بنویسید و بنویسید و بنویسید

بنویس تا رشد کنی

باید گفت نباید گفت

دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۷ ب.ظ

 

یک روز در خوابگاه نشسته بودم، حواسم به کاری. یکی از هم اتاقی ها از بیرون آمد. در لیوان دم دست چایی ریخت و شروع به نوشیدن کرد.

 

-به به چه بوی خوبی میده، عطر یه گیاهی است، تو چیزی ریختی توش؟

+نه من نریختم

+واااااااااااااای وسط های لیوان بود که فهمیدم، همون موقع نگفتم، قطعا بخاطر شیطنت و بدجنسیم که نبود.

-چقدر چسبید چایی

+نوش جونت، می خوام یه چیزی بگم، قبلش قول بده دعوام نکنی

-چی شده بگو

+این لیوانی که الان توش چایی خوردی

-خب

+من... من... ممممن قبلش توش دمنوش خوردم، احتمالا کاکوتی و چای پشمی و ... بود

-یعنی این لیوان دهنی تو بود من خوردم؟

+آره نشسته بودم. از عطر خوشی که گفتی یادم اومد

-پس چرا نگفتی؟

+خب وسط های چاییت یادم اومد، دیدم داری با این ولع میخوری گفتم مزاحمت نشم، تو که دیگه نصفشو خوردی چه فرقی میکنه بذار تا تهش بخوری.

+بعدش هم به سرعت نور به سمت در گریختم و بعد آن مرحله ی چندشی ترِش را به زبان آوردم، تازه یادم رفت بگم که هسته های خرماهایی را هم که خوردم درون همون لیوانه.

چشمش که به هسته های خرما افتاد طاقتش فوران شد، ولی دیر بود برای انجام کاری چون من دیگه فرار کرده بودم ...

 

دوره ی کارشناسی شیرین ترین دوره ی خوابگاهی است به نظرم.

 

از گذشته به حال برگردیم.

 

امروز چشمم به گزیده اشعار حسین پناهی افتاد، با توجه به اینکه بازیگر هم بودند دوست داشتم ببینم که چه شعرهایی دارد، قبل اشعارش مختصری از زندگی نامه اش بیان شده بود:

 

ایشان در ابتدا روحانی بوده، یک روز زنی برای پرسیدن مسئله ای به او رجوع می کند، مسئله اش این است که در روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت من است فضله ی موش افتاده، آیا روغن نجس است یا نه؟

 

روغن محلی معمولا در تابستان از حرارت دادن کره بدست می آید و در هوای آزاد و با توجه به گرم بودن هوا در تابستان روغن همیشه به صورت مایع است.

 

حسین پناهی با وجود اینکه می دانست روغن نجس است. ولی این را هم می دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند.

به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطرافش را دربیاورد و دور بریزد، روغن دیگر مشکلی ندارد.

 

بعد از این جریان او نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند.

 

 

به نظرم اینجا حسین پناهی باید حقیقت و درستش را میگفت، به استدلال خودش کار صحیح و دلسوزانه ای کرده، اما قدرت انتخاب را از آن زن گرفته، آن زن اگر برایش مهم نبود مراجعه نمی کرد و حال که رجوع کرده به دنبال حقیقت است و اصل مطلب را جویاست نه وارونه ی مطلب. دیگر با خودش هست که چه تصمیمی بگیرد.

 

نمی دانم شاید آن زن اگر متوجه می شد قبل یا بعد فروش روغن هایش به دیگران، معترض آن روحانی می شد. درست مثل این رفیق من که به خشم آمد از نگفتن من، من دلم به حالش سوخت که با آن ولع چایی می خورد نخواستم قطع کنم چای خوردنش را، در صورتی که همان موقع که فهمیدم همان وسط لیوان، از نظر او غنیمت بود که همان دم و هر چه زودتر مطلعش می کردم.

 

 

بعضی چیزها را باید گفت مثل جریان حکم روغن مخلوط به نجاست موش.

 بعضی چیزها را باید سریع و به موقع گفت، مثل جریان مخلوط نوشیدنی چایی تمیز در حال خوردن با ته مانده های گیاه و خرمای دهان دیگری.

بعضی چیز ها را هم نباید گفت مثل ... یا دیرتر باید گفت مثل ...

شما بگویید اگر خاطره ای، تجربه ای دارید ...

 

 

 

  • Fatima ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">