فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قضاوت» ثبت شده است

 

گاهی باید دید بعد قضاوت کرد. نه نه همیشه، همیشه باید دید بعد قضاوت کرد.

 

خوب است چنانچه بخواهیم رفتار شخصی را قضاوت کنیم بعد از دیدن مستندات و اطمینان از فهم درست و برداشت صحیح از رفتار آن فرد باشد. آنگاه دست به قضاوت صحیح زد نه اینکه بر اساس شواهد نامطمئن و تیره و تار نتیجه ی قطعی را گرفت و طرف را به پای محاکمه بکشانیم و حکمش را هم صادر کنیم. خوب است اول صبر کرد و صبر کرد و صبر کرد.

 

من امروز در این شرایط قرار گرفتم، یک شخصی را بر اساس گزاره های نصف نصف و مشاهدات ناقص و کج و کوله چنان در ذهن خودم اعدامش کردم که شقیقه ام بیرون زد و در مواجهه با او بر اساس همان پیش‌داوری اشتباه برخورد کردم. 

 

اما طولی نکشید که فهمیدم قضاوتم اشتباه بوده و آن مشاهدات و اطلاعات نیمه نیمه را خودم آن طور که بدبینی ام تمایل داشته کامل کرده بودم. و داستانی توهمی در ذهن چیده بودم.

 

  • فاطمه کارگر

دیشب که با خانواده رفته بودیم دور زدن، در ترافیک ماشین کنار دستمان اوضاع بیرونیش خیلی کثیف و شوریده حال بود.

 

 یکیمان گفت:

 

+این ماشین گل آلود را ببینین معلومه که راننده‌ اش خیلی آدم کثیفی است. 

 

من گفتم:

 

_شاید دارد از محل کارش برمی‌گردد و کارش طوری است که اینچنین ماشینش را کثیف می‌کند و هنوز به خانه نرسیده است تا تمیزش کند. 

 

می توان مثبت تر هم دید و به قضاوت دیگران ننشست. 

 

اگر بتوان آن نظر اولی که معمولا به اذهان می رسد را یک نظر دیگر را هم در کنارش گذاشت می توان از تک نگاهی به درآمد. 

 

اگر آن نگاه دوم مثبت تر باشد، به مرور می توان ذهن مثبت تری را تربیت کرد. 

 

اگر بتوان آن نگاه دوم را نقطه ی مقابل اولین برداشتی که معمولا همه آنرا در ابتدا دارند قرار داد، به مرور ذهن از قضاوت کردن فاصله می گیرد. 

 

اگر علاوه بر نگاه دوم فرض های دیگری هم در ذهن چید به تدریج می توان چند جانبه دیدن را ایجاد کرد. 

 

اجازه بدهید خلاصه کنم می توان در تمام موقعیت ها بویژه موقعیت هایی که اولین برداشتمان یک برداشت منفی است، با چیدن یک نگاه خنثی و بی بار یا مثبت تر در موازات نگاه اول و یا چیدن برداشت های دیگر، ذهن را برای مثبت نگری و به دور از قضاوت و چندجانبه دیدن تقویت کرد. 

شما هم می توانید در موقعیت های مختلف روزمره تلاش کنید یک یا بیشتر از یک فرض را در کنار اولین فرضی که به ذهن می رسد بگذارید و تمرین متفاوت دیدن و مثبت نگری و بازتر دیدن را داشته‌ باشید. 

  • فاطمه کارگر

از میان هزاران فکر لولنده با منقاش یکی را بیرون کشیدم. چه بود؟


“ترس از قضاوت دیگران” که پیچ و تاب میخورد در ذهنم.


چرا از قضاوت دیگران واهمه دارم؟
چرا باید به قضاوتشان اهمیت بدم؟ چرا باید؟ این باید از کدام زاویه های تنگ و نقطه های کور دستور می گیرد؟
چطور قضاوت آنها را کم رنگ کنم؟ می شود کم رنگ کرد یا جلوی قضاوت را گرفت؟
چطور از ورای هزاران پرسش سرگردان این چنینی بگذرم و آنقدر بزرگ شوم و زاویه های بسته ذهن و دلم را باز کنم که قضاوت دیگران ذره ای در من اثر نکند؟


اینکه دیگران محرکم باشند اذیتم می کند درست، اما مگر می شود بی هیچ کوششی برای پروراندن همه جانبه خودم انتظار دل بزرگی و دریادلی داشته باشم و نظر دیگران برایم بزرگ و پررنگ نباشد؟ نه. اما چگونه؟ با چه تلاشی؟


اگر بخواهم برداشت و اندیشه ام را لایه لایه های هستی ام را فریاد کنم. در این دنیای گم درغبارم نمی شود، باید خودم را بیابم باید سنگینی این بار امانت این هستی ارزشمندم را بر دوش احساس کنم ولی هنوز مسئولیتی بر کولم حس نمی کنم. من هنوز قدمی، قلمی، درمی هزینه نکرده ام چه برسد به جان و نام و آب …


من هنوز زندگیم را به هیچ و پوچ می دهم و هیچ و پوچ انگارمش ولی اگرچه این گونه است اما امیدها دارم و تلاش ها خواهم کرد هر چند ظاهرا عقیم ولی دلم خوش است که از آن هیچ انگاری سر بلند کرده ام و دارم تلاش و سعی میکنم سعی. این معنی انسان بودن و تفاوت و میزان انسانیت که “لیس للانسان الا ما سعی”.


این ترس از قضاوت خوابی است که در کابوس هایم گذشت و کابوسی است که در بیداری می گذرد اما اصلا نمیخاهم در بیداری تجربه اش کنم اما چه کنم که کابوس جاری در لحظاتم هست.

 

یاد آن همخوابگاهی بخیر که می خواست خودش را از بند تایید دیگران آزاد کند و برای همین به سلف دانشگاه شلخته وار میرفت لباسی نامرتب، صورتی بی آرایش و ساده، پلاستیکی روشن تا قابلمه های غذا دیده شوند و از جلو پسرها که رد میشد عمدا قابلمه ها را به زانو میزد تا صدا دهد و او را در این حال با این ظاهر ببینند تا اهمیت نگاه دیگران در نظرش کم شود.

اما گاهی می دانی که این ها تلاشی است عقیم و مشکل از جای دیگر است. با این بازی ها ریشه ی اهمیت نگاه و قضاوت دیگری نمی خشکد. باید از سرِ چشمه کاوید.


اما این سرچشمه کجاست؟
این پل پر ترک ارتباط با سر چشمه جابجا شکسته می دانم اما نمیفهمم دقیقا از کجا جابجا شکسته.


تا آن شکستگی را پیدا نکنم سخن حادثه های مسیر و عاطفه های سطحی گرفته شده از قضاوت دیگران باقی است.
و تا شکستگی تعمیر نشود از روی پل رودخانه نخواهم گذشت تا خود را به بالای کوه و سر چشمه برسانم. رودخانه عمیق و وسیع است و پل راه عبور از آن.


گمان ندارم، در جایی غیر از سر چشمه چنین غنای تجربه‌ای بدست آید. چه لذتی دارد تجربه ی رهایی از بند قضاوت دیگران.


مغاکِ بین این دو قطب-اسارت و رهایی قضاوت دیگران- آنگاه ژرف‌تر می‌شود که گوش هوش گیرنده ات بی هوش و ناهشیار و کر شود و با همه ی این ته امیدها تلاشش نایافتنی شود و بسراید:
“ولش کن آرامش ناداشته ام را بیهوده و بیشتر برهم نزنم دارم تلاشی عقیم می کنم”.

 

  • فاطمه کارگر