فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

بچه های پادشاه

پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۰۱ ب.ظ

در مراسم امروز اربعین در داخل کوچه ی ما، خطیب در مورد تربیت فرزندان صحبت کرد که برای تربیت فرزندان سه دوره ی هفت ساله باید در نظر گرفت. 

 

هفت سال اول بچه ها امیرند پادشاهند، باید به دستورهایشان گوش کرد مگر آنجا که ضرری برای خود و دیگران داشته باشد. 

هفت سال دوم مطیع اند، هفت سال سوم وزیرند.

 

برای اینکه از هفت سالگی تا ١۴ سالگی به حرف پدر مادر گوش کنند، لازمه اش این است که در هفت سال اول پدر مادر به حرف بچه ها گوش کنند چون حکم پادشاه را دارند، یک پادشاه را کتک نمی زنند آن هم سر مسائل سطحی مثل اینکه چرا لباست را کثیف کردی.

 

جالب است تصور کنید والدین سمعا و طاعتا درخواست های امیرشان را گوش دهند و همیشه در خدمتش باشند، آن فرزند چقدر احساس قدرت و امنیت می کند و چقدر پدرمادرش را دوست خواهد داشت و این محبت عمیق را با باد و نسیمی نمی توان تکان داد. 

 

نمی دانم توجه کردید بعضی از بچه ها را که اسیر یک توجه و محبت توی غریبه می شوند ولی بچه هایی هستند که اینقدر از محبت سرشارند که هزار لبخند و توجه تو گوشه ی دلشان را نمی گیرد که آنها محبت کافی از والدین و امنیت حاصل از آن در وجودشان کاشته شده و محکم شده و نیازی به محبت دیگران ندارند.

 

یادم هست یکی از فامیل ها بی چون و چرا حرف گوش کن دخترش بود، بعضی ها اعتراض داشتند که دخترش لوس می شود، یکروز که دخترش که همان حول و حوش هفت سالش بود بلند گریه می کرد و او پشت فرمان بود و فقط یه کلام گفت که زهرای بابا ساکت، زهرا هم ناگهان صدایش قطع شد اما اشک هایش همان طور بی صدا می ریخت، یعنی زهرا هم سریع پدر را اجابت کرد، او آنقدر پدرش را دوست دارد و اینقدر محبت و اطاعت از او دیده که حالا هر چه او بگوید اطاعت می کند با جان و دل.

 

خیلی از زوج هایی که از بچه دار شدن بخاطر ترس از تربیت‌ش امتناع می کنند، به نظرم اگر به همین نکته توجه کنند چه یک فرزند چه ده تا را راحت می توان بدون ترس تربیت کرد. وقتی روش درست باشد چه فرقی می‌کند در تعداد... 

 

در همین مراسم امروز دختری پانزده شانزده ساله بود که شالی بر سر داشت که هر لحظه موهایش بیرون می آمد و او زیاد برایش مهم نبود اما مدام مشغول مرتب کردن بود چون از مادرش می ترسید و چنانچه مادرش فاصله می گرفت او حتی موهایش را بیرون هم می ریخت اما به محض برگشت مادر درست حسابی شالش را محکم می‌کرد. این حرف شنوی اما کوتاه بود و از سر ترس نه از سر محبت یا آگاهی. 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">