علاقه اصلی
امشب با دوتا از رفقای پدرم صحبت می کردم که هر دویشان دفعه ی اول بود همدیگر را می دیدند. یکیشان که مسن تر بود متناسب با بحث شعری از خواجه شیراز خواند و گفت این شعری بود از همشهری ما. پدرم هم پرسید مولاناست؟ گفتش نه. اسم شاعرها را میخواست ردیف کند که آن یکی رفیق که خیلی جوان تر بود گفتش از حافظ است و بیت بعدی آن شعر را ادامه داد و من حظ بردم از تسلط شعریش. آن قدیم ترها یادم هست برایم در دفترم شعری نوشته بود از حافظ که هنوز دارمش.
بحث رفت سر اینکه موقعیکه از قضاوت بازنشست شد میرود سمت کارها و حیطه هایی که بیشتر علاقه دارد یعنی تدریس یا تبلیغ. من گفتم آن شم کارگاهیتان برای همین زمینه ی کاریتان خوب است. میگفت نه روحیه ی احساسی و شاعرانه ی من به این سمت ها بیشتر تمایل دارد. و این را با تمام وجودش میگفت.
یک لحظه خودم را جایش گذاشتم آیا من یا هر کس جای من با این علایق و روحیات و این آرمان ها و اهداف سمت فلان زمینه دست و پاگیر و کم مرتبط با علایق برود، آخر سر مثل این دوست پدر برنخواهد گشت و حسرت نخواهد خورد که این روحیه و علایق با این زمینه نمی خواند؟