فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

چالشی دارم که کاش روزی کسی برایش کاری کند. چون همیشه خواهم نوشت و همیشه این دغدغه ی فیزیکی همراهم خواهد بود.

وقتی پشت سیستم در حال نوشتن هستم بسیار بسیار بسیار دوست دارم که فاصله خالی زیر دستم (منظورم فاصله بین دستان تا جسم هست) را با چیزی مثل متکا پر کنم. و دستان را از حالت آویزان بودن درآورم. معمولا همین کار را میکنم. یعنی یک بالشت را در حالت ایستاده زیر دستم میگذارم گاهی دو بالشت یکی سمت راست صندلی برای دست راستم و یکی هم سمت چپ صندلی برای دست جپم جا می دهم. و به این طریق خیلی دیرتر خسته می شوم و کلی دستانم از من تشکر می کنند، هر چند چاره ی موقت و پرحاشیه و سختی است ولی همین راه به نظرم رسیده فعلا.

کاش یک صندلی بیاید برای پشت سیستم و میز که تدبیری نرمین و سیال و منعطف بیندیشد برای زیر دستان. یا اینکه وسیله ای مخصوص ابداع شود برای راحتی دستان در حین کار و پشت سیستم بودن.

مثل اتوبوس هایی که بعدا آمدند و پاهای آویزان و سرگردان را آرام کردند و چقدر در مسیرهای طولانی به داد پدر پاها رسیدند.

 

راستی شما هم این چالشو دارید؟ براش چی کار می کنید؟

  • فاطمه کارگر

 

  • فاطمه کارگر

برادرزاده ی دوسال و نیمه دارم. دیشب او مامانم شد من دخترش شدم.

کلی باهم بازی کردیم.

خیلی طبیعی مامانی می‌کرد.

برایم ماکارونی و قورمه سبزی درست کرد.

برایم رفت خرید مانتو و روسری و کیف خرید. پفیلا خرید.

از خیابان بخاطرم رد شد.

بازار رفت و با فروشنده لباس چک وچونه زد.

بخاطر تربیتم صدایش را رویم بلند کرد و بعد از شنیدن منطق من با طرف برخوردم تندی کرد.

راستی در این نقش بازی کردن ها چه نکات تربیتی و چه آموزش ها می توان برای پرورش کودک به کار گرفت. 

  • فاطمه کارگر

 

یکی از ذوق هایی که من میکنم در مورد بچه ها یا نوجوان هایی است که خیلی متفاوت تر از همسال های خودشان در هر زمینه ی مثبتی می درخشند. معمولا امکانش باشد به هر طریقی این ذوقم را نشانش می دهم.

ایام دهه ی محرم به مسجد محل برای مراسم عزاداری که می رفتم. یک شب یک پسربچه ای را دربین هم سن و سالهایش که در درب مسجد گرد آمده بودند، دیدم. اعتماد به نفس بالایش نطرم را جلب کرد.

هر شب در مسجد یک نوجوانی هم مداحی می کند که صدایش هنوز ظریف است در مرز کودکی و نوجوانی است.

 

شناساییش کردم. همان پسرک با اعتماد به نفس بود.

 

دیشب تصادفا در مسیر بازگشت دیدمش :

 

+شما مداحی می کنی هر شب؟

-آره

+آفرین آفرین. واقعا صدات خیلی قشنگه

-ممنون. (با صلابتی که انگار این تمجید و تحسین من ذره ای در او اثر گذار نبود، خوشحالی برایش نداشت خیلی عادی بود برایش)

 

ولی تنها به تحسین نتوانستم راضی شوم.

برایش کتابی کادو کردم که قرار است امشب به او بدهم

کتابی که می تواند برایش الگوی مناسبی باشد.

من از این فرصت نمی توانم بگذرم وقتی می بینم او همچون همسال هایش مشغول سرگرمی های بی فایده نیست شاید این تحسین در کلام یا تشویق در عمل مسیر زندگی او را در آینده تغییر دهد و به سمت بهتری رهنمون شود.

