فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تلاش عقیم» ثبت شده است

برداشت و اندیشه ات را، لایه های هستی ات را فریاد کن. وگرنه همچنان که در گذشته بردند و می بردند باز هم می برند هویتت را.

 

مراقب باش تا زندگیت را به خواب کابوسی و کابوس بیداری تبدیل نکنند.

 

بنشین و با منقاش مو را از ماست بیرون بکش. بنگر هنوز پایی نساختی و ریشه ای ندوانده ای.

زاویه های تنگ و نقطه های کور ذهنی ات را نگذار به حال و روال خود بماند. دنیای گم در غبار و مه آلودت را با سخن گفتن از حادثه ها و عواطف و حالاتت روشن کن برای خودت. این ابهام را به حال خود رها مکن.

 

گوش ِهوشِ گیرنده ای زیرک از ورای هزاران پرسش سرگردان به سادگی نمی گذرد که هر کدام را با سوالات جدید و پشت هم به ریشه می رساند که دلیل آن پرسش اولیه بود و این گونه از میان هزاران فکر لولنده که خوره وار به جان ذهنش افتاده بودند و نتایج آن پرسش ها بود آنها را که نیاز به تعقل داشت به عقل می سپرد و آنها را که توهمی و لولو بودنشان نمایان شده بود کنار می گذارد.

 

اگر چه زندگانی را حتی به هیچ انگاری ولی سنگینی بار این امانت در هر حال بر دوشت هست و خودت احساسش میکنی.

 

مغاک بین این دو قطب آنگاه ژرف تر می شود برایت که می خواهی زاویه های ذهن و دلت را به روی دنیا و اطراف و اطرافیان باز کنی و می آیی پل پر ترک ارتباط با بستگانت را که جابجا شکسته با پاسداشت محبت به آنها راستش کنی اما انگار از قبل می دانی که این تلاشی است عقیم و ثمره اش این می شود که بگویی آرامش ناداشته ی آنان را بیهوده و بیشتر بر هم نزنی.

 

اگر چه گاه می دانی که تلاشت عقیم است بررسی کن ببین شاید تو خوب تلاش نکرده ای و ببین مانع و اشکال در تو نباشد یعنی نتیجه ی این عقم و ناباروری مربوط به تو نباشد، اگر به تو مربوط نبود هیچ نگران نباش که از محبت خارها گل می شود و پل های شکسته راست می شود و زایش ها سر می رسد. 

  • فاطمه کارگر

از میان هزاران فکر لولنده با منقاش یکی را بیرون کشیدم. چه بود؟


“ترس از قضاوت دیگران” که پیچ و تاب میخورد در ذهنم.


چرا از قضاوت دیگران واهمه دارم؟
چرا باید به قضاوتشان اهمیت بدم؟ چرا باید؟ این باید از کدام زاویه های تنگ و نقطه های کور دستور می گیرد؟
چطور قضاوت آنها را کم رنگ کنم؟ می شود کم رنگ کرد یا جلوی قضاوت را گرفت؟
چطور از ورای هزاران پرسش سرگردان این چنینی بگذرم و آنقدر بزرگ شوم و زاویه های بسته ذهن و دلم را باز کنم که قضاوت دیگران ذره ای در من اثر نکند؟


اینکه دیگران محرکم باشند اذیتم می کند درست، اما مگر می شود بی هیچ کوششی برای پروراندن همه جانبه خودم انتظار دل بزرگی و دریادلی داشته باشم و نظر دیگران برایم بزرگ و پررنگ نباشد؟ نه. اما چگونه؟ با چه تلاشی؟


اگر بخواهم برداشت و اندیشه ام را لایه لایه های هستی ام را فریاد کنم. در این دنیای گم درغبارم نمی شود، باید خودم را بیابم باید سنگینی این بار امانت این هستی ارزشمندم را بر دوش احساس کنم ولی هنوز مسئولیتی بر کولم حس نمی کنم. من هنوز قدمی، قلمی، درمی هزینه نکرده ام چه برسد به جان و نام و آب …


من هنوز زندگیم را به هیچ و پوچ می دهم و هیچ و پوچ انگارمش ولی اگرچه این گونه است اما امیدها دارم و تلاش ها خواهم کرد هر چند ظاهرا عقیم ولی دلم خوش است که از آن هیچ انگاری سر بلند کرده ام و دارم تلاش و سعی میکنم سعی. این معنی انسان بودن و تفاوت و میزان انسانیت که “لیس للانسان الا ما سعی”.


این ترس از قضاوت خوابی است که در کابوس هایم گذشت و کابوسی است که در بیداری می گذرد اما اصلا نمیخاهم در بیداری تجربه اش کنم اما چه کنم که کابوس جاری در لحظاتم هست.

 

یاد آن همخوابگاهی بخیر که می خواست خودش را از بند تایید دیگران آزاد کند و برای همین به سلف دانشگاه شلخته وار میرفت لباسی نامرتب، صورتی بی آرایش و ساده، پلاستیکی روشن تا قابلمه های غذا دیده شوند و از جلو پسرها که رد میشد عمدا قابلمه ها را به زانو میزد تا صدا دهد و او را در این حال با این ظاهر ببینند تا اهمیت نگاه دیگران در نظرش کم شود.

اما گاهی می دانی که این ها تلاشی است عقیم و مشکل از جای دیگر است. با این بازی ها ریشه ی اهمیت نگاه و قضاوت دیگری نمی خشکد. باید از سرِ چشمه کاوید.


اما این سرچشمه کجاست؟
این پل پر ترک ارتباط با سر چشمه جابجا شکسته می دانم اما نمیفهمم دقیقا از کجا جابجا شکسته.


تا آن شکستگی را پیدا نکنم سخن حادثه های مسیر و عاطفه های سطحی گرفته شده از قضاوت دیگران باقی است.
و تا شکستگی تعمیر نشود از روی پل رودخانه نخواهم گذشت تا خود را به بالای کوه و سر چشمه برسانم. رودخانه عمیق و وسیع است و پل راه عبور از آن.


گمان ندارم، در جایی غیر از سر چشمه چنین غنای تجربه‌ای بدست آید. چه لذتی دارد تجربه ی رهایی از بند قضاوت دیگران.


مغاکِ بین این دو قطب-اسارت و رهایی قضاوت دیگران- آنگاه ژرف‌تر می‌شود که گوش هوش گیرنده ات بی هوش و ناهشیار و کر شود و با همه ی این ته امیدها تلاشش نایافتنی شود و بسراید:
“ولش کن آرامش ناداشته ام را بیهوده و بیشتر برهم نزنم دارم تلاشی عقیم می کنم”.

 

  • فاطمه کارگر