برای پایان نامه کارشناسی مان، انتخاب استاد را به عهده ی خود دانشجو گذاشته بودند و این خیلی خوب بود چون هر کس می توانست هر استادی را که بهتر با او کنار می آمد انتخاب کند، من رفتم سراغ آن استادی که از همه سخت گیر تر می دانستمش. جهت اینکه بیشتر یاد بگیرم و کلا از استاد سختگیر هم خوشم می آمد.
رسیدیم به انتخاب عنوان برای پایان نامه.
+استاد من فکر کردم که موضوع پایان نامم به انتخاب شما باشه
-خیر. دانشجو باید خودش در قبال عنوانش مسئولیت داشته باشه
می گشتم دنبال عنوان مناسب، یک روز در کتابخانه در بخش کتاب های مرجع بودم و در بین صفحات یک کتاب قطور روانپزشکی پرسه میزدم، چشمم افتاد به اسم جناب بقراط.
همان جا جرقه ای روشن شد ذهنم مرا رساند به مزاج های بقراط (صفراوی، بلغمی، سودایی و دموی مزاح). همان جا نقشه ریختم که عنوان این باشد: ارتباط بین مزاج های بقراط با تیپ های شخصیت.
عنوان را بردم پیش استادم بدش نیامد ولی گفت باید برای مزاج ها پرسشنامه باشد. گفتم پیداش می کنم استاد
سراغ پرسشنامه بودم چندتایش از مرحله گزینش استاد رد شد یکی به اصرار من باقی ماند که استاد گفت یک راه دارد آن هم اینکه به روایی محتوایی متخصصان برسد یعنی اینکه چند تا استاد متخصص در این زمینه این پرسشنامه و سوالاتش را تایید کنند. من هم گفتم این کار را میکنم.
قبلش با استادهای دیگر در مورد عنوان مشورت میکردم برایشان جدید و جالب بود و کسی مخلفت نمی کرد.
گشتم دنبال متخصص ها در درجه اول به دکترهایی که در مطبشان کار طب سنتی انجام می دادند حضورا رجوع کردم، یکی از آن دکترها گفت:
-چرا اصلا پرسشنامه نسازی؟
+(منم خوشم آمد گفتم) چه خوب
-به یک شرط حاضر به همکاری هستم و در ساخت پرسشنامه کمک میکنم که اسمم را در پایان نامه ات بیاوری.
+چشم حتما، چرا که نه
به نزد استادم که رفتم خندید گفت او خیال می کند پایان نامه ی ارشد است نه کارشناسی. موافقت نکرد بخاطر مشکلات و دردسرهای ساخت پرسشنامه.
رفتم سراغ دکتر دیگری در شهری مجاور، از قبل وقت گرفته بودم. ملاقات حضوری با او هم کمک حالم نشد.
نشستم به جمع آوری شماره ها و آدرس های افراد سرشناس در این زمینه. یک دفتر پر اندازه ی صدتا شماره درآوردم. هر روز کارم شده بود زنگ زدن، وقت گرفتن برای صحبت با دکترها و یا ایمیل دادن، یکی از این ایمیل ها جواب داد و پرسشنامه را تایید کرد، کلی ذوق کردم، با هرکسی هم صحبت میکردم از او راهنمایی میگرفتم که چنانچه کسی دیگر را در این زمینه سراغ دارد به من معرفی کند.
این دکتری که پرسشنامه را تایید کرد گفت: یکی را بهت معرفی می کنم که تز دکتراش روی همین مزاج هاست تا فامیلی شو گفت من اسم کوچکش را گفتم خندید که همه رو هم می شناسی (خبر نداری که من چه لیستی دارم) شماره همراهش را داد.
من هم باهاش تماس گرفتم و او نظرش این بود که مزاج ها را نمی توان در قالب پرسشنامه ی صرف به سنجش درآورد و به تشخیص صحیح رسید، من هم که نمی خواستم باور کنم اصرار می کردم که حداقل پرسشنامه ام را ببین و تایید یا ردش کن، او هم با جدییت درخواست غیرمعقول مرا رد کرد که وقتی از پایه اشتباه است و ممکن نیست تایید یا رد معنا ندارد.
خلاصه آب پاکی را ریخت روی دستم و من هم که جلوجلو مطلب برای این عنوان دلبندم جمع کرده بودم و خیال می کردم عنوان عزیزم ارزش کار دارد، نمی خواستم موضوع عوض کنم.
استادم بخاطر ضعف اعتبار پرسشنامه مخالفت کرد ولی من اصرار کردم که همان یک متخصص که تایید کرد کافی است و کار را ادامه دهیم. استاد هم از آنها بود که اجبار نمی کرد و به دانشجو قدرت انتخاب می داد.
بر همین موضوع ماندم و فکر میکردم حتما فرضیه ام تایید می شود و بین مزاج ها و شخصیت ارتباط برقرار می شود. و با شور و ذوقی هیجانی پرسشنامه ها را آماده کردم و بین دانشجوها پخش کردم. و نتایج را در دفترم ثبت می کردم
اجرا که تمام شد و داده ها وارد نرم افزار شد. تحلیل آماریش را استاد دیگرم انجام داد نتیجه اش آن شد که من نمی خواستم، ارتباط تا حدودی پیدا شد اما معنادار نشد ... وقتی فهمیدم که فرضیه ام حتی فرضیه های فرعیم تایید نشده کلی دپرس شدم و اصلا انگیزه ای برای نوشتن پایان نامه ای که فرضیه اش تایید نشده نداشتم. کلی انرزی گذاشته بودم قبل اجرا و حین اجرا اما نتیجه ...
آنجا معادله یک سر باخت را فهمیدم
من در این عنوان بدیعم فقط به جنبه اگر بشود اگر ارتباط داشته باشد چه ها که شود نگاه می کردم. چه رویاها بافته بودم ...
اما اصلا طرف مقابلش را از کوری عشقم به عنوان نمی دیدم اینکه اگر نشود چی؟ اگر ارتباط نداشته باشد چی؟
در زندگی باید انتخاب ها را طوری چید که هر نتیجه ای بدهد به نفعمان باشد.
و یا اینکه طرز نگاهمان به نتیجه طوری باشد که چه شکست باشد چه پیروزی در هر دو صورت پیروز باشیم و حس پیروزی به ما دست دهد. آنجا که این حس را نداریم مثل من ممکن است بخاطر این باشد که برای آن کار کم گذاشته باشیم وگرنه وقتی تلاشم را کرده باشم و از خودم مطمئن باشم دیگر چه باک و چه دل سوختنی.
من از همان لحظه ای که آن متخصصی که رساله دکترایش تخصصی روی این موضوع بود و نظر علمی و تجربی اش خیلی ارزشمند و مطمئن بود، نباید لجوجانه بر سر موضوعی که روی هواست وقت و انرژی میگذاشتم برای همین موقع نتیجه بسیار دپرس شدم و دل و دماغ ادامه ی کار را از دست داده بودم، چون کم گذاشته بودم... طعم شکست را می چشیدم نه پیروزی حتی با شکست را ...