فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

فاطمه کارگر

روز نوشت های فاطمه کارگر

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آزادی» ثبت شده است

+من عاشق نوشتن هستم

-منظورت اینه که میخای نویسنده بشی؟

+ آره نویسندگی رو دوست دارم. ولی یک ابهامی دارم

 

-چه ابهامی؟

+الان چند ماهه هر روز دارم می نویسم، فکر می کنم که وقتشه دیگه حرفه ای تر بنویسم، به این مسئله که فکر می کنم با یک چشم انداز مه آلودی مواجه می شم که گیچم میکنه.

 

-یعنی از آینده ی نویسندگیت یک وضوحی نداری؟

+آره. وقتی فکر می کنم که میخام یک نویسنده ی خوب بشم باید چه کنم؟ چند تا چیز میاد جلو چشمم

-خب اونا چیه؟

+اینکه بیام رمان بنویسم یا داستان بلند و کوتاه یا مقاله ی معتبر یا نمایش نامه یا فیلم نامه یا نوشتن برای حوزه کودک و نوجوان یا حتی شعر.

 

-مقاله منظورت مقاله ی علمی و آکادمیکه؟

+نه بابا مقاله ی دانشگاهی که خیلی توش محدودی، خوبیش اینه که زیاد میخونی و از پیشینه ی پژوهشی هم در کنار مباحث نظری استفاده می کنی، گاهی میشه یک نیم خط سه خط جلوش رفرنس داره.  از طرفی چون در چارچوب مجلات دوباره محدودتر میشی باید حواست به پاراگراف به پاراگراف، خط به خط باشه.

-خب این خوبه که اصولی می نویسی و کلی هم مطالعه می کنی

+نه بابا توی مقاله ی دانشگاهی جرات داری بگی من؟ ما؟ یا تو شما؟ از نگاه سوم شخصه و معمولا افعال به صورت مجهول بیان میشه، اونجا مگه می تونی از خودت بگی از درونیات و مسائل و تجربیات شخصی بگی؟

باید مستند حرف بزنی و این مستندها را هم با زیبایی و پیوستگی هر چه تمام در کنار هم بچینی.

 

-خب پس مقاله منظورت چیه

+همون مقاله ی علمی نه به اون خشکی و سخت گیری و نه اونقد پر استناد

-خب پس مقاله دوست نداری

+نه اونجا هم محدودم خیلی نمی تونم از خودم بگم باید خودم رو در قالب بگنجونم

 

-خب پس باید رمان برات خوب باشه، هر چیم دوست داشتی  میتونی تن شخصیت های داستانت کنی

+اسم رمان تن آدم رو می لرزونه، طولانیه، کِی میخاد تموم بشه، تازشم، بازم شخصیت ها، تو رو محدود می کنند، کنش و واکنش های بین شخصیت ها که زیاد بشه مجبور میشی از یک چیزایی کوتاه بیای

 

- داستان کوتاه که دیگه نمی تونی سرش حرف بیاری کوتاه هم هست دیگه

+نمی دونم بخاطر کوتاه بودنش دوستش دارم و حس تنوع طلبی رو ارضا می کنه.

-می دونی که اسمش داستان کوتاهه و باید چند تا داستان کوتاه بگی تا به صورت یک مجموعه داستان کوتاه گردآوری بشه.

+روش فکر می کنم

 

-نظرت در مورد فیلم نامه چیه؟

+می دونی یه برداشتی دارم نمی دونم چقدر درسته. اینکه فکر می کنم کسی که وارد حوزه ی فیلم نامه نویسی یا نمایش نامه نویسی بشه انگار باید مطالعاتش رو در زمینه ی سینما و تئاتر و این حوزه بیشتر کنه و برای اینکه خوب بنویسه نیاز باشه بیشتر فیلم ببینه تا اینکه کتاب بیشتر بخونه.

 

-منظورت اینه که از کتاب کمی فاصله میگیری

+آره و من اینو نمی خوام. دوست دارم همیشه و زیاد کتاب بخونم.

