فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

استاد کلانتری عزیز در پست های اخیرشان در مطلبی با عنوان:

 «کلید موفقیت وبلاگ شخصی» یک روش کاربردی معرفی می کنند که دوست دارم آنرا قاب بگیرم. هر کس می تواند آن را به کار بگیرد. 

 

آنجا که می گویند:

 

 «کلید موفقیت وبلاگ شخصی از نظر من، در سرعت و کیفیت انتقال آموخته‌هاست. 

 

مثلاً من برای نوشتن در وبلاگم، چنین دستورالعملی را در ذهنم ساخته‌ام:

 

-مداوم و مداوم بیاموز.

 

-از آموخته‌هایت یادداشت بردار.

 

-یادداشت‌هایت را مرور کن و به آن‌ها بیندیش

 

-دربارۀ افکاری که با مرور آموخته‌ها به ذهنت می‌رسد بنویس.

 

-از دل نوشته‌هایت محتوای خوب و کاربردی بیرون بکش و منتشر کن.

 

(و چه بهتر که آنچه می‌نویسی دربارۀ یک موضوع مشخص و ثابت باشد)»

 

 

خب من این دستورالعمل الهام بخش ایشان را که خواندم کلی ذوق کردم و دیشب آنرا تا حدودی عملی کردم، و عاشق آن قسمت اندیشیدنش شدم: «یادداشت‌هایت را مرور کن و به آن‌ها بیندیش». 

 

به نظرم تفکر و اندیشیدن در زندگی های خیلی هامان تعطیل است یا کمرنگ است. 

 

من از تفکر کوتاه دیشب مزه ی آفرینش را مزمزه کردم، دیشب با لحظاتی اندیشیدن مرتبه ی انسان بودنم را بیشتر درک کردم. 

 

دوست دارم باز هم بیندیشم. 

 

با خودم قرار گذاشتم از این به بعد در دفتر ثبت فعالیت های روزانه ام فعالیتی به اسم تفکر بگذارم و در آخر شب که برنامه ام را محاسبه می کنم، در کنار اینکه چقدر خوابیدم چقدر نوشتم، چند ساعت مطالعه کردم، چقدر زمان سوزاندم، چقدر اندیشیدم را هم حساب کنم. 

 

این گونه رسما تفکر را به زندگی ام دعوت می کنم. و با ثبتش موجودیتش را روزانه قدر می نهم و رزومه ی قدرت تفکرم را هر روز قوی تر می کنم. 

 

باشد که جای خالی تفکر را با چیزی غیر خودش پر نکنیم. 

 

 

  • فاطمه کارگر

با سابلیمینال مسیج آشنایی دارید؟ سابلیمینال مسیج یعنی پیام های پنهان.

 

این پیام ها برای تاثیر گذاری بر ذهن ناخودآگاه تنظیم می شوند با اهداف مختلف مثل ایجاد باورهای مناسب، مقاصد تبلیغاتی و فروش، رسیدن به آرامش، اهداف سوء مثل مکرهای دشمنی نسبت به دشمنی دیگر.

 

از آنجا که ذهن خودآگاه در مقابل تغییرات جدید مقاوت می کند، این پیام ها پنهان ساخته میشوند تا ذهن خودآگاه نتواند متوجهش بشود و در برابرش مقاومت کند

 

بنابراین این پیام ها اثر گذاری به شیوه غیر مستقیم است و مانعِ خودآگاه در واقع دور زده می شود و آن پیام به خورد ناخودآگاه داده می شود.  

 

این پیام های پنهان چطور ساخته می شود؟

 

یکی از روش هایش ادغام با یک موزیک بی کلام است. به این صورت که آن پیام ها با آن آهنگ بی کلام میکس می شود منتها ما فقط صدای موزیک بی کلام را می شنویم چون آن پیام ها طوری گنجانده می شوند که خارج از آستانه ی شنیداری ما باشد، به این طریق فقط ناخودآگاه متوجه می شود.

 

نوع دیگری هم هست که بعضی از خواننده ها انجام دادند اینکه ظاهر شعرشان کلمات و جمله هایی است که گوش می کنیم و واضح است اما با نرم افزارهایی که آهنگ را برعکس می کنند کلمات و عبارات واضح دیگری در جهت مقاصد منفی یا مثبت دیگری شنیده می شود.

 

در فیلم و فایل تصویری هم می توان عکس هایی را به صورت کم رنگ جاسازی کرد و یا به صورت چشمک زن و سریع صحنه های موردنظر را آورد.

