یکی از ذوق هایی که من میکنم در مورد بچه ها یا نوجوان هایی است که خیلی متفاوت تر از همسال های خودشان در هر زمینه ی مثبتی می درخشند. معمولا امکانش باشد به هر طریقی این ذوقم را نشانش می دهم.
ایام دهه ی محرم به مسجد محل برای مراسم عزاداری که می رفتم. یک شب یک پسربچه ای را دربین هم سن و سالهایش که در درب مسجد گرد آمده بودند، دیدم. اعتماد به نفس بالایش نطرم را جلب کرد.
هر شب در مسجد یک نوجوانی هم مداحی می کند که صدایش هنوز ظریف است در مرز کودکی و نوجوانی است.
شناساییش کردم. همان پسرک با اعتماد به نفس بود.
دیشب تصادفا در مسیر بازگشت دیدمش :
+شما مداحی می کنی هر شب؟
-آره
+آفرین آفرین. واقعا صدات خیلی قشنگه
-ممنون. (با صلابتی که انگار این تمجید و تحسین من ذره ای در او اثر گذار نبود، خوشحالی برایش نداشت خیلی عادی بود برایش)
ولی تنها به تحسین نتوانستم راضی شوم.
برایش کتابی کادو کردم که قرار است امشب به او بدهم
کتابی که می تواند برایش الگوی مناسبی باشد.
من از این فرصت نمی توانم بگذرم وقتی می بینم او همچون همسال هایش مشغول سرگرمی های بی فایده نیست شاید این تحسین در کلام یا تشویق در عمل مسیر زندگی او را در آینده تغییر دهد و به سمت بهتری رهنمون شود.