تا ببینم در پایان یک مقطع مثلا پایان یکسال، چقدر خودکار سوزانده ام.

 

امروز چقدر تشنم شد با انگشتام بحث کردم. بطری آبم و انجیرهای میان وعده ام سه متر آن طرف تر من اند. سانتی مترها فاصله موجب بلند کردن من از پشت میز شدند و تا برگشت دوباره، یک زمان قلمبه ای به صندوق دقایق اتلافی اضافه شد.

 

پس طبق تجارب امروزم:

ناخن بلند مزاحم نوشتن با قلم است، آنرا به موقع بگیرید تا مثل من تمرکزتان نپرد.

خودکارهای ذخیره داشته باشید و هنوز خودکار فعلیتان به آن دنیا نرفته، خودکار دیگری آماده داشته باشید. تا خوشحالی تمام شدنشان به استرس و حواسپرتی تبدیل نشود.

آب و دون پرنده ی مغزتان را دم دست بگذارید تا بجای ثانیه ها دقایق از دستتان نرود.

 

 

  • فاطمه کارگر

داستان امروز من:

همه چیز از قدرت سوال شروع شد.

یکی از تمرین های نویسندگیم پرسیدن سوالات هدفمند از خودم و ثبت آنهاست.

بین ساعت 4 و نیم تا 5 و 20 دقیقه به همراه چند تمرین دیگر نویسندگی، این تمرین پرسش سوال را داشتم. اجازه بدهید دوتا از سوالات امروزم را برای شما بیاورم:

یازده سوال پرسیدم: سوال اول: چطور خیلی سریع در نویسندگی رشد کنم؟

سوال دوم: چیکار کنم که در یک ماه آینده اولین کتابم را بنویسم؟

 

خب بعدش هم تمرین های دیگر نویسندگی مثل شعر خوانی از مثنوی معنوی و شکار کلمات برای تمرین کلمه برداری را داشتم. رونویسی از دو صفحه اول کتاب جدید، خلق استعاره و بیان مختلف یک مفهوم را نیز به سرانجام رساندم.

اما برای موضوع دفتر انشایم ایده ای نداشتم و بنابراین به فکر مطالعه افتادم.

بسیار خب برویم در مدسه نویسندگی مقداری ذهنمان را تغذیه کنیم:

آرشیو آذرماه سایت مدرسه:

"چگونه نویسنده شویم؟ یک برنامه ده هفته ای"

 

-اینو که خوندم بابا،

+آره خوندی ولی یادداشت برداری نکردی از ذوق. دوباره بخون نکات و تمرین هاشو نقشه ذهنی کن با مایندمپر.

-باشه چشم.

 

نمی دانم چرا حوصله ام نشد فقط سه هفته شو نت برداری کردم که هفته ی آخرش نوشتن اولین کتاب 25 صفحه ای بود. پایین همان صفحه در بخش اطلاع رسانی از دیدگاه های جدید مطلبی از خانم ناهید عبدی نظرم را جلب کرد:

"چگونه یک کتاب خواندنی بنویسم؟ نقشه راه نوشتن کتاب غیر داستانی"،

رویش کلیک کردم ساعت 5 و 45 دقیقه تا 6 مشغول خواندن مطلب مفید ایشان شدم تا اواسط پست خواندم. بحث پیرامون ایده ی کتاب بود.

ذهنم درگیر شد. ایده ام برای اولین کتابم چه باشد؟ دیگر ذهنم روی متن متمرکز نبود. مطالعه را کنار گذاشتم. از پشت لبتاب بلند شدم. آن طرف تر لم دادم. فکر کردم و فکر کردم:

آها برای اولین تجربه، گردآوری جملات قصار ایده ی بهتر و آسانتری است چون فقط مطالعه و گردآوری می خواهد.

خب جملات قصار پیرامون فلان حوزه خوب است.

 بگذار ببینم کتابی در این باره هست یا نه. گشتم. هنوز پایم به گوگل نرسید داخل کتاب های خودم دیدمش و دپرس شدم.

ولی ذهنم همچنان درگیر بود. درگیر پیدا کردن ایده برای کتاب. چیزی به ذهنم نمی آمد. فقط ایده جملات قصار در ذهنم می چرخید و می چرخید که ناگهان:

-واستا واستا. فلان نویسنده. صبح داشتی یکی از کتاب هاشو می خوندی تا جمله قصاری بیابی برای شرح و بسطش به عنوان تمرین نوشتن. رونویسی هم از روی یکی از کتاب هاش کردی. کل کتاب هاشم توی قفسه کتابخونه ت داری و تقریبا همه ی کتاباشو خوندی و دل و روده ی بیچاره هارو در آوردی.

+چقدم قلم عمیق و نافذی داره. خب بعدش؟

-بشین جملات قصارشو گلچین کن از توی کتاب هاش.

+ خوبه ها. ولی اگه تا حالا ننوشته باشند.

 

سرچ کردم کتابی با این عنوان ندیدم. از آن "گشتم نبود نگرد نیست های" مسرت بخش بود برایم. کسی تا حالا در قالب کتاب جملات قصار این نویسنده رو گردآوری نکرده بود.

خب خدارو شکر. می تونم روی این ایده حساب کنم.

 

-با کلی ذوق مامان مامان! اینقده خوشحالم خوشحالم

+چرا چی شده دخترم (با ذوق)؟

- یک ایده ی باحال اومده تو ذهنم

+ هی هی همچی میگی خوشحالم منو بردی تو آسمون. الان رو زمینم عزیزم.

 

این ذوق مرا کسی همچون خودم می فهمد.

 

سوال پرسیدن در مورد چیزی که نمی دانی موجب می شود ذهن به دنبال پاسخ مناسبی برایش باشد. و دیر یا زود راه هایی، جواب هایی و روزنه هایی به رویت می گشاید که حاصلش لبخند رضایت بخش توست.

  • فاطمه کارگر