 

 

چند نکته:

 

تصور کنید شما وارد یک فروشگاهی شدید که محصولش را خریده اید و پس از اینکه بیرون آمدید انگشت به دهان شده اید که چطور من این را خریدم؟ بعد متوجه شوید که فروشنده آن موزیک بیکلامی را که در فروشگاهش گذاشته پیام های پنهانی جاسازی شده که حاصلش فروش بیشتر محصولش می شود. شما وقتی این را بفهمید ممکن است عصبانی شوید که از شما سوءاستفاده شده چون اطلاع نداشتید و ناآگاهانه و بدون رضایت شما این امر صورت گرفته.

 

با هر نیتی چه مثبت چه منفی وقتی بدون اطلاع باشد مسئله ی اخلاقی مطرح می شود.

 

هر آهنگی را نمی توان به آن اعتماد کرد خصوصا همین فایل های سابلیمینالی که بعضا تولید می شود و تولیدکننده اش را نمی شناسیم، ممکن است پیام هایی پنهان شده باشد که ما دوست نداشته باشیم و برای فکر و روح و جسم مان ضرر داشته باشد. بنابراین مراقبت بیشتری را می طلبد.

 

خب حالا قصد دارم یک نمونه از سابلیمینال مسیج را اینجا بیاورم.

 

من زمانی در گذشته که روی خودم و باورهایم کار می کردم عبارات تاکیدی مثبت در راستای اهداف مختلف می نوشتم و سه بار تکرار می کردم و همزمان ضبط می کردم و در طول روز بارها گوش می کردم خیلی لذت داشت شنیدن صدای خودم، خصوصا اینکه با موزیک بی کلام در پس زمینه اش میکس می کردم.

 

پیشنهاد می کنم این کار را بکنید آن عبارات تاکیدی که توسط دیگران تکرار شود کجا صدای نازنین خودتان کجا.

 

بعدا با سابلیمینال که آشنا شدم همان ها را خیلی ساده تبدیل به ساب کردم، البته برای ساخت حرفه ایش انگار مراحل خاصی و دانش موسیقایی می خواست که من یاد نداشتم.

 

اما با همان امکانات موجود یک ساب غیرحرفه ای ساختم و الان کلی ساب دارم که هر وقت دوست داشته باشم گوش می کنم.

 

 با ریکوردر گوشیم و یک نرم افزار میکس صدا که این امکان را به من می داد که صدای ضبط شده ام که عبارات تاکیدی را میگفتم به ولوم خیلی خیلی پایین برسانم و همزمان موزیک بی کلام هم از بخش موسیقی گوشیم پخش کردم و ریکوردر هم که این دو را همزمان با هم ضبط می کرد حاصلش شد همان فایل سابلیمینال مسیج

 

خب پیام های پنهان که در فایل زیر ضبط کردم در مورد روابط هست.

 

 

 

  • فاطمه کارگر

ساخت تار یکی از وسیله های دست ساز برادرم در کودکی بود. 

 

او تار را این گونه می ساخت: حدود ده بیست عدد سیم فلزی نازک را به میخ های فرو شده ردیف شده در دو طرف قطعه چوب مستطیلی درازی می بست. و سپس با آن آهنگ می زد که در کودکی برایم گوش نواز بود.

 

 این علاقه اش به موسیقی از همان کودکی بعدا او را به سمت گیتار و خواندن کشاند. البته که تفننی کار می‌کند ولی خب علاقمند است. 

 

در زیر قطعه ی خوشه چین را خوانده که من همیشه گوشش میدهم و از آهنگ های مورد علاقه ی من است شاید شما هم صدایش را دوست داشتید:

 

 

  • فاطمه کارگر

رونویسی که از قرآن هرروز دارم، از قرآنی است که علاوه بر خود آیات به صورت عربی سه ترجمه ی از سه مترجم به طور همزمان دارد. و من رونویسی ام به این شکل است: ابتدا آیه ی عربی را می نویسم سپس سه ترجمه را و مجدد آیه را و این بار آشناییم با آیه بیشتر می شود. 

 

 امشب دنبال قرآن تک ترجمه می گشتم تا یک بار از ترجمه بنویسم بجای سه بار تا در زمان کمتر، آیات بیشتری بنویسم. اما نتیجه ی سرچم برعکس شد، تصمیمم بر همان منوال سه ترجمه ماند بعلاوه اینکه با ترجمه ی دیگری هم آشنا شدم که آن را هم اضافه کردم یعنی پس از آن ترجمه ها سراغ این ترجمه بروم. 