  • فاطمه کارگر

سلام پسر عزیزم

حالت چطور است؟

 امیدوارم که همیشه قبراق باشی و با انرژی.

من دلم خیلی برایت تنگ می شود حتی همین الان که نیامده ای و جشن بودنت را هیچ کداممان تجربه نکرده ایم. البته آن موقع هم دلتنگت خواهم بود. چون این گونه ام وقتی دلم برای یک نفر تنگ می شود وقتی می بینمش دلتنگ ترش می شوم.

پسر خوبم.

تو خیلی شجاع هستی خودت میدانی، این شجاعتت این جسارتت این جراتت را می دانم که درست مصرفش می کنی.

پسر شجاعم

 تو خیلی قوی هستی خودت میدانی که قدرت زیادی در وجودت هست. می دانم که این قدرتت را بجا استفاده می کنی.

پسر قوی ام

 تو خیلی عزیزی این را همه می دانند، امیدوارم این عزتت را همیشه همراه خودت داشته باشی و سرت را پیش هر کسی خم نکنی.

پسر عزیزم

 تو خیلی بزرگ هستی، این بزرگیت را شاید خودت تصدیق نکنی ولی پیگیری کن تا به ریشه ی این بزرگیت برسی و خودت را خرج کوچک ها نکنی.

پسر بزرگم

 تو همیشه مهربانی این رأفتت را من تحسین می کنم. می دانم که با خانواده ات همیشه با رقت و خوش اخلاقی برخورد خواهی کرد.

پسر مهربانم

 تو مایه ی افتخار من هستی، همیشه از وجود پربرکتت سرشار می شوم.

بهترین لحظه ام آن موقعیست که به چشمانت خیره می شوم و محبتت تمام وجودم را می گیرد.

من باز هم برایت می نویسم.

 

مادرت

سال ها قبل تولدت.

 

  • فاطمه کارگر

نمی دانم برای شما پیش آمده که از یک نفر دلخور و عصبانی باشید، و در مورد او یا آن مسئله ی ناراحت کننده با کسی دیگر حرف بزنید و بجای آنکه حالتان بهتر شود برافروخته تر شوید؟

برای من پیش آمده و هر وقت حرف زدم آزرده تر شدم و آن مسئله برایم زنده شده و حرف زدن حالم را آشفته کرده است.

اما در مورد همان مسئله وقتی نوشتم نه تنها عصبانی نشدم که از عصبانیتم کاسته شد و نه تنها حالم بد نشد که بهترتر شد.

از موقعیکه این تجربه را داشتم به هر کس می رسم می گویم بنویس ...

بنویس تا حالت خوب شود بنویس تا خشم درونت آرام گیرد بنویس تا با خودت روراست شوی بنویس تا مسائل حل نشده ات حل شود یا راهی برایشان بیابی.

فقط بنویس ...

  • فاطمه کارگر

می خواهم با این پستم خودم را وارد یک چالش کنم

می خواهم محتویات تمرین هزارکلمه نویسی امروزم را انتشار دهم. همان چیزی که نوشتم را در همان لحظه، بدون دستکاری اینجا هم می آورم، فقط غلط های املایی شو برطرف کردم.

 

4 شهریور 99

سلام سلام سلام.

امروز خیلی روز عالی و خوبیه مطمئنم به بهترین شکل ازش استفاده میکنم بهتراز دیروز.

خب بسم الله الرحمن الرحیم بیست دقیقه فرصت دارم تا 31 هزارتا رو کامل کننم و حدودا 900 کلمه را تمام کنم.

میخام فقط به صفحه کلید نگاه کنم و به نوایش به آوازش به آوایش به آهنگش به رقصش گوش کنم و لذت ببرم و خودم را غرق در تایپ و نوشتن کنم و ملا غلط گیر هم نشوم. آخه ملا غلط گیر هم شد ضرب المثل و شد تمثیل؟ از همه جا ملاهای بیچاره؟ اینا کار دشمنه یا عملکرد غلط ملاهاست وگرنه چرا از همه جا اونا.

