یکی از مشکلات عمده من این است که به طور کلی آدم خونسردی هستم و کارهایم را ریز و درشت خیلی کُند انجام می دهم. از دغدغه های مهمم همیشه این بوده که سرعتم را بالا ببرم.
مثلا یک کار خیلی ساده که زمانش به کمتر از 5 دقیقه گاهی 1 دقیقه نیاز دارد، من بیست دقیقه انجامش می دهم. اما وقتی رویش تمرکز کردم و فقط به آن کار فکر کردم و فکرم و حواسم بجای دیگری نرفت توانستم در ده دقیقه انجامش دهم یعنی نصفش کنم و هنوز هم می توانم کمترش کنم با تمرین تمرکز.
البته چون عادت زندگیم شده، این ده دقیقه بیشتر طول می کشد تا به میزان استانداردش برسد.
از طرف دیگر یک طرز فکری دارم که آن هم به نداشتن تمرکزم کمک می کند اینکه ذهنم این طور برنامه ریزی شده یا کردم که همزمان دو کار را انجام دهم تا از وقتم به شکل بهینه تری استفاده کنم.
مثلا موقع غذا اخبار گوش کنم یا در آشپزی اول مقدمات غذا را آماده نمی کنم و روی میز نمی چینم بلکه همزمان این کار را میکنم تا موقعیکه مثلا گوشت سرخ شود پیاز را پوست بگیرم تا در زمان صرفه جویی کنم. در اکثر کارها ذهنم این طور بوده و هست.
ولی جدیدا به این نتیجه رسیدم که این طرز فکر نه تنها در زمان صرفه جویی نمی کند که در اغلب موارد زمان زیادی را به هدر می دهد.
بنابراین من این بینش را پیدا کردم که علت دیر انجام شدن کارهایم پرت شدن حواسم و فکرم و ذهنم هست. پرنده خیال به هر جا که دوست دارد می پرد. ذهن انرژی اش صرف دو کار می شود و همین موجب دیر شدن اموری که به ظاهر به تمرکز ذهن ربطی ندارد، مثل غذا خوردن ظرف شستن و خیلی از امور روزمره دیگر می شود.
این حرف استاد کلانتری که سرعت باعث خلاقیت می شود و مانع حواسپرتی می شود واقعا به منِ جوینده سرعت انرژی مضاعفی بخشید و من را به این ایده رساند که رمز سرعت تمرکز است.
با تمرکز شدید روی چیزی آن چیز سریع انجام می شود.
همچنین داشتن هدف، تمرکز را هدایت می کند وگرنه بدون هدف و اشتیاق رسیدن به آن هدف تمرکز انگیزه ی متمرکز شدن ندارد بنابراین سرعتی هم رخ نمی دهد خلاقیت و بهره وری هم پایین می آید.
اهداف دیگرم آنقدر اشتیاقم را تحریک نمی کرد که به سمت تمرکز و سرعت بروم ولی نویسنده شدن اشتیاق سوزانی به من داده و می دهد که امور لاک پشتی عمرم به حالت خرگوش وار مبدل شود، با تمرکزی لیزری از دریچه ی عادت شدن.
و البته انگیزه برای تبدیل به عادت شدن کاری، ضامن شکل گرفتن آن عادت است.