 

اما این ترجمه از خانواده ی نثر نیست بلکه به صورت شعر است و این خیلی برایم جذاب است. باورم نمی شود قرآن به صورت منظوم ترجمه شده باشد. کلی ذوق کردم، به چند تا مترجم منظوم رسیدم:

 

امید مجد

کرم خدا امینیان 

بهاء الدین خرمشاهی

 

یک ذوقی دارد ترجمه منظوم قرآن یک اثر ادبی هم هست دیگر.

 

رونویسی سوره طه را این روزها در دست دارم 

اجازه بدهید نمونه ای از ترجمه ی آیات ١٧ و ١٨ این سوره را که بخشی از گفت وگوی موسی با خدا در طور سیناست را از ترجمه امید مجد اینجا بیاورم:

 

کنون بـاز می گوچه داری به دست***بگوتاچه چیزی به دست تو هسـت 

زبان برگشود و بگفتاسـخن***عصائیست اینک به دستان من

که تکیه بر آن میزنم گاهگاه***برانم بدان گوسفندان به راه

 دگرکارهـا هم از این چوبـدست ***توانم نمایم که مقـدور هست 

 

از قضا از این آیات خاطره دارم، در دانشگاه، کلاسِ خارج از درسی داشتیم که استاد مهربانش تحلیل جالبی از این گفتگوی خدا و موسی داشت:

 

_استاد مهربان: می تونید یه نمونه بیارید که چرا موسی کلیم الله لقب گرفته؟ 

+نازانیم (زان همان بن دان است یعنی دانستن، اذانم یعنی می دانم ناذانم یعنی نمی‌دانم فعل کُردی است) شما استادی بگو.

_یک راهنمایی می کنم، وقتی کسی محبوبی عزیزی ازت بپرسه این چیه دستت چی میگی؟

+میگم خودکاره دیگه پرسیدن داره (لابد با خودش گفت این عاشق نشده تا حالا)

 

اگر یک شوت تر از منی بود سرشار از تهی از احساس شاید میگفت مگه کوری نمی بینی خودکاره. 

یک ماست خنثایی هم می تواند یک کلمه سریع پاسخ دهد: خودکار

فکر کن موسی همچین جوابی به خدا می داد که عصاست دیگه پرسیدن داره. 

 

ولی موسی طولش داد این عصاست که بهش تکیه می کنم، گوسفندا رو می رونم، کارای دیگه هم هست که می تونم باهاش بکنم و از هم صحبتی و هم کلامی با محبوبش لذت می برد. 

 

در دنیای آدم های عاشق اگر گشتی بزنیم می بینیم عاشق حتی چرت و پرت های معشوقش را هم دوست دارد و گوش می کند، البته که عاشق آنها را گهربار و لؤلؤ لالا می داند. او از لحظات حضور در محضر محبوبش بسیار لذت می برد و خوش دارد طولانی شود اگر ضرورتی نبود طولانی تر شدن صحبت هدیه ی خوش مزه ای است برای عاشق. 

 

ارتباط دو رفیق با هم هر چه صمیمی‌تر و بامحبت تر باشد خب از هم کلامی با هم بیشتر لذت می برند. 

 

دونفر که دنیای شان با هم متجانس تر باشد حرف بیشتر تولید می کنند. 

 

شخصیت های هم سنخ تر حرف بیشتر با هم دارند. و نتایج حرف ها درک بیشتری را به دنبال دارد بنابراین لذت صحبت هم بیشتر می شود. 

 

بر خلاف شخصیت های تیپ مخالف هم که شاید در نگاه اول بخاطر تفاوت ها جذب هم شوند اما دوامش زیاد نیست و اگر هم چنین رابطه ای به هر دلیلی ادامه دار شود لذت مصاحبت کمتر می شود. 

 

 

 

  • فاطمه کارگر

 

 

همش زیر سر این تک برگ پاییزی است که چند روز پیش که تر و تازه بود روش چیزی نوشتم. دوست داشتم همیشه منعطف بماند و مثل الانش خشک نشود، و یک دفترچه برگی داشته باشم، یک دفترچه که برگه هایش از برگ باشد. 

 

امشب یک ساعتی در گوگل به دنیای برگ های پاییزی رفتم. قصدم این بود که ببینم راهی هست که برگ های پاییزی منعطف بمانند، موادی بزنی به آنها تا تازه بمانند و بتوان در حکم کاغذ از آن استفاده کرد بلکه کمکی هم بشود به چوب درختان.