مثلِ این ضرب المثل زشت و توهین آمیزه که وقتی یکی خیلی یه جا میشینه و دست به عمل نمیزنه یا به خودش مشغول است غرق افکارش هست مثل آن موقع که از خواب بلند میشی تا ویندوزت بالا بیاید میگویند چرا نشستی روضه میخانی؟ مگه روضه کم چیزیه؟ کم ارزش داره؟ که اینقدر شانشو بیاریم پایین. کاش این تمثیل بیمزه و خنک و زشت از سر زبونا برداشته شه.

صدای تیک تیک میاد فکر کنم داره بارون میاد وااای خیلی خوبه چقدر خوبه. زود تموم کنم برم به تماشای باران و به استشمام عطر دل انگیز نم باران، بوی باران که چقدر آن بو را دوست دارم چقدر رایحه ی خوشی داره.

میشه عطرهایی با این بوها بیاید؟

بوی باران یا رایحه ی باران یا رایحه ی اسپند که خیلی دوستش دارم. خوبه این علاقمو پست وبلاگش کنم.

رایحه های دوست داشتنی من

عطر باران بر زمین که بلند میشود یا بوی اسپند که دل انگیزترین و محبوب ترین بوهاست. باید بشه، همان طور که سیگار را عطر کردن. نمیدانم کاش بشود ای خدا.

این ارزش مندترین هدیه است که کسی میتواند برایم بیاورد عطر بوی باران. عطر باران یا عطر اسپند.

دود اسپند به به.

عجب شود یا مثلا بوی عطر تخمه ی بوداده یا پسته ی بو داده البته که این مایه عذاب روحی خواهد شد. چون تحریکت می کند که لختی تخمه بشکنی ولی برای لاغرها خوب است برای میان وعده شان.

راستی آب ولرم هم تجربه ی خوبی است که ببافم صغری کبری ها رو.

به به

عجب تراوش هایی دارم.

عجب رویش و فلاح هایی دارم. واستا به دفترچه ی کلمه ها هم یه نگاه دزدکی بیندازم تا خلاقیت واژه ایم افت نکند و کمی روحیه ی "فقط من" را گوش مالی بدهم و روی حسادت را کیش بدهم تا برود و تکه تکه شود ممزق شود. راه و روش و منهج من این است که بنویسم تا خلق کنم و نه مجعولاتی بسازم که مرزوقاتی بسازم و این شاهکارها را نه برای خودم تشریع کنم که بلکه فوج فوج ایده باران شود مغز و تفکر و ذهنم. ظرف ذهنم حدود و ثغورش وسعت یابد و رشد کند.

الحق که ذوق نویسندگیم عالی است فقط به کلمه نگاه کردم و همین طور آنلاین فی البداهه برایش جمله خلق کردم.

آفرین بر تو فاطیما تو بی نظیری شایسته ای و تحسین برانگیزی.

ولی حواست باشد که اسیر نوشتن نشوی و بنده ی نوشتن نشوی و نوشتن تو را به بند خودش نکشد. که تو او را به بند در آوری و امیرش باشی و سوارش شوی و هدایتش کنی به آنجا که باید برود و در خدمت تو باشد نه آنکه تو در خدمتش باشی.

تو بزرگی و امیر نه اسیر و ذلیل و کوچک. تو سراغ مشاغل و حرفه ها و مهارت ها و علایق دیگر نرفتی تا بنده و اسیر کسی نباشی در این جا نیز باید مواظب باشی که اسیر و بنده ی نوشتن نشوی

که در این صورت این انتخاب از انتخاب قبلیت اضل تر و پایین تر است که آن اسیر انسان شده بودی اسیر هم سطح خودت اما این اسیر عملِ انسان شدی و اسیر روندی، صفتی به اسم نوشتن و آن اولی کلاسش و مرتبه اش و رده اش از این دومی بهتر و بالاتر بود.