 

-خب تو که اینقدر به کتاب علاقه داری چرا به فکر نوشتن کتاب نیستی

+ کی حوصله داره یک کتاب کامل رو به انتها برسونه؟

-وا؟

+ببین من دوست دارم کتاب داشته باشم ولی دوست ندارم بشینم پای نوشتن یک کتاب از صفر تا صد. منظورم اینه که یه جوری آزادیمو میگیره اینکه خواسته باشم طبق چارچوب مشخص بیام توی کتاب مطلب بنویسم.

-خب اینطوری که هیچ وقت یک کتاب نوشته نمیشه

 

+می دونم خودم تجربه ش کردم تا وسطای یک کتاب رفتم و نوشتم و ولش کردم ناتمام.

-چه کتابی؟

+از نوع کتاب های گردآوری بود، مجموعه جملات قصار بود که خیلی هم آسان بود.

-خب تنبلی کردی لابد، برنامه ریزی نکردی، شایدم زود شروع کردی و دلزده شدی

+نمی دونم شاید. اما حسم نسبت به نوشتن کتابی که از دیگران باشه قابل قیاس با حسی که خودم در آن دخیل باشم نیست.

-آها پس دلیلش شاید این باشه.

 

+می دونی من دوست دارم آزادانه بنویسم. در چارچوب سخت و محکمی قرار نگیرم.

توش آزاد باشم از خودم بگم از تجربیاتم از خاطراتم از مشاهداتم از روزمره ام از مطالعاتم. عاشق اینم که تجاربم رو با آموخته ها و مطالعاتم پیوند بدم.

 

-فهمیدم خوراک تو جستاره

+جستارو شنیدم. اتفاقا دیشب هم توی سایت استاد کلانتری مقاله ی جستارشون رو خوندم

 

-این طوری که تو میگی شبیه ترین قالب نوشتن برات همین جستاره. البته که جستار خوب هم بازم چارچوبایی داره ولی نسبت به انواع دیگه نوشتن آزادیش بیشتره.

+منم که آزادی خواه و آزادی دوست.

-خب مبارکه

+پیش به سوی فهم جستارنویسی

  • فاطمه کارگر

 

 

به نظرم اگر ذهنم را بتکانم یک گوهری چاق و چله تر و سنگین تر از همه دیرتر به بیرون بغلطد.

 

آن گوهر آزادی است.

 

حس آزادی و استقلال خواهی در من بسیار شدید است، نه اینکه بخاطر سرکوب شدن این حس در من باشد نه، از قضا در خانواده ام خیلی به من آزادی داده شده. دلیلش را نمی دانم اما در خیلی از زمینه ها استقلال طلبم و این را دوست دارم. 

 

و آنجا که آزادی و استقلالم در معرض خطر باشد هیچ حس خوبی ندارم.

 

اگر کاری بخواهد آزادیم را بگیرد انجامش نمی‌دهم یا مدتی محدود انجامش می دهم و بعد رهایش میکنم.

 

نمونه اش کار کارمندی کردن است، سی سال کله صبح بلند شدن و راس ساعت سرکار رفتن و برگشتن، آزادی زمانی و انرژیکی ام را محدود می کرد، بنابراین از همان دبیرستان از مشاغل کارمندی بدم می آمد و تا الان هم به طور جدی سراغش نرفتم. همچنین یک جنبه ی دیگرش چشم گفتن به چطور رئیس و آقابالاسری بود که آزادی بخش نبود. 

 

در زندگی شخصی هم همین طور کسی بخواهد به من دستور بدهد جلوی تحکمش می ایستم. کلا نسبت به امر و دستور کسی مثل خودم مقاومت میکنم، البته کسی بالاتر از من مثل شخصیت ها یا اساتیدی که قبولشان دارم دستور دهند با جان و دل اوامرشان را اطاعت می کنم. 

 

در نوشتن هم آزادی نوشتن را دوست دارم. البته که هر قالبی آزادی بخش نیست. 

 

در پست بعدی راجع به آن حسابی حرف می زنم. 

 

 

 

  • فاطمه کارگر