 

در گشتنم به جنبه ی دیگری از برگ های پاییزی پی بردم. به یکی از استفاده های غنی این برگ های عزیز رسیدم، همان کاری که مادرم می‌کند برگ های درخت را معمولا دور نمی‌ریزد آنها را پای درخت یا پای گلدان می ریزد.

 

به عبارتی برگ های پاییزی حکم کود را دارند، کود طبیعی و سالم. که از کودهای شیمیایی بهتر است. 

 

بعضی ها این کار را در باغ و باغچه شان می‌کنند ولی اغلب دور ریخته می شود، گاه مازاد بر نیاز هست. 

 

برگ های درختان توی کوچه ها که رفته گرها روانه ی زباله دانی شان می‌کنند.

 

در خارج این ها را جدا جمع آوری کرده و استفاده کشاورزی از آنها می کنند.

 

اگر جای آن رفته گر یک کارگر کارخانه باشد که وظیفه اش جمع آوری برگ های پاییزی باشد چطور می شود؟

 

بله کارخانه ی برگ که کود حاصل از آن از مهمترین محصولاتش در فصل پاییز باشد.

 

وقتی می توان از این برگ های پاییزی بهینه ترین استفاده ها را کرد چرا اسراف و اتراف؟ مگر زباله دانی برای زباله نیست؟

برگی که می‌تواند کود شود و درخت و میوه که بماند خاک زیر پایش را جان دیگری دهد چرا زباله شود؟

 

آن دانشجوها و فارغ التحصیل های کشاورزی نمی توانند همچین کارآفرینی در ایران راه بیندازند؟

همین برگ های توی خیابان های شهرها مواد خام برای تولید محصول.

 

حال نگاه کلان هم نباشد و کارخانه ای نشود و شعبه هایی در کل کشور هم نشود، یک نفر دانشجوی کشاورزی یا رشته ی مرتبط هم نرود دنبال یک شرکت تولیدی کوچک، حداقل می تواند که مقاله ای اقدام پژوهی بنویسد و دولت را با مزایای آن آشنا کند شاید او آستینی بالا بزند، برگ ها که دارند کیلو کیلو می ریزند و هدر می روند چرا از آنها استفاده ی اقتصادی نشود؟

 

خلاصه امشب از دفترچه ی برگ به کارخانه ی برگ رسیدم.

 

والا من اگه پول داشتم و مانع جدی و ناممکن برای این ایده وجود نداشت، در هر سطحی که می شد حمایت مالی میکردم تا این برگ های دوست داشتنی خرد شدنشان بزرگ شدنشان شود و دوباره سریعتر و قشنگتر و تمیزتر به چرخه طبیعت برگردند. 

  • فاطمه کارگر

عنصری شاعر چه قرن و دوره ای بود؟ نمی دانم

گلشن راز از آثار کدام شاعر است؟ محمود شبستری

چند تا از شاعرانی که در ادبیات دبیرستان با اسم یا یک شعرشان آشنا شدید را نام ببرید؟ 

زیادند : معزی، ناصرخسرو، بیدل، صائب، هاتف اصفهانی، فرخی سیستانی، وحشی بافقی، اوحدی مراغه ای، فروغی بسطامی، اسدی طوسی و.... 

 

آن موقع دبیرستان شاید از بخش تاریخ ادبیاتش دل خوشی نداشتیم و همه را قاطی می کردیم، یا تشخیص نمی دادیم فلان شعر از فلان شاعر است، بیشتر از خود ابیات لذت می بردیم ورای اسم و رسم شاعرش. 

 

حال چند صباحی است دیدارم با این شاعران محصور در همان دوران مدرسه و کنکور خیلی خیلی زیاد شده. 

 

هیچ وقت گمان نمی کردم دیوان این عزیزان و بزرگان را یکجا داشته باشم، هنوز هم باورم نمی شود. 

 

ولی آنچه که این روزها تجربه می کنم غرق شدن در دنیای اشعار آنهاست. حضور کلی دیوان شعر در کتابخانه ی گوشیم، هیجان زده ام می‌کند. هنوز مراحل آغازین آشنایی با آنها را طی میکنم. 

 

هر روز یک دیوان را باز می کنم اولین شعرش را می خوانم، دوباره می خوانم، کلمات ناآشنایش را مهمان دفترچه کلمه برداریم میکنم و می روم سراغ شاعر بعدی، تا ١۰ شاعر را به همین روند می خوانم.