پس حواست باشد و بر خود کنترل و مدیریت داشته باشی. خودمدیریتی کن تا از مسیر بزرگی بیرون نروی و عبد نشوی که در این دنیا فقط یک جا باید اسیر شد و میتوان اسیر شد و اجازه داری که ذلیل شوی و کوچک کنی خودت را آن هم اسیر بزرگتر از خودت اسیر نامحدودی بی انتها در همه چیز.

اسیر و ذلیل خالق و آفریدگار خودت که این ذلت اووف نیست و اشتباه نیست و مزمتی ندارد و نکوهش و سرزنش ندارد که برعکس تمجید و ستایش و تحسین و تایید و تعریف دارد. این یکی توصیه شده است و اگر چه برایش کوچک می شوی اما درواقع داری بزرگ میشوی و خودت را بزرگتر می کنی. بزرگتر از خودت، دیگران، هستی و همه چیز.

هر چند الان هم تو بزرگتر از همه ای، و دنیا آمده است تا در اختیار و تسخیر تو باشد و تو باید این قدر و اندازه ات را دریابی تا به کمترها و کوچک ها مشغول نشوی و خودت را به ارزان ها نفروشی و تجارت کم سودی نکنی که تاجر بزرگ اوست که اگر خودت را به او بفروشی هیچ ضرر نکردی که این بازار سود و سرمایه و ضرر ظاهریش همه سود است و برکت، و هیچ ضرری در آن راه ندارد. این بازار مثل صاحبش بی انتهاست و انتها و پایانی ندارد همه اش خیرکثیر است.

خوشبحالت اگر این را دریابی و به آن عمل کنی.

 

  • فاطمه کارگر

این دفترچه ایه که گاهی ایده هایم را داخلش ثبت می کنم اما قبلش برای مقاصد درسی از آن استفاده میکردم.

دفترچه را که باز کردم در مورد هورنای نوشته بودم داشت شخصیت مطیع را توضیح میداد چقدر قشنگ.

 

 من شخصیت مطیع را با چشمانم دیدم چقدر ویژگی هایی که برایش گفته همخوانی دارد.

حساس به نیازهای دیگران

به نیازهای خود کمتر از دیگران اهمیت می دهند

سخاوتمندانه

جسارت پایین

عیب جویی پایین

نیاز به دوست یا همسر سلطه جو تا از او حمایت کند

مصالحه جو

و ...

همین طور پس و پیش رفتم کل نکاتی که در مورد نظریه ی هورنای رو نوشته بودم خواندم. دوباره دوست داشتم بخوانم خواندم. سه باره دوست داشتم بخوانم چقدر لذت بردم چه نظریه ی منسجمی داشت.

کاش در دوران تحصیل نمره نبود امتحان و استرس نمره و قبولی نبود. کاش طور دیگری سنجیده میشدیم ولی از درس خواندن لذت می بردیم چنان لذتی که دوست داشته باشیم چند بار با عشق کتاب بخوانیم.

 

من و سیما گاهی شب های امتحان استرس رو بیخیال می شدیم و می نشستیم تحلیل های عمیق در مورد کتاب هایمان می کردیم نویسنده را به سلاخی می کشیدیم نقدهایمان را حاشیه ی کتاب می نوشتیم ایده هایمان را میگفتیم و غرق در لذت خواندن می شدیم شاید یک فصلش را به انتها می رساندیم ولی از کتاب های درسی همان لذت ها در خاطرم مانده.

کتاب هیلگارد به آن گندگی را بی خیال حجمش می شدیم و در کتابخانه ی دانشگاه در مورد یک پاراگرافش به مباحثه می نشستیم.

