فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف» ثبت شده است

هرکس در این دنیا وظیفه ای دارد. فراهم کردن اسباب رودل روحی من هم به عهده ی اوست.

 

خودش داوطلبانه این وظیفه ی خطیر را بر عهده گرفته. اصلا خودش مرا متوجه ضرورت این مسئله کرد. که هر انسانی باید روزی یکبار رودل شود وگرنه می ترکد. و او شد مسهل این رودل روحی. با اسلحه ی زبان و تیر کلمات.

 

کمی از این مامور مهربان و فرشته ی مرگم برایتان بگویم، از شخصیت شخیص خودشیفته اش. 

 

افتخار می‌کرد که همیشه نخودی است منظورم همان نخود هر آشی است. استدلالش هم این بود که توی این دوره باید همه جا خودی نشان بدی تا ناخود و بیخود نشوی و توی چشم باشی و در قلوب بمانی. 

 

از این دلیل آبکیش رودل میشدم. جهت اینکه نخودباشیِ خوبی باشد سعی می‌کرد در همه جور آشی نقشش را خوب و تمیز اجرا کند و حسابی بترکاند مثلا در آشِ حرف زدن مسلسل‌وار به شلیک کلمات مشغول می شد. 

 

اگر در تیررس ضرباتش بودی تلفات زیادی می دادی یا رودل روحی می کردی، یا می خواستی او را مثل روباه با راه حل های موذیانه دور بزنی یا چیزی نمانده از خستگی، روحت قبض شود و به مقام رفیع شهادت در راه مبارزه با نخودی های وراج و مسرف و مفرط در استفاده از کلمات نائل شوی. 

 

سرگشتهِ دلباختهِ تافته جدابافته ی بلغور کردن بود. انگار واژه های بیچاره در دهانش خورت خورت ناشیانه و ظالمانه و با شکنجه آسیاب میشد که صدای خروشان اعتراض شان را به گوش می شنیدی. 

 

سخنانش شروع طوفانی داشت. تا چشمش به من می افتاد با تبسمی که بر پوزه می نشاند با کلمات غریبی که فقط خودش می فهمید و مثل چهارده صیغه افعال عربی موزون صرف می‌شد شروع می کرد. و از روی معده بدون هیچ نفس دزدی می‌خواند:

 

برنادل برنادلا برنادلوا برنادلت برنادلتا برنادلن

 برنادلت برنادلتما برنادلتم ... برنادلتُ برنادلنا. 

 

چنین بلغورهایی به گوشم می‌رسید اما نمیدانم واقعا چه ادا میکرد شاید گوشهایم به شنیدن صدای کشدارش آلرژی پیدا کرده بود و اینها را می شنیدم. 

 

روزی از او پرسیدم چرا هی در آغاز و اوسط و پایان بی پایان حرف هایت بر قله چهارده صیغه برنادل سُر میخوری؟ 

 

دوباره مسلسل وار شروع کرد:

 برنادل باش برنادل هستم برنادل باشیم برنادل باشید برنادل بود برنادل بودند برنادل.... 

 

گفتم چرا، نگفتم صیغه صرف کن. 

گفت خب دارم می گم؛ تو گوش نمیدهی من کی صیغه صرف کردم؟ اصلا برنادل چی هست؟ من این واژه را اصلا نشنیدم و نگفتم تا حالا.

گفتم واقعا؟ جدی میگی؟

گفت آره

 

با این انکارش خودش را میان سفره ی حیرتم پرت کرد

 پس گوش های من مشکل دارد؟ 

انگار واقعا نگفته بود پس آن دورِ کلمات پشت هم چه بود من می شنیدم. یعنی اینقدر رودلم شدید میشود در مقابلش که توهمم میزند؟ 

 

جدای از طرز فکرش که موجب جریان بلغوریسم می شد ذاتا آدم برون‌گرایی بود، که آن هم کمکش میکرد تا بلغوریست موفق و بنامی باشد. مثلا یکبار که رفته بودیم پارچه برای چادر عروس بخریم و وقت تنگ بود، او از فروشنده خوش فروش در کسری از ثانیه تا فیها خالدون ش را پرسید و زنده و مرده ی ایل و تبارش را درآورد. 