 

خیلی لذت دارد، با بعضی شاعرها بیشتر مانوس می شوم، شاعری را که جنس شعرش پخته تر به نظرم می آید یاداشت میکنم که بعد آشنایی اولیه با همه شان آنها را در اولویت بگذارم تا کل دیوانشان را به مرور بخوانم. 

 

شاید شما هم بخواهید در کتابخانه گوشی یا لب تاب تان همه ی این دیوان ها را داشته باشید. 

 

این دیوان شاعران از کجا قابل تهیه است؟ 

آنها از طریق نرم افزار کتابخوان طاقچه به صورت رایگان قابل دانلود است و در دسترس عموم قرار دارد. 

در حال حاضر بالای ۶٠ تا از دیوان شاعران کلاسیک و معاصر فضای طاقچه گوشیم را مزین کرده. حضورشان مایه ی آرامش و انس بیشتر من با آنهاست. 

 

راستی اگر می خواهید به اهمیت شعرخوانی روزانه و یک راهکار ساده برای پایبندی به خواندن شعر بیشتر آشنا شوید به این دو لینک از مطالب سایت استاد کلانتری مراجعه کنید:

 

من این گونه شعر می خوانم

اگر واقعا نمی دانید چکار کتید

 

  • فاطمه کارگر

 

 

  • فاطمه کارگر

 

جملاتی درباره کتاب و کتابخوانی نوشتم که در ادامه می آید:

 

در دنیای کتاب غرق شوم بهتر از این است در دنیای نادانی غرق شوم.

 

با کتاب ازدواج کن خوشبخت می شوی 

 

بخوان تا نگندی

 

بجای سکه، کتاب مهریه ام قرار می می‌دهم

 

مهریه ی کتاب به به

 

چه خوش است عروس ها کتاب مهریه کنند.

 

چه معنی دارد تا کتاب هست عروس ها سکه مهریه بگذارند؟ 🤨

 

به زودی در آینده عروس ها کتاب بجای سکه مهریه خواهند گذاشت 

 

کتاب درونت را بنویس

 

خواندن یعنی عشق

 

بخوان و زنده باش

 

بخوان تا نمیری

 

چه معنی دارد دوستدار کتاب مهریه اش را کتاب نگذارد؟

 

بنویس کتاب بخوان عشق

 

اگر هر روز زمانی را برای مطالعه خالی نکنید. یعنی برای بی سوادی خودتان زمانی را خالی کرده اید. 

 

ایرانی ها هم وطنم سرانه ی مطالعه ی کشورمان آبروی مان را برده فکری، حرکتی، تلاشی کنید

 

ایران بهشت برین می شود اگر هر کدام از ما سرانه ی مطالعه مان را از هفته ای سه ساعت به روزی سه ساعت برسانیم

  • فاطمه کارگر

 

امروز یک طرحی را پیاده کردم که به مزاجم خوش آمد، شاید شما هم خوشتان آمد. 

 

بعد هر جلسه ی مطالعه کتاب یا وبخوانی یا شعرخوانی یا هر ورودی دیگری به ذهن، یک نشست ١٠ دقیقه ای نوشتاری داشتم به صورت آزاد نویسی که خیلی لذت‌بخش و مفید بود.

 

در یک فایل وردی نوشتم. و اسمش را نشست های میان وعده سیو کردم. تا هر وقت روز خواستم در آن محتویات ذهنم را پیاده کنم آزاد باشم. 

 

به طور خلاصه یعنی بعد هر ورودی ده دقیقه خروجی داشتم. 

 

این خروجی می‌تواند آزاد نویسی باشد می تواند آزادگویی باشد

مثلا من چهار نشست نوشتاری داشتم یک نشست گفتاری.  

  • فاطمه کارگر

 

در اردوی راهیان نور در قسمت عقب اتوبوس نشسته بودم، در مسیر یک نفر برایمان رمان عاشقانه می‌خواند، خسته می شد کسی دیگر می‌خواند. 

 

هنوز اوایلش بود و شخصیت های رمان با هم ازدواج نکرده بودند و لحظات شیرینشان را می شنیدیم که ناگاه یکی از نابلدها آمد و زد کاسه کوزه بساط ذوق مرا به هم زد. 