هنوز از کتاب نظریه های شخصیت شولتز که نظریه ی هورنای را در آن جا گفته. آن تجربه ی اوج و دیگر ویژگی هایی که برای شخصیت های خودشکوفا در نظریه مزلو گفته بود را به یاد دارم با آن لذتی که همراهش داشتم.

 

کاش همه ی کتاب ها بدون دغذغه ی امتحان و نمره خوانده شود آن موقع لذتی همراه کتاب هست و عشق به خواندن و مطالعه همچنان باقی می ماند یا لااقل کور نخواهد شد تا ارثیه ی غم انگیز نفرت از کتاب و حتی هرنوع کتاب حاصل تحصیل در دانشگاه نشود.

  • فاطمه کارگر

 

برگه ی نامه را برداشتم. به چه کسی نامه بنویسم؟

به کی؟ به کی؟ به کی؟

به... به... 

به ... دخترم

 

سلام دخترم!

من این نامه را هنگامی برایت می نویسم که هنوز نیامده ای و دنیا منور به حضور شیرین و بانشاط تو نشده است. در این هنگام نه تنها مادر که حتی هنوز همسر هم نشده ام.

اما الان دوست دارم برای تو، برای تو جگر گوشه ام که سال ها بعد پا به این دنیا می گذاری چند خطی بنویسم.

دختر قشنگم!

تو نامی زیبا داری، این نام را برایت انتخاب کردیم تا همان طور که اسمت زیبا و اصیل است که با آن همه جا شناخته می شوی و ظاهر هویتت را می سازد، هویت اصیلت و درون وسیعت نیز همین طور زیبا و بامسما بماند و جامعه و محیط بی هویت و بی مسمایت نکند که تو به اسم وزین انسان زیبنده شدی این ارث را حیوان ندارد اما بعضی از هم جنس هایت پایین تر از مرتبه وحوش تنزیل درجه میگرند.

دخترم خیلی حس خوبی دارم که صدایت می زنم و تو را که هنوز نیامده ای خطابت می کنم. و با عشق با تو سخن می گویم. تویی که وجودت سراسر عشق است. هنوز نیامده ای ولی می دانم هر وقت بیایی وجود مرا مثل خودت سراسر عشق و شادی و شور زندگی می کنی.

دختر عزیزم تو دردانه ی دل منی! تو یگانه ای! مهربانی!

عزیز و محترم و  بزرگی برای من و برای خالقت. او که تو را نه چون من، نه چون خودت که بیشتر از ما دوستت دارد و از تو به تو نزدیکتر است.

نازنین قلبم!

این چند سطر کوتاه را برایت نوشتم و باز هم می نویسم تا آن هنگامی که بزرگ شوی، مادر شوی و تا آن هنگام که من حضور داشته باشم و در توانم باشد.

باز هم برایت می نویسم.

مادرت

سال ها قبل تولدت

  • فاطمه کارگر

استاد کلانتری روی وبلاگ نویسی روزانه خیلی تاکید دارند حتی الان بعد چند سال هرروز نوشتن باز هم قاطعانه تر توصیه دارند که هر روز بنویسید.

 

برای اینکه به این عادت دوست داشتنی قشنگ پایبند باشم، برای شروع امروز اول شهریور با خودم در حضور شما دوستان عهد میبندم که تا آخر شهریور حتما ٣١ پست را بنویسم.

 

و چنانچه هر روز نوشتم یک سوری به خودم بدهم و اگر روزی ننوشتم اولا قضایش را بجا بیاورم در ثانی کفاره اش را پرداخت کنم (محرومیت از چیزهای محبوبم).

 

این اجبار انتخابی را دوست دارم چون با این چالش هر روز ذهنم پرسان و جویان ایده برای نوشتن میشود، و درنتیجه یا مرا به مطالعه وا می‌دارد یا نگاهم را به پدیده ها تغییر می‌دهد و در عین حال تحلیل و خلاقیتم را تقویت میکند، و ذوق سرشاری به من می‌دهد و در یک کلمه مرا رشد می دهد. 

  • فاطمه کارگر