فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ذوق» ثبت شده است

تا حالا شعر گفتین؟

اولین باری که شعر گفتم راهنمایی بودم و آن شعر پر اشتباه و کم مایه ام را با کمال اعتماد به نفس به کسی که طبعی در این زمینه داشت نشان دادم. و بیچاره هر چه می‌گشت تا نقطه ی قوتی را بیابد و زیر ذوق من نزند نمی توانست

فقط یادم هست همین بیت وزینم را برگرداند که قافیه هاش تا حدودی به هم می خورند:

 

دلم میخاد بگم بهت 

خیلی بودم منتظرت

خلاصه‌ این بهترینش بود.... 

 

گذشت، دبیرستان، می‌آمدم  اول کتاب هایم وسط کتاب هایم آخر کتاب هایم حاشیه ی کتاب هایم و خلاصه هر جای سفیدی که در کتاب به تورم می‌خورد می نوشتم، بیتی جمله ی زیبایی می نوشتم، علاقه ای عجیب به یادداشت های غیر درسی در کنار کتاب های درسی داشتم.

آن موقع هم گاهی اشعاری بس بلند می سرودم

همین یادم هست‌ :

 

دلم هر روز دلم هر شب دلم هر دم به یادت

دلم بی تاب و پرغوغاست 

دلم دائم ز من گیرد سراغت

​​​​​

....

خلاصه دست شعرای قدیم و جدید را از پشت بسته بودم.

 

امشبم از آن حس های شاعرانه سراغم آمد و بارشی بس ادیبانه داشتم کاش رویم بشود از اشعار نابم شما را بهره مند کنم، بگذارید بگویم:

.... 

.... 

روی من را بین چقدر پژمرده است

زیر چشمانم ببین چه خالی است 

... 

... 

این چنین من را نبین قدِ خمید

این چنین من را نبین لاغر، نحیف 

 من بُدم هیکل درشت سینه ستبر

من بُدم سنگین تر از... 

 

می بینید چه دستی دارم در قافیه هایی بس هم وزن. اصلا استعداد توی خونم هست مگه نه؟

 

امشب ده بیت گفتم ولی بی وقفه مثل تمرین هزار کلمه نویسی یا صفحات صبحگاهی.

جالب بود هر چند وزن و قافیه اش درست حسابی نبود

ولی با سرعت نوشتن و در لحظه نوشتن بس لذت داشت برایم

 

یاد آن هنر آموز کلاس خطاطی مان بخیر که چه زیبا می نوشت درجه ی ممتازی و استادی را گرفته بود و هم سطح استاد خطمان شده بود. 

استاد خطمان یک روز دست خط روز اول این شاگرد دیروز و استاد امروز را به ما نشان داد. همه مان از تعجب دهان هایمان سه متر باز شد. 

صدرحمت به خرچنگ قورباغه‌هایی که تا حالا دیده بودم، استادمان حتی می خواسته به او بگوید که برو و وقتت را در این راه نگذار. اینقدر از او ناامید بوده. 

ولی پشتکار و ممارست و اراده ی قوی شاگرد مانع این ابراز بازخورد استاد به او شده بود. 

و آخر هم شد اسوه ی تلاش و نه قربانی استعداد ضعیف.

 

 

  • فاطمه کارگر

یه دفترچه کوچولو دارم. قشنگ و دوست داشنی.

گذاشتمش برای ثبت تجربه لحظاتی که احساس عمیق خوشحالی دارم.

 همان حسی عمیقی که اسمش را ذوق باطنی گذاشتم.

همان حس نشاط درونی.

همان حسی که با تمام وجود لمسش می کنی، با تک تک سلول هایت.

 همان که انرژی بخش است و شورآفرین؛ انگیزه آور و عمل زا.

همان که حس زندگی دارد. همان که به آسمان پرتت می کند و از زمین جدا.

همان لرزه و فشار قلب برای چند ثانیه.

همان که منجر به اشک شوق می شود، همان که حس سپاسگزاریت را فعال می کند.

 

هر وقت چنین احساس مثبتی دارم در آن دفترچه زیر تاریخ آن روزم یک تیک می زنم، و چنانچه دوباره تکرار شد تیک دیگری و با هر بار تجربه تیک جدیدی.

مثلا دیروز چهار تیک ثبت شد.

این احساس ارزشمند را دوست دارم.

به نظرم توجه به این احساس در طول روز میتواند بیشترش کند، و توجه خاص (مثل همین ثبت کردنش) و توجه خاص تر (مثل اختصاص دفترچه) به آن ذهن را درگیرش کند و به دنبال دلیلی برای شادی بیشتر و تجربه مجدد این حس و حال قشنگ خواهد بود.

 

برای شما نیز مطمئنا پیش آمده و می آید. امیدوارم شادی عمیق در تک تک لحظات تان جاری باشد. همان لحظات که کارهای قدرتمندی از دستشان برمی آید.

 

من کلا خیلی ذوقکی هستم (هوش هیجانیم خیلی تحت کنترلم نیست، هیجانات مثبت و منفیمو بیش از دیگران بروز میدهم)  از خواندن یک متن قشنگ یه آفرینش ادبی آنچنان قلبم فشرده میشود که تصور می کنم برای قلبم ضرر داشته باشد.

سایت استاد کلانتری آموزشی است در درجه اول ولی اغلب در بطن مطالب آفرینش های ادبی گنجانده شده که یک دفعه قلب آدم سورپرایز می شود. امروز در سایت ایشان پشت بند هم قلبم در تلاطم بود. به ساعت نگاه کردم متوجه شدم بیست دقیقه از زمانی که در نظرگرفته بودم رد شده. و برای همین پزشک درونم نیم ساعت بیشر در یک جلسه را برای قلبم خطر اعلام کرده و به همان جلسه نیم ساعته تجویزم کرده.

 

  • فاطمه کارگر