فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تغییر» ثبت شده است

امروز مجموعه داستان های کوتاهی را می‌خواندم، داستان اولش خیلی به دلم نشست خصوصا اینکه واقعی بود، داستان های وسطش اصلا به دلم ننشست حتی رغبتی برای خواندن ادامه ی کتاب نداشتم.

 

اما تا آخرش خواندم، گفتم شاید داستان بعدی ایده ی خوبی داشته باشد مثل داستان اول.

 

داستان یکی مانده به آخرش هم در نقطه ی اوج داستان که در پایان بیان شده بود قطره ای اشک را از ته دلم جاری کرد.

 

فقط این دو داستان را دوست داشتم: چون قلم خوبی داشت و پیام ارزشمندی را ارائه می داد. و درعین حال بر اساس واقعیت بود.

 

یاد کلاس کارورزی دانشگاه افتادم که سر کلاس دانشجوها نقش مشاور مراجع را بازی می کردند، معمولا با یک مشکل ساختگی و فرضی. من داوطلب شدم، استادمان می گفت مراجع فلان مشکل مثلا اضطراب امتحان داشته باشد. 

 

من گفتم استاد من مراجع میشم ولی مشکل واقعی رو میگم نمی تونم فیلم بازی کنم و یک مشکلی رو که تجربه نکردم وانمود کنم که تجربه ش کردم.

 

بنابراین مشکلی که آن موقع باهاش درگیر بودم یعنی سرعت کُندم در انجام امور را مطرح کردم. 

 

از آن طرف که مشاور می شدم به مراجع تاکید داشتم که مشکل واقعی را مطرح کند تا یک جلسه ی مشاوره ی واقعی داشته باشیم.

 

در داستان آنقدر مطالعه ندارم که نظری بدهم به قول استاد عزیزم که‌ میگفت در نوشتن مقاله علمی کلی گویی نکنید، در هر زمینه ای نظر ندهید، فقط در حیطه ی تخصصی که دارید و در آن خوب مطالعه کردید نظر بدهید.

 

اما بر اساس این چند داستانی که خواندم حس درونم را  بیان میکنم اینکه به نظر می رسد داستان هایی را می پسندم که بر اساس واقعیت نوشته شده باشد و از طرفی خوب بیان شده باشد و پیام ارزشمندی را منتقل کند.

 

اینکه همه ی داستان ها بر اساس واقعیت نیست و همیشه محقق نمی شود محتمل است.

اما نویسنده می‌تواند طوری با داستان و شخصیت هایش عجین شد که با ذهنی هضم شده در پیچ و تاب داستان در همه ی صحنه هایش حضور داشته باشد و همچون واقعیت انگار که خودش تجربه کرده داستان را بیان کند. 

 

البته به نظر می آید که مرز مشخصی نیست که داستان واقعی را از غیرواقعی به طور حتم تشخیص داد، مگر آنکه در قبل و بعد داستان ذکر شده باشد که بر اساس واقعیت است. 

 

از طرفی اگر داستان پیام ارزشمندی را منتقل نکند و قلم پخته یا شیوه بیان جذاب و ادبی هم نداشته باشد، یعنی نه زیبایی صوری و نه زیبایی مفهومی داشته باشد من چرا باید آنرا بخوانم؟ 

 

اگر ایده ی خوبی برای داستان انتخاب نشده لااقل جذابیت های ادبی که می تواند داشته باشد که مخاطب از آنها بهره مند شود. 

 

حُسن خواندن داستان های بد این است که اولا آشنا می شوی با داستان ضعیف، دوما وقتی داستان خوب را ببینی به آن چنگ می زنی و قدرش را می دانی. 

 

البته رویکرد دیگری هم هست اینکه از همان ابتدا داستان ها یا کتاب های خوب را بخوانی و آن وقت دیگر تحمل خواندن کتاب های سطحی را نداشته باشی.

 

ذائقه ات با کتاب های خوش و قوی خو گرفته باشد. و وقت عزیزت را به پای کتاب های نمیدانی چطور است، و شاید خوب باشد نگذاری، حداقل در آغاز راه بهتر است که کتاب ها و داستان های مطمئن و پخته ای را مطالعه کنی.

 

چه اصراری است که کتاب های درجه پایین را بخوانی موقعیکه دریایی از کتب غنی وجود دارد. 

 

این ها را به خودم می گویم که علاقه ی کاذبی پیدا کردم به خواندن کتب کم حجم. یعنی درگیر کمیت شدم. و حس تنوع طلبیم را پاسخ می دهم.

 

انگار که نتوانم پای یک کتاب حجیم بمانم و به اتمام رساندنش برایم مشکل است باید دلیلش را بیابم و خودم را پای کتاب های نامطمئن تلف نکنم. 

 

کلی لیست خوب از کتاب های خوب وجود دارد که توسط افراد مطمئن که آنها را خوانده اند معرفی می شود، چرا با وجود آنها خودم را درگیر انتخاب کتاب کنم.

 

به نظرم باید در آغاز راه کتاب های خوب را خواند و خواند و خواند. 

و درگیر آفات خواندن نشد مثل این چیزی که من گرفتارش شدم.