 

_بچه ها این رمان زندگی فلان شهید طلبه است 

+ای کوفت ای درد

 

یعنی با همین جمله به خلاصه ترین شکل ممکن ته رمان را گفت. و جزئیات دیگری هم گفت که الان یادم نیست، ولی قشنگ یادم هست که آن لحظه دوست داشتم کله طرف رو بکوبونم به شیشه ماشین یا کلمو بکوبونم به کلش یا کله خودمو بزنم به جایی از حرص... 

 

دیگر ادامه ی رمان را گوش نکردم موقعی برایم جذاب بود که ذره ذره خود نویسنده مرا با آن قلم شیرینش با ادامه و آخرش آشنا می‌کرد. 

 

شخصیت آن نابلد در جوانب دیگر هم خیلی مستقیم بود.

 

کمی از این شخصیت های مستقیمِ بد سلیقه ی زبانْ تند بگویم.

مرادم آن تیپ افرادی است که افتخارشان رک بودنشان است. 

همیشه از اینکه در جلوی فردی عیبش را می‌گویند از خود راضی اند و به به و چه چه می فرستند به این رک بودنشان و أه أه و پیف پیف می فرستند به آدم های دورویی که پشت افراد عیب‌جویی می‌کنند.

بنابراین خود را یکروی صادق و آنها را منافق دوروی مکار می شناسند. 

 

اما با همه ی این سنگ یکرویی به سینه زدن و تنفر از دورویی و پشت فرد حرف زدن، در کمال ناباوری می روند و تا دلشان بخواهد، تا جایی که عقده گشایی شود عیب‌جویی می‌کنند حتی بیشتر و با کیفیت بهترتر از آن منافق مکار. و عیب جویی را به کمال خود می رسانند. وقتی از آنها می پرسی که

 

+فلانی چرا پشتش حرف می زنی؟ تو که... 

_جلو روشم گفتم 

+جلو روشم میگی که پشتش می زنی؟ 

 

 

از لحاظ آنها این یعنی یکرویی. 

 

خب آن دورو که یک قدم از تو جلوتر است فقط پشت می زند، تو هم جلویش هم پشتش می زنی، اگر زبان گرمی می داشتی و بلد بودی چطور انتقاد کنی و آن جلوی رو گفتن هایت موثر بود و آتش به دل طرف نمی زد به هر حال، اما تو که در جلو گفتن ها به فکر عیب گویی دوستانه و دلسوزانه و با هدف اصلاح طرف نیستی و در صدد عیب‌جویی و پیاده کردن خشمت برطرف هستی و یا هر انگیزه ای غیر از اصلاح در سرت هست. 

 

 تو نباید کلمه رک بودن را یکرو بودن را به خودت ببندی و آلوده اش کنی. 

یا خود را یکرو جا زدن در چشم ها ماسکی شده بر دورو بودنت؟

 

 آن یکرویی یک روست که فقط در جلوی رو بگوید آن هم با لطافت و ظرافت و ملایمت تا خاطر عزیزی خراشی برندارد. 

 

چنانچه با هدف خیرخواهانه عیب طرف را می‌گویی اما بدسلیقگیت در انتخاب واژه ها و یا لحن بیان و یا سبک گفتن هویداست و هیچ اثری در طرف نمی‌گذارد که گاه نتیجه ی عکس هم می دهد، خب برو اصول انتقاد کردن را یادبگیر آقاجان. 

 

اگر مستقیم گفتنت همراه با قضاوت نیست همراه با سرزنش نیست، نصیحت گونه نیست، تحقیرآمیز نیست توهین ندارد بی احترامی ندارد آن وقت تازه یک بیان خشک برهنه است که باید با لطافت های کلامی آراسته شود و با در نظر گرفتن مختصات شخصیت طرف گفته شود.

 

قشنگ ترین حرف ها در لحن خشونت آمیز آب می شود. 

بالاترین نیت های خیرخواهانه در لایه های کنایه آمیز گفتن محو و نابود می شود. 

 

البته که کنایه داریم تا کنایه گاهی کاربلد سنجیده ای تنها در چارچوب کنایه ای تاثیر مثبت و سازنده را می بیند.

 

در هر صورت عیب گفتن اغلب مقاومت زاست، مستقیم گفتنش هم، به اندازه کافی سخت و خشن هست، اگر با زیبایی های زبان مزین نشود مثل هدیه ی بی کادو می ماند. 

 

وای به حال روزی که با مقاصد غیر اصلاحانه و نشات گرفته از کمبودهای درون باشد... 

 

  • فاطمه کارگر