دو سه روز است که اتاقم را تغییر دکوراسیون دادم. و کلی از دکور جدید راضیم و لذت میبرم. قبل شروع به منظم کردن اتاق در ازادنویسی هایم از خودم پرسیدم که چطور اتاق را مرتب کنم که خودم سورپرایز بشم. البته که در آخر حسابی سورپرایز شدم. چون ایده های جالب و جدیدی به ذهنم و سپس به عمل اومد.
بلافاصله بعدش فکر کردم و طرح چیدمان جدید ریختم و با آزمون و خطا طور جدیدی اتاق را مرتب کردم و تهدیدهای موجود در اتاق را فرصت کردم.
یکی از آنها کتاب هایم بود. که چند ماه است در گوشه ای از اتاق داخل جعبه ها و کارتون ها در خواب زمستانی، بهاری و حالا تابستانی بودند. تا از دستشان راحت باشم. نه نه من با همه ی کتاب هایم این گونه برخورد نمی کنم این ها همان کتاب هایی بود که به توصیه ی کتاب "دگرگونی زندگی با نظم" جمع آوری شان کرده بودم تا دور بریزمشان ولی دور انداختن جفایی در حق شان می شد بنابراین تصمیم گرفتم که به یک کتاب فروشی که دسته دوم بخرد بفروشمشان.
در کتاب دگرگونی زندگی با نظم میگوید هر چه را که انبار می کنید که روزی به کارتان آید بیرون بریزید چون هیچ وقت به کار نمی آید فقط آشفتگی و شلوغی و بی نظمی در پی دارد.
من تحت تاثیر این کتاب آمدم ابتدا لباس هایی را که نمی پوشیدمشان یا حس خوبی بهشان نداشتم را دور انداختم.
سپس سراغ کتاب هایم رفتم. هر کدام را که دوستشان داشتم نگهشان داشتم داخل کتابخونم. هر کدام را که بی کیفیت می دیدم یا حس خوشایندی بهشان نداشتم جدا کردم و داخل کارتون ها گذاشتم تا سر فرصت به پاساژ کتاب فروشی بروم و از شرشان خلاص شوم.
اما هنوز نرفتم آب شان کنم و معلوم هم نبود کی بروم. از طرفی در گوشه ی اتاق نمای خوبی نداشت.
در حین مرتب اتاق آمدم آنها را دوباره چیدمشان اما این بار نه در قفسه ی کتابم و نه در کنار کتاب های محبوبم. که در طاقچه ی کنار پنجره چیدمشان تا هم گوشه اتاق خلوت شود و هم در کنار پنجره حال و هوایشان عوض شود.
اما نمی دانستم این کتاب ها به قول واژه ای استاد کلانتری "یه غلپ هوا" به کلشون بخورد بازیگوشیشون گل میکند.
انگار در گوشه گیری افسردگی گرفته بودند و حالا که آزاد شدند شنگول شدند و صاحبشونو سرکار میذارن.
ماجرا چیست؟
دیروز که رفتم اولین پیاده روی نویسندگی در مسیر بازگشت از راهی غیر تکراری آمدم سمت خانه. در نزدیکی خانه مان، در مسیر دیده هایم قفسه های کتاب های کهنه ی روبروی هم چیده، نظرم را جلب کرد.
+آقا سلام
-سلام
+کتاب های دسته دوم می خرید؟
-آره هر چی که از کاغذ باشه.
+پس برگه ها و نوشته جاتی که اسماءالله داشته باشه رو هم بیارم، خمیر می کنید؟
-می فرستیم واسه بازیافت.
این از دسته دوم فروشی آن هم کنار گوشم. و منم بی خبر از آن.
درست باید دو روز بعد خالی کردن کتاب هایم آنرا ببینم.
کتاب هایی که آماده بودن برای بیرون بردن، حالا که چیدمشان با زحمت. سه باره باید بچیمنشان با زحمت داخل جعبه های نداشتم. همه ی جعبه ها را هم دور انداختمشان.
-آخه کتاب های عزیز شما که خبر داشتید دو روز دیگه قراره مسافر باشین خب چرا از ماشین های اماده ی حمل پیاده شدین؟
+ خیلی پر رویی فاطیما خانوم
-من پر رویم یا شما؟
+ شش ماهه ما رو چپوندی توی اون به قول خودت ماشین ها. یه هوای تازه هم بهمون نرسوندی نزدیک بود توی این گرمای تابستون خفه بشیم.
تازشم یه عمره ما باهاتیم بعد اونوقت ما رو می ندازی دور؟ بشکنه این دست که نمک نداره
-نه دور که نه می خوام بدمتون به کتاب فروشی
+خودمون می دونیم ما کتابای درسی دانش آموزا و دانشجوها میان سراغمون کلی مارو برا کنکور می خونند. ما کتاب های غیر درسی هم مشتری های خاص خودمونو داریم. می ریم یه خونه جدید. می ریم تو قفسه های کتاباشون کلی خوشحالیم که اونجا مارو میخان
-آخه خب من دیگه کتاب دیگه دارم میخام اونارو بخونم بعدشم کلی کتاب الکترونیک دارم نرم افزارهای کتابخوان حالا اومدن: کتابراه، فیدیبو، طاقچه، بازار کتاب قائمیه. اینا دنیایی کتاب داخلشونه که همیشه می تونم هر جا بهشان دسترسی داشته باشم. و هیچ وقتم مثل شما پاره پوره نمیشن.
+بله می دونیم نو که اومد به بازار، کهنه میشه دل آزار.
-نه ولی من همچنان کتاب های کاغذی رو بیشتر دوست دارم حتی با همان کهنه شدنشان. اما چه کنم شما تا اینجا نیاز منو بر طرف کردین و حالا کسای دیگه بهتون نیاز دارند. منم از شما کلی تشکر می کنم و اینم بدونین که یه جورایی دل کندن از شما برای من سخته شاید بخاطر همین تا حالا نتونستم ببرمتون، بالاخره یه زمانی رو با هم گذروندیم و خاطره داریم.