 

در گل فروشی هم حواسم بود چانه اش گرم نشود ولی تا حس زیبایی شناختی ام در صدم ثانیه متوجه گل شد دیدم با فروشنده زدوبند می‌کند حالا با چه راه حل موذیانه ای دهان نوشانش را بی نوش کنم خدا می‌داند. به راستی که حرف زدن را مثل شربت عسل می نوشید. هر چقدر هم که از شربتِ سخن بنوشد باز هم دلش له له می زند برای نوش کردن مجددش، که همراه است با خورده شدن سرهای دیگران. 

 

انگار اگر این بند ناف را از خودش بکند هویتش را اختلاس کردند. یا اگر از جایگاه نخودی استعفا دهد بی هویت می شود و همیشه این ترس با او هست که اختلاس گران در کمین اند تا او غفلت کند و به ربایش هویت حراف و جایگاه نخودی بیخودی او و آن حس محبوبیت و مقبولیت کاذب ناشی از آن بپردازند و او را خلع سلاح و بی هویت کنند. به همین خاطر این ترس او را به سمت دو چیز می کشاند.

 

-حرف زدن مسلسل وار

-تقویت نقش نخودی در آش های جدید و جورواجور.

 

کاش به او بگویم که نخود باش ولی نخودی نباش. یا لااقل نخود آش های به انتظار نشسته وجود خودت باش، و نخودی فعال درون خودت باش. 

 

و کاش چشم و گوشش اندکی بدهکار گردد و دلش پذیرا شود

که جویندگان و پرسندگان بعد از عمری جد و جهد سرلوحه کرده اند که:

 کم گوی و گزیده گوی چون در. تا زاندک تو جهان شود پر.

 و پیران برنادل و خضرهای راه هم گویند که سکوت حکمت می آورد و محبت. 

  • فاطمه کارگر

یک هم اتاقی داشتم دوره دانشجویی. روزهای اولی که باهش هم اتاق شدم. وقتی سر درسش بود، باهاش حرف می زدم یا سوالی می پرسیدم در مقابل هیچ عکس العملی ازش نمی دیدم. و کاملا بی توجه به سوال یا گفته ی من بود. برایم ابهام بود.

یک بار ازش پرسیدم فلانی چرا آن موقع که مشغول درست بودی صدایت زدم  متوجه نشدی گفت من وقتی در عمق کارم هستم متوجه صداها یا اتفاقات اطراف نیستم تمرکز می کنم روی کارم. راست میگفت چند بار دیگر هم این جریان تکرار شد.

امروز سر خواندن نوشتن هایم یکی کنارم نشسته بود و مشغول به کاری. ولی هی باهام حرف میزد و من بعد از چند بار تکرار، تذکرش دادم که حواسم پرت می شود ولی با این وجود باز هم ادامه داشت. یاد آن رفیقم افتادم. آرزو کردم کاش من هم همان قدر متمرکز بودم.

ولی یک فکری به سرم زد که بیام آگاهانه با طرف صحبت که مرا وارد گفتگوی اجباری می کرد، بی توجهی کنم انگار که حرفش را نشنیدم.

 همین کار را کردم یعنی در پاسخ به حرف هایش واکنشی نشان ندادم و نتیجه آن شد که من می خواستم و شیوه ی اثربخشی شد برایم. و به خواندن و نوشتنم ادامه دادم.

البته که مستقیم به سراغ این شیوه رفتن دور از ادب است منتها چنانچه طرفتان آدم پرچونه ای است که علی رغم تذکرهای مکرر شما باز هم چونه گرمی می کند. این شیوه امتحانش ضرر ندارد. خاموش شدن رادیوی زنده ی روبرویتان آن هم با فشردن دکمه ی خاموشی توسط خودش نتیجه ی خوشایندی است.

 

البته اگه طرف صحبتتان همسرتان بود خصوصا خانومتان بود این شیوه توصیه نمی شود.

  • فاطمه کارگر