 

خوب شد این پست را نوشتم یکی از مشکلاتم را فهمیدم.

 

در ابتدا بنا نبود به اینجاها کشیده شود. اما جریان نوشتن مرا به این سمت سوق داد به سمتی که عملم زیر ذره بین سنجش قرار گرفت. سنجیدن کار عقل است و منجر به انتخاب می شود انتخاب بین خوب و خوب تر. بین بد و بدتر، انتخاب بهترین از بهترها.

 

در اینجا انتخاب بین دو گزینه ی خواندن کتاب های سطحی و عمیق مطرح شد. اگر به عمل خواندن کتاب های عمیق منجر شود تغییر صورت گرفته.

 

من عاشق تغییرم. تغییری که پشتش فکر باشد. 

 

با وجود سادگی این انتخاب و اینکه در ذهنم بود اما در عمل خلافش را انجام می دادم یعنی کتاب های نامطمئن را می‌خواندم.

 

اما چرا امشب اینقدر واضح تر می بینمش؟

 

چون به قول استاد کلانتری (در گفتگویی که با امید جهانداری در اینستا به صورت لایو داشتند) نوشتن باعث فکر کردن می شود. 

 

امشب نوشتن، خوب مرا به فکر، به انتخاب، به تصمیم سوق داد و انشاءالله در روزهای آتی به سمت تغییر بکشاند. 

 

نوشتن تو را ابتدا به فکر سپس به سنجش و در نهایت به تغییر می رساند. 

 

نوشتن تغییرات را به همراه دارد. 

 

 ممنونم ازت نوشتن تو آینه ی شفاف من در زندگی هستی. 

صفحه ذهنم را واضح نشانم می دهی، آنرا پیش رویم می گشایی.

  • فاطمه کارگر

نظر شما در مورد رشد جهشی یا تغییر سریع و یکهویی چیست؟

 

راستش با این بیت معروف میانه ی خوبی ندارم:

 

رهرو آن نیست که گه تند و گه آهسته رود

رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

 

دوست داشتم این طور بود در واقع:

 

رهرو آن نیست که گه تند و گه آهسته رود

رهرو آن است که چون فهمید حرکت را

بتازد بی امان

دید وقت تنگ را

شتابد در زمان

حس کرد تنهاست

 نماند در حصار

شود او بی قرار

رهرو آن است که هر دم تند و تیز

گه تعجیل گیرد در زمان

گه سبقت گیرد از زمان

گه تضریب بخشد بر زمان

 

 

من می گویم وقتی یک شناخت جدید در انسان می روید و بینشش عوض می شود و این انسان انسان دیگری می شود و انسان یک ساعت قبل نیست.

 آن تغییر در یک لحظه اتفاق می افتد. چرا ماندن بر آن تغییر آهسته و پیوسته لازم باشد؟

 

درست است تغییرات کوچک و ریز ریز نتایج بزرگی به همراه دارند به اثر پروانه ای هم شدیدا معتقدم.

این را هم می دانم که نورون های مغز در مقابل تغییرات جدید مقاومت نشان می دهند و اصولا مغز به دنبال راحتی است و آن کاری برایش راحت است که عادتش شده و بارها تکرار شده و مسیر شناخته شده و زیاد پاخورده ای در مغز دارد.

 

نمی دانم دلیل علمی برای این حرفم ندارم فقط ذهنم گاهی به آن مشغول می شود.

می شود ماندگاری بر تغییر تند و با شتاب باشد و مدتها پس از آن نیز بماند و برای یک تغییر جدید عادت شدن زمانبر نباشد؟

یا عادت شدن مطرح نباشد؟

منظورم این است که تغییرات جدید وقتی در ما نهادینه می شود که معمولا آن به صورت عادت درآمده باشد. و بعدها هم از سر عادت انجامش می دهیم.

 

ولی طبق عادت عمل کردن ملاک پایینی نیست؟ با نیروی انتخاب کردن ما همخوان است؟

ما وقتی یک کاری را می کنیم که سال هاست انجامش می دهیم مثلا شستن صورت بعد از خواب، این یک عادت شده درست است؟ این را ناخودآگاه انجام می دهیم.

ما در شروع یک تغییر جدید خودمان را می کُشیم آهسته و پیوسته انجامش می دهیم، بعد می شود یک عادت. و آنرا بر اساس عادت انجامش می دهیم نه انتخاب که رتبه ی انسانی تری دارد.

البته که در صورت شتاب و بر فرض ماندگاری  آن تغییر، باز هم بحث عادتی برخورد کردن با آن هست.

 

اگر عادت را از این جریان حذف کنیم می شود به گونه ای دیگر به تغییر نگریست و تغییر را ایجاد کرد و بر آن ماندگار بود؟

می توان فرآیند تغییر یک رفتار یا ایجاد یک رفتار جدید را طور دیگری تحلیل کرد؟

 

اگر در این زمینه بعدا مطالعه و پژوهشی دیدم ذیل این پست گزارش می کنم

چنانچه شما در این زمینه نظری، تجربه ای دارید یا مطلبی خوانده اید سپاسگزار می شوم کامنت بگذارید.

  • فاطمه کارگر